دوزخ

«دوزخ» اثری است از دانیل براون (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۶۴) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. در این کتاب رابرت لنگدن، استاد نماد‌شناسی دانشگاه، به دنبال حل پرونده‌ای جدید در شهر فلورانس ایتالیا است.

درباره‌ی دوزخ

دوزخ نام کتابی رازآلود و هیجانی از نویسنده معروف دانیل براون است. این چهارمین کتاب از مجموعه کتاب‌های ماجراجویی‌های پروفسور رابرت لنگدن می‌باشد که در هفتم می ۲۰۱۳ توسط انتشارات دابل‌دی به چاپ رسیده است. داستان این رمان هیجان انگیز در فلورانس ایتالیا اتفاق می‌افتد و رابرت لنگدن تنها کسی است که می‌تواند جهان را از یک تهدید بزرگ نجات دهد.

دن براون در اثر بسیار موفق خود، رمز داوینچی، به شکل استادانه ای تاریخ، هنر، اسرار و نمادها را در هم آمیخت. براون با نوشتن تریلری جذاب و مدرن به نام رمان دوزخ، به ریشه های خود بازگشته و بدون شک یکی از بهترین آثارش را به مخاطبان عرضه کرده است.

در قلب ایتالیا، شخصیتی به نام رابرت لنگدن که استاد نمادشناسی دانشگاه هاروارد است، به دنیایی پرآشوب، با محوریت یکی از جاودانه ترین و اسرارآمیزترین شاهکارهای ادبی تاریخ کشیده می شود: کتاب دوزخ اثر دانته. در پس زمینه ی داستان، لنگدان با دشمنی مهیب در مبارزه است و پس از درگیر شدن با معمایی عجیب و پیچیده، با انبوهی از آثار هنری کلاسیک، گذرگاه های مخفی و علوم مدرن و مربوط به آینده مواجه می شود. لنگدن با کمک گرفتن از شعر حماسی و تاریک دانته و قبل از تغییر و تحول جبران ناپذیر دنیا، به دنبال یافتن پاسخ ها و شناختن افراد قابل اعتماد می رود.

کتاب دوزخ در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۸ با بیش از ۵۴۶ هزار رای و ۳۹ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از حسین شهرابی، تهمینه مظفری،  مهرداد وثوقی و سارا زرگر به بازار عرضه شده است.

داستان دوزخ

رابرت لنگدن، پروفسور نمادشناسی هاروارد، در بیمارستانی در فلورانس ایتالیا با زخمی در سر بیدار می شود و خاطره‌ای از چند روز گذشته ندارد. دکتر سینا بروکس، یکی از پزشکانی که از او مراقبت می کند، فاش می کند که او از فراموشی رنج می برد و صدای زنی را می شنود که مکرراً می گوید «بگرد و پیدا کن».

هنگامی که واینتا، یک قاتل، در بیمارستان ظاهر می شود و یکی از پزشکان را می کشد، در حالی که تلاش می کند لنگدن را بکشد، بروکس به لنگدن کمک می کند تا فرار کند و آنها به آپارتمان او فرار می کنند. بروکس نوار ضبط شده‌ای را پخش می کند که در آن لنگدن چیزی شبیه «بسیار متاسفم» را تکرار می کند که بعداً متوجه می شود «وازاری» را زیر لب زمزمه کرده است.

لنگدن یک استوانه با علامت خطرات زیستی در ژاکت خود پیدا می کند و تصمیم می گیرد با کنسولگری ایالات متحده تماس بگیرد. او متوجه می شود که آنها در جستجوی او هستند، اما با تحریک بروکس، ادعا می کند که در آن طرف خیابان آپارتمانش است تا از درگیر شدن بیشتر او جلوگیری کند.

به زودی، لنگدن می بیند که واینتا به مکانی که کنسولگری داده بود می رود. او نتیجه می گیرد که دولت ایالات متحده می خواهد او را بکشد. لنگدن ظرف را باز می کند و یک استوانه استخوانی کوچک قرون وسطایی را می یابد که مجهز به یک پروژکتور پیشرفته (فارادی پوینتر) است که نسخه اصلاح شده نقشه جهنم بوتیچلی را نشان می دهد که بر اساس دوزخ دانته است. دنباله ای از سرنخ ها آنها را به سمت شهر قدیمی هدایت می‌کند.

او با بروکس به آنجا می رود، اما آنها می بینند که تیمی از سربازان و کارابینری های فلورانسی در جستجوی آنها هستند. آنها فرار می کنند و لنگدن دوباره «نقشه دوزخ» را بررسی می کند و متوجه تغییرات متعددی در لایه ها می شود. لنگدن یک آنگرام به نام کاترو واکر را کشف می کند که به معنای «جستجو و یافتن» است که توسط لنگدن در رؤیاهایش شنیده می شود. آنها موفق می شوند از سربازان فرار کنند و با استفاده از راهرو وازاری وارد پالاتزو شوند. آنها این عبارت را در نقاشی «نبرد مارسیانو» اثر وازاری، واقع در «تالار پانصد» کشف کردند.

در پالاتزو، لنگدن با راهنمای موزه، مارتا آلوارز، ملاقات می‌کند، که او را می‌شناسد، او و ایگنازیو بوسونی، مدیر دومو، شب قبل، زمانی که ماسک مرگ دانته را به آنها نشان داد، ملاقات کرد. لنگدن از او می‌خواهد که دوباره ماسک را ببیند، تا گام‌هایش را دوباره طی کند، اما آنها متوجه شدند که ماسک از بین رفته است و فیلم‌های امنیتی لنگدن و بوسونی را نشان می‌دهند که ماسک را می‌دزدند. در حال فرار، لنگدن و سینا به پیامی که بوسونی با اشاره به «پارادایس ۲۵» گذاشته گوش می دهند.

بخش‌هایی از درباره‌ی دوزخ

لنگدن روی لبه‌ی حوضچه‌ی غسل تعمید ایستاده بود و به ماسک مرگ زرد کمرنگ نگاه می‌کرد که سیمای درهم کشیده‌ای نگاه خیره و تهی‌اش را به او دوخته بود. بینی عقابی و چانه‌ی برآمده‌اش جای هیچ‌گونه اشتباهی باقی نمی‌گذاشت. چهره‌ی بی‌جان، به اندازه‌ی کافی آزاردهنده بود و با این حال چیزی در مورد موقعیت آن حوضچه به نظر ماوراطبیعی می‌نمود. برای یک لحظه لنگدن از چیزی که می‌دید، اطمینان نداشت. آیا ماسک… در هوا معلق است؟

لنگدن خم شد و نگاه دقیق‌تری به صحنه‌ی مقابلش انداخت. حوضچه چندین پا عمق داشت و بیشتر چاهی عمیق بود تا لنگی کم عمق. شیب دیواره‌های چاه به ظرفی هشت گوش می‌رسید که پر از آب بود. به طرز غریبی به نظر می‌رسید که ماسک تا نیمه در حوضچه پایین رفته… و با جادو درست بالای سطح آب معلق است.

لحظه‌ای طول کشید تا لنگدن فهمید که چه چیز باعث این توهم شده. حوضچه یک دوک عمودی مرکزی داشت که تا نیمه بالا آمده و درست در بالای آب به شکل یک بشقاب کوچک درآمده بود. به نظر می‌رسید که آن بشقاب، یک سرچشمه‌ی زینتی یا شاید هم جایی برای گذاشتن بچه باشد. اما حالا که جایی برای آرمیدن ماسک دانته بود و آن را در مکان امنی بالای آب نگه می‌داشت.

سینا و لنگدن در حالی که در کنار هم ایستاده بودند و به چهره‌ی در هم دانته آلیگیری نگاه می‌کردند، حتی یک کلمه هم ردوبدل نکردند. هنوز هم ماسک در کیف زیپ‌دار محفوظ بود، گویی خفه شده باشد. در یک لحظه، تصویر این چهره که از لگن پر از آب به بالا خیره شده بود، تجربه‌ی وحشتناک خودش را در زمان کودکی برایش زنده کرد. گیر افتاده ته چاه، خیره به آسمان، در اوج ناامیدی. این افکار را از ذهنش بیرون راند. با دقت دستش را پایین برد و یک طرف ماسک را محکم چسبید.

 جایی که سابقا گوش‌های دانته بود. اگرچه براساس معیارهای امروزی، صورت دانته کوچک می‌نمود، ماسک گچی کهن، سنگین‌تر از آنی بود که لنگدن تصور می‌کرد. به آرامی ماسک را از حوضچه برداشت و آن را طوری بالا نگه داشت که سینا هم بتواند از نزدیک بررسی‌اش کند. با ماسک درون کیسه بود، اما به طرز غریبی زنده به نظر می‌رسید. هر چین و چروکی که روی چهره‌ی شاعر پیر بود، توسط گچ خیس قالب گرفته شده بود.

 

اگر به کتاب دوزخ علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار دانیل براون در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.