«فرزند سرنوشت» اثری است از شاپور آرین نژاد (نویسندهی زادهی تهران، از ۱۳۰۳ تا ۱۳۴۶) که در سال ۱۳۷۰ منتشر شده است. این رمان روایتی داستانی، حماسی و دراماتیک از تولد، رشد، مبارزات و سرنوشت کوروش کبیر است که چگونه از کودکی گمنام به بنیانگذار امپراتوری ایران تبدیل شد.
دربارهی فرزند سرنوشت
رمان «فرزند سرنوشت» اثری است درخشان در ژانر تاریخی-نمایشی که با بهرهگیری از روایات اساطیری و ساختار داستانی کلاسیک، به بازآفرینی دوران شکلگیری یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ ایران، کوروش کبیر، میپردازد. نویسنده با نثری آهنگین، زبانی فاخر و تصویری، مخاطب را به قلب امپراتوری ماد و پارس میبرد؛ به زمانی که ظلم و پیشگویی، عشق و امید، قدرت و نبوغ در هم تنیده بودند.
داستان با توصیف شاعرانهی فصل بهار در اکباتان آغاز میشود و از همان ابتدا نوید روایتی سرنوشتساز را میدهد. شخصیتهای اصلی، کبوجیه و ماندانا، از یکسو نماد دلبستگی و ایمان به آینده هستند و از سوی دیگر قربانی پیشگوییای که آستیاگس، پادشاه جبار ماد، را به جنایت وا میدارد. کشمکش درونی ماندانا که میان عشق مادری، وفاداری خانوادگی و امید به سرنوشت معلق است، یکی از ستونهای عاطفی اثر به شمار میرود.
نویسنده با مهارتی چشمگیر توانسته است فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران باستان را بازسازی کند. میدان سیاستگاه، مراسم اعدام، دربار پرزرقوبرق ماد و شخصیتهایی چون آستیاگس، آبراداتاس، پانتهآ، و کاساندان، همگی با پرداختهای نمایشی زنده و قابل لمس جان گرفتهاند. خواننده به جای تماشاگر، خود را در میانه میدان میبیند.
ساختار روایی رمان بر پایه کشمکشهای متوالی بنا شده است. این کشمکشها گاه سیاسیاند، گاه شخصی و گاه درونی؛ اما در تمام طول داستان، سرنوشت همچون نخ تسبیح، وقایع را به یکدیگر پیوند میزند. عنوان فرعی رمان «تازیانه تقدیر» بهدرستی بیانگر آن است که سرنوشت در این جهان داستانی، قدرتی فراتر از پادشاهان و جنگجویان دارد.
یکی از نقاط قوت برجستهی کتاب، ترسیم شخصیت کوروش از دوران کودکی تا بلوغ فکری و سیاسیاش است. او که ابتدا در قالب «مهرداد» چوپانزادهای گمنام وارد صحنه میشود، در ادامه، طی مراحل متعدد آزمون، هوش، فداکاری و رهبری، شایستگی خود را برای نقشآفرینی بزرگ تاریخی به اثبات میرساند. این الگوی قهرمانی کلاسیک با پرداختی ایرانی و منحصر به فرد درخشش یافته است.
نویسنده همچنین با بهرهگیری از عشقهای عمیق و لطیف، همچون رابطهی مهرداد با کاساندان یا دلدادگی آبراداتاس و پانتهآ، داستان را از خشکی تاریخی دور کرده و با بافتی انسانی و حسی آمیخته است. این پیوند میان حماسه و عاطفه، وجهی ممتاز به اثر بخشیده است.
در کنار مضمونهای عاشقانه و اسطورهای، آریننژاد نقدی پنهان ولی مؤثر بر استبداد و فساد سیاسی نیز ارائه میدهد. تصویر آستیاگس، شاه بیخرد و شهوتپرست، نماد حکمرانی فاسدی است که در نهایت خود قربانی همان تقدیری میشود که برای دیگران رقم زده است.
عنصر پیشگویی، خواب، نماد و رؤیا در این داستان نقش کلیدی دارد. خواب کبوجیه، خبر از آمدن فرزندی میدهد که تاریخ را دگرگون خواهد کرد. این استفاده از عناصر فراواقعی، فضای داستان را به مرزهای اسطوره نزدیک میکند و به آن ژرفایی رمزی میبخشد.
دیالوگها در این رمان، نقش محوری در روایت و شخصیتپردازی دارند. بسیاری از کنشها از طریق گفتوگو پیش میروند و شخصیتها از خلال کلماتشان خود را آشکار میکنند. نثر داستان پر از تصویر، توصیفهای درخشان، و آرایههای ادبی است که گاه حماسی، گاه تغزلی و گاه خطابهوار است.
از حیث سبکی، رمان «فرزند سرنوشت» در دسته آثاری قرار میگیرد که تاریخ را با خیال درمیآمیزند، اما تخیل نه به معنای تحریف، بلکه به معنای جان بخشیدن به وقایع تاریخی و بازنمایی آنها با زبانی زنده و دراماتیک. شخصیت کوروش نه به عنوان یک قدیس، بلکه به عنوان انسانی بزرگ با ضعفها، آرزوها و عظمت درونی ترسیم شده است.
نویسنده موفق میشود کوروش را در هیئت «فرزند سرنوشت» نشان دهد؛ فرزندی که نه تنها ماحصل عشق کبوجیه و ماندانا، بلکه برآمده از نیاز یک ملت به رهایی، و محصول نبوغ و ارادهای فراتر از معمول است. او در یک روند تدریجی اما قاطع، از کودکی گمنام به قهرمانی جهانی تبدیل میشود.
در نهایت، «فرزند سرنوشت» نه فقط یک رمان تاریخی، بلکه اثری است در ستایش اراده، آزادی، و انسانیت. این کتاب ما را به بازنگری در تاریخمان فرا میخواند؛ اما نه با چشمی خشک و علمی، بلکه با نگاهی شاعرانه، اسطورهمحور، و عاطفی. شاپور آریننژاد با این اثر یادآور میشود که بزرگترین فرزندان تاریخ، نه به تصادف، بلکه در دل رنج، آرمان و عشق متولد میشوند.
رمان فرزند سرنوشت در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۲ است.
خلاصهی داستان فرزند سرنوشت
داستان در حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد، در قلب امپراتوری ماد و در شهر اکباتان آغاز میشود. «کبوجیه»، یکی از سرداران پارسی، و همسرش «ماندانا» ـ دختر آستیاگس، پادشاه ماد ـ در دل طبیعت بهاری، گفتوگویی سرشار از اندوه و امید دارند. ماندانا هنوز از مرگ فرزند نوزادشان که به دستور پدرش آستیاگس کشته شد، سوگوار است. آستیاگس به خاطر پیشگویی کاهنان که گفته بودند نوهاش پادشاهی را از او خواهد گرفت، فرمان قتل نوزاد را صادر کرده است.
اما آنچه آستیاگس نمیداند، این است که فرزند او، برخلاف تصورش، زنده مانده است. او به دست چوپانی به نام «مهرداد» نجات یافته و در دامان طبیعت و در میان مردمی ساده، رشد کرده است. مهرداد ـ که در واقع همان کوروش است ـ کودکی است باهوش، شجاع و دارای نبوغی کمنظیر که از همان آغاز با بزرگان و اشرافزادگان تفاوت دارد. او در خردسالی در کنار «سانتاس» و دختر زیبای «کاساندان» بازی میکند و کمکم محبوب کودکان و بزرگان میشود.
در یکی از صحنههای مهم داستان، مهرداد (کوروش) در مسابقه تیراندازی کودکان اشراف شرکت میکند. با وجود مخالفت پسر مشاور آستیاگس، بهدلیل فقر ظاهریاش، مهرداد با درایت و تدبیر خود برتری مییابد. دخترک اشرافزاده، کاساندان، که به او علاقهمند است، جایزهی مسابقه را بوسهای از گونهاش اعلام میکند؛ لحظهای شاعرانه که ریشههای عشقی پاک در دل دو کودک را مینمایاند.
در سوی دیگر داستان، آستیاگس پادشاه مستبد و لذتطلب، با ازدواجی سیاسی با دختری زیباروی از ارمنستان، «دیگرانوهی»، جشن و مراسمی برپا میکند که در آن میدان سیاستگاه محل مجازات وحشیانه گناهکاران است. در یکی از این نمایشهای مرگ، جوانی دلیر و خوشچهره به نام «آبراداتاس» در برابر شاه، اعتراضآمیز سخن میگوید و با شجاعتی مثالزدنی چشمان ملکه و مردم را میرباید. اما او نیز قربانی سیاست ظلم میشود و در نبردی نابرابر با درندگان، قهرمانانه میجنگد.
کوروش کمکم از هویت واقعی خود آگاه میشود. آستیاگس درمییابد که نوهاش زنده است و برای از بین بردنش توطئههایی میچیند. اما کوروش با شجاعت، درایت و حمایت مردمی که او را دوست دارند، بهویژه از سوی پارسیان و برخی از متحدان ماد، قدرت میگیرد و رفتهرفته به نماد مقاومت و آزادی بدل میشود.
روند داستان کوروش را از پسری چوپانزاده به یک فرمانده جوان، و سپس رهبری الهامبخش تبدیل میکند. او با مهارت نظامی، سیاستورزی، و فرّه ایزدی که در وجودش جریان دارد، دشمنان را کنار میزند و اتحاد ملتها را رقم میزند. دشمنانی که زمانی او را خوار میشمردند، یکییکی در برابر عظمتش زانو میزنند.
رابطه عاطفی کوروش و کاساندان نیز در بستر این تحولات شکل میگیرد و اوج مییابد. این پیوند عاشقانه، همزمان با رشد شخصیت کوروش، سویهای انسانی و شاعرانه به رمان میبخشد. کاساندان نهتنها یار وفادار کوروش است، بلکه نماد نجابت، خرد و عشق در کنار قدرت به شمار میرود.
سرانجام، کوروش با حمایت ملتها، سقوط آستیاگس را رقم میزند و تاج پادشاهی را با پذیرش مردمی به دست میگیرد. اما آنچه او را متمایز میسازد، نه فقط قدرت نظامیاش، بلکه روح انسانی، عدالتطلبی، بخشش دشمنان، و آرمانگرایی ژرف اوست. کوروش در پایان داستان، بهعنوان «فرزند سرنوشت» و بنیانگذار امپراتوری ایران، نه تنها تاریخ بلکه دلها را تسخیر میکند.
این رمان با پایانی باشکوه، تصویر مردی را ارائه میدهد که از دل خاک، رنج و پیشگویی برخاسته تا تبدیل به یکی از بزرگترین رهبران تاریخ شود. روایت شاپور آریننژاد از کوروش، روایتی انسانی، اسطورهای، و حماسی است که خواننده را با خود به عمق روح یک ملت میبرد.
بخشهایی از فرزند سرنوشت
بهار روحپرور با همه زیبائیهای دلانگیز خود، جلوه خاصی به طبیعت بخشیده بود. همهجا سبز، همهجا گل، همهجا مظاهر قدرت و عظمت صانع کهکشان و افلاک زمین و زمان به چشم میخورد… روپوشی از حریر سبزرنگ بر روی زمین گسترده شده بود، «نیسان» طراوتی جانافزا به جهان وجود داده بود.
…………………
کبوجیه عزیزم… بهار اکباتان بسی دلانگیز و مطبوع است… اما، اما، افسوس که…
چگونه مادری که پیراهن غرقه به خون فرزندش را با چشم دیده، میتواند به حیات فرزند مردهاش امیدوار باشد؟
من که مادری بدبخت و بیچاره هستم، هنوز که هنوز است نمیتوانم به مرگ فرزندم یقین پیدا کنم… هنوز امیدوارم.
………………..
سپاهیان، صاحبمنصبان، رجال، درباریان، خدمه… همه در انتظار ورود امپراطور بودند. پرده چرمین جایگاه سلطنتی کنار رفت و غریو شادی مردم میدان را به لرزه انداخت. آستیاگس در لباس سلطنت، با هیکلی فربه و چشمهایی درشت، زیر بازوی عروس ارمنستان را گرفته بود و سرازیر میشد…
………………..
آستیاگس! این عدالت نیست که مرا محکوم ساخته، بلکه تو هستی که قتلعام بیگناهان را وسیله تفریح خود قرار دادهای…
من، آبراداتاس هستم. ۱۸ سال بیشتر ندارم، اما در سراسر ماد کسی نیست که پشت مرا به خاک برساند. اگر قرار است بمیرم، خوشحالم که برابر چشمان زیبای ملکه میمیرم…
……………….
سانتاس گفت: دوستان، امروز شما را با یکی از اطفال همسن خود آشنا میکنم. هرچند لباسهایش پاره است، اما قلبی پاکتر از آئینه دارد.
کاساندان هم گفت: در زیر این لباس ژنده، قلبی نجیب و دوستداشتنی پنهان است… نگاه به ظاهر نکنید!
………………………
من خواب دیدم که تو در دخمهای تنگ و ظلمانی با من بودی… ناگهان شعاعی از نور آسمان را شکافت… حلقهای آبی رنگ به سوی تو آمد و به دستت نشست… و از درون آن دستی لطیف و کودکانه بیرون آمد و صدایی گفت:
«مادر… من تازیانه تقدیر هستم.»
اگر به کتاب فرزند سرنوشت علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار شاپور آرین نژاد در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی خوشقریحه نیز آشنا میسازد.
27 تیر 1404
فرزند سرنوشت
«فرزند سرنوشت» اثری است از شاپور آرین نژاد (نویسندهی زادهی تهران، از ۱۳۰۳ تا ۱۳۴۶) که در سال ۱۳۷۰ منتشر شده است. این رمان روایتی داستانی، حماسی و دراماتیک از تولد، رشد، مبارزات و سرنوشت کوروش کبیر است که چگونه از کودکی گمنام به بنیانگذار امپراتوری ایران تبدیل شد.
دربارهی فرزند سرنوشت
رمان «فرزند سرنوشت» اثری است درخشان در ژانر تاریخی-نمایشی که با بهرهگیری از روایات اساطیری و ساختار داستانی کلاسیک، به بازآفرینی دوران شکلگیری یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ ایران، کوروش کبیر، میپردازد. نویسنده با نثری آهنگین، زبانی فاخر و تصویری، مخاطب را به قلب امپراتوری ماد و پارس میبرد؛ به زمانی که ظلم و پیشگویی، عشق و امید، قدرت و نبوغ در هم تنیده بودند.
داستان با توصیف شاعرانهی فصل بهار در اکباتان آغاز میشود و از همان ابتدا نوید روایتی سرنوشتساز را میدهد. شخصیتهای اصلی، کبوجیه و ماندانا، از یکسو نماد دلبستگی و ایمان به آینده هستند و از سوی دیگر قربانی پیشگوییای که آستیاگس، پادشاه جبار ماد، را به جنایت وا میدارد. کشمکش درونی ماندانا که میان عشق مادری، وفاداری خانوادگی و امید به سرنوشت معلق است، یکی از ستونهای عاطفی اثر به شمار میرود.
نویسنده با مهارتی چشمگیر توانسته است فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران باستان را بازسازی کند. میدان سیاستگاه، مراسم اعدام، دربار پرزرقوبرق ماد و شخصیتهایی چون آستیاگس، آبراداتاس، پانتهآ، و کاساندان، همگی با پرداختهای نمایشی زنده و قابل لمس جان گرفتهاند. خواننده به جای تماشاگر، خود را در میانه میدان میبیند.
ساختار روایی رمان بر پایه کشمکشهای متوالی بنا شده است. این کشمکشها گاه سیاسیاند، گاه شخصی و گاه درونی؛ اما در تمام طول داستان، سرنوشت همچون نخ تسبیح، وقایع را به یکدیگر پیوند میزند. عنوان فرعی رمان «تازیانه تقدیر» بهدرستی بیانگر آن است که سرنوشت در این جهان داستانی، قدرتی فراتر از پادشاهان و جنگجویان دارد.
یکی از نقاط قوت برجستهی کتاب، ترسیم شخصیت کوروش از دوران کودکی تا بلوغ فکری و سیاسیاش است. او که ابتدا در قالب «مهرداد» چوپانزادهای گمنام وارد صحنه میشود، در ادامه، طی مراحل متعدد آزمون، هوش، فداکاری و رهبری، شایستگی خود را برای نقشآفرینی بزرگ تاریخی به اثبات میرساند. این الگوی قهرمانی کلاسیک با پرداختی ایرانی و منحصر به فرد درخشش یافته است.
نویسنده همچنین با بهرهگیری از عشقهای عمیق و لطیف، همچون رابطهی مهرداد با کاساندان یا دلدادگی آبراداتاس و پانتهآ، داستان را از خشکی تاریخی دور کرده و با بافتی انسانی و حسی آمیخته است. این پیوند میان حماسه و عاطفه، وجهی ممتاز به اثر بخشیده است.
در کنار مضمونهای عاشقانه و اسطورهای، آریننژاد نقدی پنهان ولی مؤثر بر استبداد و فساد سیاسی نیز ارائه میدهد. تصویر آستیاگس، شاه بیخرد و شهوتپرست، نماد حکمرانی فاسدی است که در نهایت خود قربانی همان تقدیری میشود که برای دیگران رقم زده است.
عنصر پیشگویی، خواب، نماد و رؤیا در این داستان نقش کلیدی دارد. خواب کبوجیه، خبر از آمدن فرزندی میدهد که تاریخ را دگرگون خواهد کرد. این استفاده از عناصر فراواقعی، فضای داستان را به مرزهای اسطوره نزدیک میکند و به آن ژرفایی رمزی میبخشد.
دیالوگها در این رمان، نقش محوری در روایت و شخصیتپردازی دارند. بسیاری از کنشها از طریق گفتوگو پیش میروند و شخصیتها از خلال کلماتشان خود را آشکار میکنند. نثر داستان پر از تصویر، توصیفهای درخشان، و آرایههای ادبی است که گاه حماسی، گاه تغزلی و گاه خطابهوار است.
از حیث سبکی، رمان «فرزند سرنوشت» در دسته آثاری قرار میگیرد که تاریخ را با خیال درمیآمیزند، اما تخیل نه به معنای تحریف، بلکه به معنای جان بخشیدن به وقایع تاریخی و بازنمایی آنها با زبانی زنده و دراماتیک. شخصیت کوروش نه به عنوان یک قدیس، بلکه به عنوان انسانی بزرگ با ضعفها، آرزوها و عظمت درونی ترسیم شده است.
نویسنده موفق میشود کوروش را در هیئت «فرزند سرنوشت» نشان دهد؛ فرزندی که نه تنها ماحصل عشق کبوجیه و ماندانا، بلکه برآمده از نیاز یک ملت به رهایی، و محصول نبوغ و ارادهای فراتر از معمول است. او در یک روند تدریجی اما قاطع، از کودکی گمنام به قهرمانی جهانی تبدیل میشود.
در نهایت، «فرزند سرنوشت» نه فقط یک رمان تاریخی، بلکه اثری است در ستایش اراده، آزادی، و انسانیت. این کتاب ما را به بازنگری در تاریخمان فرا میخواند؛ اما نه با چشمی خشک و علمی، بلکه با نگاهی شاعرانه، اسطورهمحور، و عاطفی. شاپور آریننژاد با این اثر یادآور میشود که بزرگترین فرزندان تاریخ، نه به تصادف، بلکه در دل رنج، آرمان و عشق متولد میشوند.
رمان فرزند سرنوشت در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۵۲ است.
خلاصهی داستان فرزند سرنوشت
داستان در حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد، در قلب امپراتوری ماد و در شهر اکباتان آغاز میشود. «کبوجیه»، یکی از سرداران پارسی، و همسرش «ماندانا» ـ دختر آستیاگس، پادشاه ماد ـ در دل طبیعت بهاری، گفتوگویی سرشار از اندوه و امید دارند. ماندانا هنوز از مرگ فرزند نوزادشان که به دستور پدرش آستیاگس کشته شد، سوگوار است. آستیاگس به خاطر پیشگویی کاهنان که گفته بودند نوهاش پادشاهی را از او خواهد گرفت، فرمان قتل نوزاد را صادر کرده است.
اما آنچه آستیاگس نمیداند، این است که فرزند او، برخلاف تصورش، زنده مانده است. او به دست چوپانی به نام «مهرداد» نجات یافته و در دامان طبیعت و در میان مردمی ساده، رشد کرده است. مهرداد ـ که در واقع همان کوروش است ـ کودکی است باهوش، شجاع و دارای نبوغی کمنظیر که از همان آغاز با بزرگان و اشرافزادگان تفاوت دارد. او در خردسالی در کنار «سانتاس» و دختر زیبای «کاساندان» بازی میکند و کمکم محبوب کودکان و بزرگان میشود.
در یکی از صحنههای مهم داستان، مهرداد (کوروش) در مسابقه تیراندازی کودکان اشراف شرکت میکند. با وجود مخالفت پسر مشاور آستیاگس، بهدلیل فقر ظاهریاش، مهرداد با درایت و تدبیر خود برتری مییابد. دخترک اشرافزاده، کاساندان، که به او علاقهمند است، جایزهی مسابقه را بوسهای از گونهاش اعلام میکند؛ لحظهای شاعرانه که ریشههای عشقی پاک در دل دو کودک را مینمایاند.
در سوی دیگر داستان، آستیاگس پادشاه مستبد و لذتطلب، با ازدواجی سیاسی با دختری زیباروی از ارمنستان، «دیگرانوهی»، جشن و مراسمی برپا میکند که در آن میدان سیاستگاه محل مجازات وحشیانه گناهکاران است. در یکی از این نمایشهای مرگ، جوانی دلیر و خوشچهره به نام «آبراداتاس» در برابر شاه، اعتراضآمیز سخن میگوید و با شجاعتی مثالزدنی چشمان ملکه و مردم را میرباید. اما او نیز قربانی سیاست ظلم میشود و در نبردی نابرابر با درندگان، قهرمانانه میجنگد.
کوروش کمکم از هویت واقعی خود آگاه میشود. آستیاگس درمییابد که نوهاش زنده است و برای از بین بردنش توطئههایی میچیند. اما کوروش با شجاعت، درایت و حمایت مردمی که او را دوست دارند، بهویژه از سوی پارسیان و برخی از متحدان ماد، قدرت میگیرد و رفتهرفته به نماد مقاومت و آزادی بدل میشود.
روند داستان کوروش را از پسری چوپانزاده به یک فرمانده جوان، و سپس رهبری الهامبخش تبدیل میکند. او با مهارت نظامی، سیاستورزی، و فرّه ایزدی که در وجودش جریان دارد، دشمنان را کنار میزند و اتحاد ملتها را رقم میزند. دشمنانی که زمانی او را خوار میشمردند، یکییکی در برابر عظمتش زانو میزنند.
رابطه عاطفی کوروش و کاساندان نیز در بستر این تحولات شکل میگیرد و اوج مییابد. این پیوند عاشقانه، همزمان با رشد شخصیت کوروش، سویهای انسانی و شاعرانه به رمان میبخشد. کاساندان نهتنها یار وفادار کوروش است، بلکه نماد نجابت، خرد و عشق در کنار قدرت به شمار میرود.
سرانجام، کوروش با حمایت ملتها، سقوط آستیاگس را رقم میزند و تاج پادشاهی را با پذیرش مردمی به دست میگیرد. اما آنچه او را متمایز میسازد، نه فقط قدرت نظامیاش، بلکه روح انسانی، عدالتطلبی، بخشش دشمنان، و آرمانگرایی ژرف اوست. کوروش در پایان داستان، بهعنوان «فرزند سرنوشت» و بنیانگذار امپراتوری ایران، نه تنها تاریخ بلکه دلها را تسخیر میکند.
این رمان با پایانی باشکوه، تصویر مردی را ارائه میدهد که از دل خاک، رنج و پیشگویی برخاسته تا تبدیل به یکی از بزرگترین رهبران تاریخ شود. روایت شاپور آریننژاد از کوروش، روایتی انسانی، اسطورهای، و حماسی است که خواننده را با خود به عمق روح یک ملت میبرد.
بخشهایی از فرزند سرنوشت
بهار روحپرور با همه زیبائیهای دلانگیز خود، جلوه خاصی به طبیعت بخشیده بود. همهجا سبز، همهجا گل، همهجا مظاهر قدرت و عظمت صانع کهکشان و افلاک زمین و زمان به چشم میخورد… روپوشی از حریر سبزرنگ بر روی زمین گسترده شده بود، «نیسان» طراوتی جانافزا به جهان وجود داده بود.
…………………
کبوجیه عزیزم… بهار اکباتان بسی دلانگیز و مطبوع است… اما، اما، افسوس که…
چگونه مادری که پیراهن غرقه به خون فرزندش را با چشم دیده، میتواند به حیات فرزند مردهاش امیدوار باشد؟
من که مادری بدبخت و بیچاره هستم، هنوز که هنوز است نمیتوانم به مرگ فرزندم یقین پیدا کنم… هنوز امیدوارم.
………………..
سپاهیان، صاحبمنصبان، رجال، درباریان، خدمه… همه در انتظار ورود امپراطور بودند. پرده چرمین جایگاه سلطنتی کنار رفت و غریو شادی مردم میدان را به لرزه انداخت. آستیاگس در لباس سلطنت، با هیکلی فربه و چشمهایی درشت، زیر بازوی عروس ارمنستان را گرفته بود و سرازیر میشد…
………………..
آستیاگس! این عدالت نیست که مرا محکوم ساخته، بلکه تو هستی که قتلعام بیگناهان را وسیله تفریح خود قرار دادهای…
من، آبراداتاس هستم. ۱۸ سال بیشتر ندارم، اما در سراسر ماد کسی نیست که پشت مرا به خاک برساند. اگر قرار است بمیرم، خوشحالم که برابر چشمان زیبای ملکه میمیرم…
……………….
سانتاس گفت: دوستان، امروز شما را با یکی از اطفال همسن خود آشنا میکنم. هرچند لباسهایش پاره است، اما قلبی پاکتر از آئینه دارد.
کاساندان هم گفت: در زیر این لباس ژنده، قلبی نجیب و دوستداشتنی پنهان است… نگاه به ظاهر نکنید!
………………………
من خواب دیدم که تو در دخمهای تنگ و ظلمانی با من بودی… ناگهان شعاعی از نور آسمان را شکافت… حلقهای آبی رنگ به سوی تو آمد و به دستت نشست… و از درون آن دستی لطیف و کودکانه بیرون آمد و صدایی گفت:
«مادر… من تازیانه تقدیر هستم.»
اگر به کتاب فرزند سرنوشت علاقه دارید، بخش معرفی برترین آثار شاپور آرین نژاد در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر آثار این نویسندهی خوشقریحه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان تاریخی، رمان، زندگینامه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، شاپور آرین نژاد، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب