«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» اثری است از نادر ابراهیمی (نویسندهی زادهی تهران، از ۱۳۱۵ تا ۱۳۸۷) که در سال ۱۳۴۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی فردی که شهر زادگاه خود را به دلایلی ترک کرده و مجدداً به آنجا مراجعت میکند، میپردازد.
دربارهی «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
این کتاب شامل سه فصل با داستانهای مجزا است که عبارتند از: باران رؤیای پاییز، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد، و پایان باران رؤیا.
این اثر از سوی مریم العطار تحت عنوان «مره أخرى … المدینه التی أحب» به زبان عربی ترجمه شده است.
کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۹ با بیش از ۵۷۰۰ رای و حدود ۴۵۰ نقد و نظر است.
داستان «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
بار دیگر شهری که دوست می داشتم عاشقانهای از نادر ابراهیمی است که اولین بار در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. داستان این کتاب، داستان ترک شهر و محل زندگی بخاطر عشق، بی وفایی و در نهایت بازگشت دوباره به زادگاه است. نثری این کتاب شورانگیز و شاعرانه است. داستان عشق ممنوعهی پسر کشاورز و دختر خان است که وقتی با مخالفت اطرافیان مواجه میشوند قدرت عشق آنها را وسوسه میکند تا شهر خود را ترک کنند.
عشق و غم و افسوس و اندوه در همهی جای این اثر جریان دارد اما نویسنده به مسائل دیگری مانند عادات، معضلات و مشکلات اجتماعی و حتی سیاسی نیز در این کتاب اشاره کرده است، مشکلاتی که هنوز هم بعد از گذشت سالها و با برگشت راوی به زادگاهش، بر زندگی او سایه انداخته است.
هلیا دختر خان است و راوی داستان پسر کشاورزی که از کودکی همبازی هم بودهاند. آنها عاشق میشوند و تصمیم میگیرند ازدواج کنند اما خانوادههایشان مخالف هستند و در نهایت به چمخاله فرار میکنند و آنجا زندگی جدیدی را شروع میکنند. هلیا درنهایت بین عقل و احساساتش، عقل را انتخاب میکند و به شهر زادگاهش برمیگردد؛ درحالیکه مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی بعد از ۱۱ سال دوری به شهرش باز میگردد؛ بهشهری که زمانی دوستش میداشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شده است.
برای این که از سرنوشت و سرانجام داستان مطلع شوید، حتماً باید کتاب جذاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را مطالعه کنید.
بخشهایی از «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگها پارس میکردند – آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟
………
به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهی زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهی ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.
………
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد.
………
تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچهایست بهسوی فضای نیلی و زندهٔ دوستداشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشکها در میان درختان نارنج با هم چه میگویند، جیرجیرکها چرا برای هم آواز میخوانند، و چه پیامی سگها را از اعماق شب برمیانگیزد.
برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، به بخش معرفی آثار نادر ابراهیمی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید. در ضمن اگر به داستانهای عاشقانه علاقه دارید، در بخش معرفی داستانهای عاشقانه میتوانید نمونههای بیشتری از این آثار را بیابید.
28 خرداد 1401
بار دیگر شهری که دوست میداشتم
«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» اثری است از نادر ابراهیمی (نویسندهی زادهی تهران، از ۱۳۱۵ تا ۱۳۸۷) که در سال ۱۳۴۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی فردی که شهر زادگاه خود را به دلایلی ترک کرده و مجدداً به آنجا مراجعت میکند، میپردازد.
دربارهی «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
این کتاب شامل سه فصل با داستانهای مجزا است که عبارتند از: باران رؤیای پاییز، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد، و پایان باران رؤیا.
این اثر از سوی مریم العطار تحت عنوان «مره أخرى … المدینه التی أحب» به زبان عربی ترجمه شده است.
کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۹ با بیش از ۵۷۰۰ رای و حدود ۴۵۰ نقد و نظر است.
داستان «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
بار دیگر شهری که دوست می داشتم عاشقانهای از نادر ابراهیمی است که اولین بار در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. داستان این کتاب، داستان ترک شهر و محل زندگی بخاطر عشق، بی وفایی و در نهایت بازگشت دوباره به زادگاه است. نثری این کتاب شورانگیز و شاعرانه است. داستان عشق ممنوعهی پسر کشاورز و دختر خان است که وقتی با مخالفت اطرافیان مواجه میشوند قدرت عشق آنها را وسوسه میکند تا شهر خود را ترک کنند.
عشق و غم و افسوس و اندوه در همهی جای این اثر جریان دارد اما نویسنده به مسائل دیگری مانند عادات، معضلات و مشکلات اجتماعی و حتی سیاسی نیز در این کتاب اشاره کرده است، مشکلاتی که هنوز هم بعد از گذشت سالها و با برگشت راوی به زادگاهش، بر زندگی او سایه انداخته است.
هلیا دختر خان است و راوی داستان پسر کشاورزی که از کودکی همبازی هم بودهاند. آنها عاشق میشوند و تصمیم میگیرند ازدواج کنند اما خانوادههایشان مخالف هستند و در نهایت به چمخاله فرار میکنند و آنجا زندگی جدیدی را شروع میکنند. هلیا درنهایت بین عقل و احساساتش، عقل را انتخاب میکند و به شهر زادگاهش برمیگردد؛ درحالیکه مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی بعد از ۱۱ سال دوری به شهرش باز میگردد؛ بهشهری که زمانی دوستش میداشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شده است.
برای این که از سرنوشت و سرانجام داستان مطلع شوید، حتماً باید کتاب جذاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را مطالعه کنید.
بخشهایی از «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگها پارس میکردند – آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟
………
به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهی زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهی ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.
………
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد.
………
تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچهایست بهسوی فضای نیلی و زندهٔ دوستداشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشکها در میان درختان نارنج با هم چه میگویند، جیرجیرکها چرا برای هم آواز میخوانند، و چه پیامی سگها را از اعماق شب برمیانگیزد.
برای آشنایی با سایر آثار نویسندهی کتاب «بار دیگر شهری که دوست میداشتم»، به بخش معرفی آثار نادر ابراهیمی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید. در ضمن اگر به داستانهای عاشقانه علاقه دارید، در بخش معرفی داستانهای عاشقانه میتوانید نمونههای بیشتری از این آثار را بیابید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، نادر ابراهیمی، هر روز یک کتاب