«اردوگاه عذاب» با نام اصلی «تاب تنفس (در نسخهی آلمانی)» و «فرشتهی گرسنگی (در نسخهی انگلیسی)» اثری است از هرتا مولر (نویسندهی آلمانی برندهی جایزهی نوبل، متولد ۱۹۵۳) که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای پسری نوجوان و اهل رومانی میپردازد که به اردوگاه کار اجباری شوروی فرستاده شده است.
دربارهی اردوگاه عذاب
کتاب اردوگاه عذاب، رمانی تاریخی نوشتهی برندهی جایزه ی نوبل ادبیات، هرتا مولر است. که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. هرتا مولر، برنده جایزه نوبل، با نگاهی ریزبینانه و بیطرفانه و زبانی شاعرانه، دنیای درهمریخته و بیرحم اردوگاه کار اجباری را با تمام پوچیهای ذهنی و جسمیاش به تصویر میکشد.
اردوگاه عذاب داستان زندگی لئوی هفده ساله، ساکن رومانی است که ناگهان به اردوگاه کار اجباری در شوروی اعزام میشود و پنج سال از بهترین سالهای زندگیاش را در وضعیتی فلاکتبار میگذراند. داستان در اواخر دهه پنجاه میلادی رخ میدهد، پس از پایان جنگ جهانی دوم. زندگی این نوجوان با چالش های بزرگی پیوند میخورد که طبیعیترین حقوق اولیه انسانی او را نقض میکند.
او به کارهای طاقت فرسایی از قبیل بیل زدن ذغال سنگ و آماده کردن مصالح ساختمانی گمارده میشود و روزانه یک وعده غذای ناچیز دریافت کند. این شرایط از لئو و همکارانش شخصیتی پلید میسازد که برای تامین معاش از این پس دست به هر کاری میزدند.
هرتا مولر در سراسر داستان عناصری نمادین را مکرر ذکر میکند که هر یک با توجه به بافت و از دیدگاه مخاطب میتواند استعاره از چیزی باشد که به مرور رمزگشایی میشود. عناصری از جمله جعبه گرامافون، یک تکه پارچه، لولهی عظیم، گرسنگی، شن و برف و غیره.
هنر نویسنده در ترسیم فضای هولناک و تنشزای آن اردوگاه، تجربهای بینظیر و هراسانگیز از وضعیت زندگی در جوامع کمونیستی به شما میدهد. در کل میتوان گفت، مولر در این کتاب شما را به سفری در اعماق روح یک انسان با تمام دردمندیها و افکارش میبرد.
کتاب اردوگاه عذاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۹ با بیش از ۵۹۰۰ رای و ۷۱۲ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شروین جوانبخت (تحت عنوان اردوگاه عذاب) و مهوش خرمیپور (تحت عنوان نفس بریده) به بازار عرضه شده است.
فهرست مطالب اردوگاه عذاب
- در باب بستن چمدانها
- سلمکی
- سیمان
- زنان آهکی
- جمعیت چهل تکه
- چوب و گل پنبه
- روزهای پرهیجان
- در جاده
- در باب مردم سختگیر
- یک بار سقوط، یک بار خوشبختی
- برای ایرما فایفر
- کبودهها
- دستمالجیبی و موشها
- در باب بیل قلبی
- در باب فرشتهء گرسنگی
- الکل زغال سنگ
- زپلین
- در باب درد خیالی ساعت کوکو
- کتی کشیکچی
- پروند نانِ مسروقه
- مریم عذرا در هلال ماه
- در باب تلۀ نان
- در باب زغال سنگ
- ثانیههای ملالآور
- در باب ماسۀ زرد
- روسها راه و روش خودشان را دارند
- نرادها
- ۱۰روبل
- در باب فرشتهء گرسنگی
- رازهای لاتین
- بلوکهای سیمانی
- بطری کودن و بطری شکاک
- در باب مسمومیت نور خورشید
- هر شیفت یک اثر هنری است
- وقتی قو آواز میخواند
- در باب سرباره
- شال گردن ابر یشمی زرشکی
- در باب مواد شیمیایی
- چه کسی کشورم را برداشت
- مرد سیب زمینی
- آسمان ز یر پا، زمین بالای سر
- در باب ملال
- برادر علی البدل
- جای خالی زیر خط
- سیم مینکوفسکی
- سگهای سیاه
- یک قاشق این ور و آن ور
- روزی فرشتۀ گرسنگیام وکیل بود
- یک نقشه دارم
- بوسۀ حلبی
- راه و رسم جهان
- خرگوش سفید
- دلتنگی؛ مهمان ناخوانده
- لحظۀ فرخنده
- بی احتیاطی مسری است
- در باب خوشحالی در اردوگاه
- زندهایم. تنها یک بار زندگی میکنیم
- روزی در خیابانهای باشکوه
- قدم خواهم زد
- بنیادین، مثل سکوت
- نیروی مقاومت
- آیا در وین فرزندی داری
- عصا
- دفترهای خطدار
- من هنوز پیانو هستم
- در باب گنجها
داستان اردوگاه عذاب
در داستان اردوگاه عذاب در صبحی برفی در ژانویه ی ۱۹۴۵، پسری هفده ساله به نام لئو اوبرگ به اردوگاهی در اتحاد جماهیر شوروی فرستاه می شود. لئو مجبور می شود که پنج سال را در شرایطی بسیار سخت با کارهایی چون جا به جا کردن زغال سنگ، انتقال آجر، درست کردن ملات و مبارزه با گرسنگی طاقت فرسای حاکم بر اردوگاه کار بگذارند.
در این اردوگاه جهنمی، انتقال هر بیل پر از ذغال سنگ، معادل یک گرم نان است. هرتا مولر با ارائه ی داستانی جذاب و به یاد ماندنی، دنیای کابوس وار اردوگاه کار اجباری را با تمام پوچی هایش به تصویر می کشد و از زبان لئو، که از زور گرسنگی به بینشی وهم آلود و ژرف دست یافته، به بیانِ بیان نشدنی ها می پردازد.
بخشهایی از اردوگاه عذاب
زمان بیشتری که گذشت، آشناییها بیشتر شد. در آن فضای متراکم، فقط کارهای کوچکی از دستمان برمیآمد: بنشینیم، بلند شویم، چمدانها را زیرورو کنیم، چیزهایی بیرون بیاوریم، سر جایشان بگذاریم، به سوراخ توالت پشت دو پتوی آویزان شده برویم. کوچکترین کار به دنبالش چیز دیگری در پی داشت.
آدم وقتی در واگن نشسته، صفتهای متمایزکنندهاش را از دست میدهد. بیشتر به واسطهی دیگران وجود دارد تا تنهایی. نیازی به ملاحظات خاصی نیست. آدمها همراه هم هستند، یکی برای دیگری، درست مثل خانه. شاید امروز که این را میگویم، فقط دربارهی خودم صدق کند. شاید واگن تنگ و شلوغ دلم را نرم کرده، چون من در هر صورت تصمیم به رفتن داشتم، و در چمدانم غذای کافی بود.
چیزی دربارهی گرسنگی افسارگسیختهای که بهزودی گریبانمان را میگرفت، نمیدانستیم. درطول پنج سال بعد از آن، وقتی فرشتهی گرسنگی بر ما نازل شد، چقدر پیش آمد که شبیه به آن بزهای کبود و خشک بودیم و چه ماتمزده تمنای همان گوشتهای کبود و خشک را داشتیم.
دیگر شب روسیه همهجا را گرفته بود، رومانی پشت سرمان بود. تکان شدیدی خوردیم و یک ساعت منتظر ماندیم تا محورهای قطار با فاصلهی بین ریلهای استپها تنظیم شدند تا بتوانیم روی ریلهای روسی پیش برویم. بیرون آنقدر برف آمده بود که شب، روشن شده بود. سومین توقفمان در زمینی خالی بود. نگهبانهای روسی فریاد زدند: اوبورنایا.
در همهی واگنها باز شد. یکی بعد از دیگری، تلوتلوخوران بیرون ریختیم، از ارتفاع کمی پا به زمین برفگرفته گذاشتیم و تا زانو در برف فرو رفتیم. ما که نفهمیدیم کلمهای که فریاد زدند چه معنی داشت، ولی حدس زدیم اوبورنایا، توقفی در توالت عمومی است. بالای سرمان، خیلی بالا، قرص ماه بود. بخار نفسها که جلوی صورتهایمان پرواز میکرد، مثل برف زیر پایمان سفید و درخشان بود. از همهطرف تپانچههای خودکار را بهسمتمان نشانه رفته بودند: شلوارها را پایین بکشید.
……………….
در غذاخوری، بعد از اینکه غذا را بلعیدیم، میز و نیمکتهای دراز چوبی را کنار دیوار هل میدهیم. گاهی شنبهشبها اجازه داریم تا یک ربع بعد از نیمهشب برقصیم، بعد باید همه چیز را سر جایش بگذاریم. درست رأس ساعت دوازده، وقتی بلندگوها سرود ملی روسیه را پخش میکنند، همه باید در خوابگاههایشان باشند. شنبهها نگهبانان سرخوش از نوشیدن لیکور چغندرند و انگشتهایشان روی ماشهها میلغزند.
اگر جنازۀ کسی یکشنبه صبح در حیاط پیدا شود، خبر این است: اقدام به فرار. اینکه جانباخته باید دوان دوان به مستراح میرفت چون رودههایش فرسوده شدهاند و دیگر نمیتوانند سوپ کلم را هضم کنند، دلیل موجهی نیست. با تمام این ها، چندوقت یکبار، یکشنبهها در سالن غذاخوری تانگو میرقصیم.
وقتی میرقصی، مثل مریم عذرا در هلال ماهی، در دنیایی که ازش آمدهای، روی نوک پنجهء پا زندگی میکنی؛ دنیای جشنهای رقص و ریسهها و فانوسهای چینی آویزان از ریسمانها، دنیای پیراهنهای شب، گل سینه، کراوات، دستمال جیبی و دکمه سردست. مادرم میرقصد. موهایش را بافته و مثل سبد کوچکی بالای سرش جمع کرده، با دو طرۀ تابدار کنار گونههایش.
صندلهای پاشنه بلند عسلی رنگ پوشیده با بندهایی به نازکی پوست گلابی، پیراهن ساتن سبز و گل سینهای درست روی قلبش؛ چهار زمرد به شکل برگ شبدر و پدرم کت و شلوار خاکی رنگ به تن داشت با دستمال تاشدۀ سفید در جیب و میخک صدپر سفید در جادکمهاش.
ولی من شپش و فوفایکا به تن دارم و کهنههای متعفن دور پایم در گالش، من یک کارگر در اردوگاه کار اجباریام که از جشن رقص در خانه و خلأ معدهام سرگیجه گرفتهام. با زیری کاونز میرقصم، آنیکی که موهای ابریشمی روی دستش دارد. آنیکی زیری، با خال گوشتی به اندازۀ زیتون روی انگشت حلقهاش، زیری واندشنایدر است.
وقتی میرقصیم، زیری کاونز بهم اطمینان میدهد که اهل روستای کاستن هولتز است یا جعبۀ چوبی و مثل آنیکی زیری اهل ورملوش یا کرمچاله نیست. و پدرش اهل وُلکندورف یا درۀ ابرها است. و میگوید قبل از اینکه به دنیا بیاید، پدر و مادرش تاکستانی در کاستنهولتز خریدند و برای همین به آنجا نقل مکان کردند.
میگویم: روستایی هم هست به اسم لیبلینگ یا محبوب و شهری به نام گروسشام یا شرمندگی بزرگ ولی این ها در بانات هستند نه در ترانسیلوانی. زیری میگوید: من کوچکترین چیزی دربارهء بانات نمیدانم. میگویم: من هم همینطور و با فوفایکای خیس از عرق به تن، او را در فوفایکای خیس از عرقش میچرخانم. تمام سالن غذاخوری میچرخد.
وقتی همه چیز میچرخد، نمیشود چیزی را فهمید. بعد دربارۀ اتاقکهای چوبی پشت اردوگاه چیزی میگویم، که نمیدانم چرا بهشان میگویند اتاقکهای فنلاندی، وقتی در اصل ساکنینشان روسهای اوکراینیاند. میگویم: دربارۀ این هم نمیشود چیزی دانست.
چنانچه به کتاب اردوگاه عذاب علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار هرتا مولر در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
7 آذر 1402
اردوگاه عذاب
«اردوگاه عذاب» با نام اصلی «تاب تنفس (در نسخهی آلمانی)» و «فرشتهی گرسنگی (در نسخهی انگلیسی)» اثری است از هرتا مولر (نویسندهی آلمانی برندهی جایزهی نوبل، متولد ۱۹۵۳) که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای پسری نوجوان و اهل رومانی میپردازد که به اردوگاه کار اجباری شوروی فرستاده شده است.
دربارهی اردوگاه عذاب
کتاب اردوگاه عذاب، رمانی تاریخی نوشتهی برندهی جایزه ی نوبل ادبیات، هرتا مولر است. که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است. هرتا مولر، برنده جایزه نوبل، با نگاهی ریزبینانه و بیطرفانه و زبانی شاعرانه، دنیای درهمریخته و بیرحم اردوگاه کار اجباری را با تمام پوچیهای ذهنی و جسمیاش به تصویر میکشد.
اردوگاه عذاب داستان زندگی لئوی هفده ساله، ساکن رومانی است که ناگهان به اردوگاه کار اجباری در شوروی اعزام میشود و پنج سال از بهترین سالهای زندگیاش را در وضعیتی فلاکتبار میگذراند. داستان در اواخر دهه پنجاه میلادی رخ میدهد، پس از پایان جنگ جهانی دوم. زندگی این نوجوان با چالش های بزرگی پیوند میخورد که طبیعیترین حقوق اولیه انسانی او را نقض میکند.
او به کارهای طاقت فرسایی از قبیل بیل زدن ذغال سنگ و آماده کردن مصالح ساختمانی گمارده میشود و روزانه یک وعده غذای ناچیز دریافت کند. این شرایط از لئو و همکارانش شخصیتی پلید میسازد که برای تامین معاش از این پس دست به هر کاری میزدند.
هرتا مولر در سراسر داستان عناصری نمادین را مکرر ذکر میکند که هر یک با توجه به بافت و از دیدگاه مخاطب میتواند استعاره از چیزی باشد که به مرور رمزگشایی میشود. عناصری از جمله جعبه گرامافون، یک تکه پارچه، لولهی عظیم، گرسنگی، شن و برف و غیره.
هنر نویسنده در ترسیم فضای هولناک و تنشزای آن اردوگاه، تجربهای بینظیر و هراسانگیز از وضعیت زندگی در جوامع کمونیستی به شما میدهد. در کل میتوان گفت، مولر در این کتاب شما را به سفری در اعماق روح یک انسان با تمام دردمندیها و افکارش میبرد.
کتاب اردوگاه عذاب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۹ با بیش از ۵۹۰۰ رای و ۷۱۲ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از شروین جوانبخت (تحت عنوان اردوگاه عذاب) و مهوش خرمیپور (تحت عنوان نفس بریده) به بازار عرضه شده است.
فهرست مطالب اردوگاه عذاب
داستان اردوگاه عذاب
در داستان اردوگاه عذاب در صبحی برفی در ژانویه ی ۱۹۴۵، پسری هفده ساله به نام لئو اوبرگ به اردوگاهی در اتحاد جماهیر شوروی فرستاه می شود. لئو مجبور می شود که پنج سال را در شرایطی بسیار سخت با کارهایی چون جا به جا کردن زغال سنگ، انتقال آجر، درست کردن ملات و مبارزه با گرسنگی طاقت فرسای حاکم بر اردوگاه کار بگذارند.
در این اردوگاه جهنمی، انتقال هر بیل پر از ذغال سنگ، معادل یک گرم نان است. هرتا مولر با ارائه ی داستانی جذاب و به یاد ماندنی، دنیای کابوس وار اردوگاه کار اجباری را با تمام پوچی هایش به تصویر می کشد و از زبان لئو، که از زور گرسنگی به بینشی وهم آلود و ژرف دست یافته، به بیانِ بیان نشدنی ها می پردازد.
بخشهایی از اردوگاه عذاب
زمان بیشتری که گذشت، آشناییها بیشتر شد. در آن فضای متراکم، فقط کارهای کوچکی از دستمان برمیآمد: بنشینیم، بلند شویم، چمدانها را زیرورو کنیم، چیزهایی بیرون بیاوریم، سر جایشان بگذاریم، به سوراخ توالت پشت دو پتوی آویزان شده برویم. کوچکترین کار به دنبالش چیز دیگری در پی داشت.
آدم وقتی در واگن نشسته، صفتهای متمایزکنندهاش را از دست میدهد. بیشتر به واسطهی دیگران وجود دارد تا تنهایی. نیازی به ملاحظات خاصی نیست. آدمها همراه هم هستند، یکی برای دیگری، درست مثل خانه. شاید امروز که این را میگویم، فقط دربارهی خودم صدق کند. شاید واگن تنگ و شلوغ دلم را نرم کرده، چون من در هر صورت تصمیم به رفتن داشتم، و در چمدانم غذای کافی بود.
چیزی دربارهی گرسنگی افسارگسیختهای که بهزودی گریبانمان را میگرفت، نمیدانستیم. درطول پنج سال بعد از آن، وقتی فرشتهی گرسنگی بر ما نازل شد، چقدر پیش آمد که شبیه به آن بزهای کبود و خشک بودیم و چه ماتمزده تمنای همان گوشتهای کبود و خشک را داشتیم.
دیگر شب روسیه همهجا را گرفته بود، رومانی پشت سرمان بود. تکان شدیدی خوردیم و یک ساعت منتظر ماندیم تا محورهای قطار با فاصلهی بین ریلهای استپها تنظیم شدند تا بتوانیم روی ریلهای روسی پیش برویم. بیرون آنقدر برف آمده بود که شب، روشن شده بود. سومین توقفمان در زمینی خالی بود. نگهبانهای روسی فریاد زدند: اوبورنایا.
در همهی واگنها باز شد. یکی بعد از دیگری، تلوتلوخوران بیرون ریختیم، از ارتفاع کمی پا به زمین برفگرفته گذاشتیم و تا زانو در برف فرو رفتیم. ما که نفهمیدیم کلمهای که فریاد زدند چه معنی داشت، ولی حدس زدیم اوبورنایا، توقفی در توالت عمومی است. بالای سرمان، خیلی بالا، قرص ماه بود. بخار نفسها که جلوی صورتهایمان پرواز میکرد، مثل برف زیر پایمان سفید و درخشان بود. از همهطرف تپانچههای خودکار را بهسمتمان نشانه رفته بودند: شلوارها را پایین بکشید.
……………….
در غذاخوری، بعد از اینکه غذا را بلعیدیم، میز و نیمکتهای دراز چوبی را کنار دیوار هل میدهیم. گاهی شنبهشبها اجازه داریم تا یک ربع بعد از نیمهشب برقصیم، بعد باید همه چیز را سر جایش بگذاریم. درست رأس ساعت دوازده، وقتی بلندگوها سرود ملی روسیه را پخش میکنند، همه باید در خوابگاههایشان باشند. شنبهها نگهبانان سرخوش از نوشیدن لیکور چغندرند و انگشتهایشان روی ماشهها میلغزند.
اگر جنازۀ کسی یکشنبه صبح در حیاط پیدا شود، خبر این است: اقدام به فرار. اینکه جانباخته باید دوان دوان به مستراح میرفت چون رودههایش فرسوده شدهاند و دیگر نمیتوانند سوپ کلم را هضم کنند، دلیل موجهی نیست. با تمام این ها، چندوقت یکبار، یکشنبهها در سالن غذاخوری تانگو میرقصیم.
وقتی میرقصی، مثل مریم عذرا در هلال ماهی، در دنیایی که ازش آمدهای، روی نوک پنجهء پا زندگی میکنی؛ دنیای جشنهای رقص و ریسهها و فانوسهای چینی آویزان از ریسمانها، دنیای پیراهنهای شب، گل سینه، کراوات، دستمال جیبی و دکمه سردست. مادرم میرقصد. موهایش را بافته و مثل سبد کوچکی بالای سرش جمع کرده، با دو طرۀ تابدار کنار گونههایش.
صندلهای پاشنه بلند عسلی رنگ پوشیده با بندهایی به نازکی پوست گلابی، پیراهن ساتن سبز و گل سینهای درست روی قلبش؛ چهار زمرد به شکل برگ شبدر و پدرم کت و شلوار خاکی رنگ به تن داشت با دستمال تاشدۀ سفید در جیب و میخک صدپر سفید در جادکمهاش.
ولی من شپش و فوفایکا به تن دارم و کهنههای متعفن دور پایم در گالش، من یک کارگر در اردوگاه کار اجباریام که از جشن رقص در خانه و خلأ معدهام سرگیجه گرفتهام. با زیری کاونز میرقصم، آنیکی که موهای ابریشمی روی دستش دارد. آنیکی زیری، با خال گوشتی به اندازۀ زیتون روی انگشت حلقهاش، زیری واندشنایدر است.
وقتی میرقصیم، زیری کاونز بهم اطمینان میدهد که اهل روستای کاستن هولتز است یا جعبۀ چوبی و مثل آنیکی زیری اهل ورملوش یا کرمچاله نیست. و پدرش اهل وُلکندورف یا درۀ ابرها است. و میگوید قبل از اینکه به دنیا بیاید، پدر و مادرش تاکستانی در کاستنهولتز خریدند و برای همین به آنجا نقل مکان کردند.
میگویم: روستایی هم هست به اسم لیبلینگ یا محبوب و شهری به نام گروسشام یا شرمندگی بزرگ ولی این ها در بانات هستند نه در ترانسیلوانی. زیری میگوید: من کوچکترین چیزی دربارهء بانات نمیدانم. میگویم: من هم همینطور و با فوفایکای خیس از عرق به تن، او را در فوفایکای خیس از عرقش میچرخانم. تمام سالن غذاخوری میچرخد.
وقتی همه چیز میچرخد، نمیشود چیزی را فهمید. بعد دربارۀ اتاقکهای چوبی پشت اردوگاه چیزی میگویم، که نمیدانم چرا بهشان میگویند اتاقکهای فنلاندی، وقتی در اصل ساکنینشان روسهای اوکراینیاند. میگویم: دربارۀ این هم نمیشود چیزی دانست.
چنانچه به کتاب اردوگاه عذاب علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار هرتا مولر در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، داستان تاریخی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب، هرتا مولر