کنت مونت کریستو

«کنت مونت کریستو» رمانی از الکساندر دوما (نویسنده‌ی فرانسوی، از ۱۸۰۲ تا ۱۸۷۰) است که برای ا ولین بار در سال ۱۸۴۵ منتشر شد. ماجرای کنت مونت کریستو در اواخر دوران سلطنت «ناپلئون» روی می‌دهد. در این کتاب جوانی به نام «ادموند دانتس» با سعایت حسودان و دشمنان به اتهام واهی خیانت به کشور و بدون محاکمه به حبس ابد در زندنی دورافتاده محکوم می‌شود؛ اما سرنوشت روی خوشش را به او نشان داده و وی ضمن فرار از زندان به گنج بزرگی دست پیدا می‌کند.

داستان کنت مونت کریستو

در روزی از سال ۱۸۱۵ که «ناپلئون» از جزیره «البا» می‌گریزد، «ادموند دانتس» کشتی «فاراون» را به اسکله‌ای در «مارسی» می‌آورد. کاپیتان اول کشتی، «لکلر، در مسیر سفر فوت کرده و مالک کشتی، «مورل»، دانتس را به عنوان کاپیتان بعدی انتخاب کرد. در بستر مرگ، لکلر دانتس را موظف کرد که بسته‌ای را به «ژنرال برتراند» (تبعید شده‌ای همراه با ناپلئون) و نامه‌ای از البا را به مردی ناشناس در پاریس برساند. همکار «دانتس»، دانگلار، نسبت به ارتقای سریع دانتس حسادت می‌کند و از آنجایی که این دو مرد در رقابت با یکدیگر هستند، دانگلار نگران شغل خود است.

در آستانه‌ی عروسی دانتس با نامزد کاتالانی خود، «مرسده»، دانگلار در یک میخانه با «فرناند موندگو»، پسر عموی مرسده و رقیب عشقی دانتس ملاقات می‌کند و هر دو نقشه‌ای می کشند تا دانتس را به طور ناشناس به طرفداری از ناپلئون متهم کنند. همسایه‌ی دانتس، «کادروس»، نیز در جلسه حضور دارد. او نیز به دانتس حسادت می‌کند، اگرچه با طرح آن دو نفر مخالفت می‌کند، اما آنقدر مست می‌شود که نمی‌تواند از کار آنها جلوگیری ‌کند.

 روز بعد در صبحانه‌ی عروسی، دانتس دستگیر می‌شود و کادروس ترسو از ترس متهم شدن به طرفداری از ناپلئون ساکت می‌ماند. «ویلفور»، معاون دادستان مارسی، زمانی که متوجه می‌شود نامه‌ی دانتس خطاب به پدر خودش، «نوآرتیه» که طرفدار ناپلئون است نوشته شده، آن را از بین می‌برد، زیرا می‌داند که این نامه زندگی سیاسی او را نابود خواهد. هم‌چنین برای ساکت کردن دانتس، او را بدون محاکمه به حبس ابد محکوم می‌کند و در برابر تمام درخواست‌های مورل برای آزادی او، در طول صد روز و پس از بازگرداندن «پادشاه لویی هجدهم» به حکومت فرانسه، مقاومت می‌کند.

دانتس پس از شش سال حبس انفرادی در آستانه خودکشی با «آبه فاریا» (کشیشی دیوانه)، یک زندانی ایتالیایی میانسال که یک تونل فرار حفر کرده است، آشنا می‌شود. آبه‌فاریا، نقشه‌ی گنج سرشار جزیره‌ی مونت‌کریستو را در اختیار دانتس می‌گذارد ولی درست قبل از اینکه آن‌ها بتوانند نقشه‌ی فرار خود را نهایی کنند آبه می‌میرد. دانتس با طرح بسیار ماهرانه‌ای از زندان می‌گریزد و گنج را به دست می‌آورد و برای گرفتن انتقام از دشمنانش به پاریس می‌رود.

برای آن که بدانید چه بر دانتس و دشمناش خواهد آمد، حتماً باید رمان جذاب «کنت مونت کریستو» را مطالعه کنید.

 

این کتاب در وب‌سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۴.۲۷ با بیش از ۸۰۰ هزار رای و ۲۵ هزار نقد و نظر است. هم‌چنین باید به این نکته اشاره شود که فیلم‌ها و سریال‌های زیادی بر اساس داستان کنت مونت کریستو  ساخته شده است که از این جمله می‌توان به فیلمی به کارگردانی «کوین رینولدز» اشاره کرد که در سال ۲۰۰۲ اکران شد.

ترجمه‌ی کنت مونت کریستو در ایران

در ایران ترجمه‌های زیادی از این اثر فاخر وجود دارد. ترجمه‌ی «محسن فرزاد» از نشر «افق»، ترجمه‌ی «محمد طاهر قاجار» از نشر «سمیر»، ترجمه‌ی «پروین ادیب» از نشر کتاب «پارسه»، ترجمه‌ی «محمد طاهر میرزا اسکندری» از نشر «هرمس» و ترجمه‌ی «ذبیح الله منصوری» از نشر «نگارستان» ترجمه‌هایی خواندنی از کتاب زیبای کنت مونت کریستو هستند.

بخش‌هایی از کتاب کنت مونت کریستو

وقتی دانتس فهمید دوستانش او را فریب داده اند، قسم خورد که از آن ها انتقام بگیرد، اما پدر فاریا ناراحت شد.سرش را تکان داد و گفت:«انتقام گرفتن کار غلطی است. از این که به تو کمک کردم، واقعا پشیمانم».دانتس لبخند تلخی زد و گفت: «پدر! بیایید درباره ی چیزهای دیگری حرف بزنیم» روزهای بعد، آن ها درباره ی چیزهای مختلفی با هم صحبت کردند.

دانتس علاقه ی زیادی به یادگیری داشت. پدر فاربا چیزهایی درباره‌ی ریاضیات، علوم، تاریخ، زبان های دیگر، ادبیات و پزشکی به او یاد داد. دانتس کمی ایتالیایی می‌دانست، اما بعد از شش ماه کم‌کم توانست به زبان های اسپانیولی، انگلیسی و آلمانی هم صحبت کن. بعد از یک سال، دانتس آن قدر چیز آموخته بود که کسی باور نمی‌کرد او دریانوردی عادی است. دانتس، جوانی تیزهوش و پدر فاریا، معلمی بسیار ماهر بود.

روزی پدر فاریا به او گفت: «یک سال دیگر، همه‌ی چیزهایی را که من می‌دانم، یاد می‌گیری.» هر دو زندانی، دو سال پس از آشنایی، دوباره به فکر فرار و کندن نقبی افتادند که به نقب سلول‌های آن‌ها راه داشته باشد. بر طبق نقشه‌ی جدید، نقب به زیر دالانی می‌رسید که یک نگهبان در آن پاسداری می‌داد. بعد گودالی می‌کندند و روی آن را می‌پوشاندند تا نگهبان موقع عبور در آن بیفتد. سپس او را می‌گرفتند و دست و پایش را می‌بستند و از راه پنجره‌ی دالان که رو به دریا بود، با کمک نردبان طنابی پدر فاریا می‌گریختند.

روز بعد، کار نقب زدن شروع شد. دانتس کم کم براثر هم نشینی با پدر فاریا، اخلاق و رفتار زمخت دریانوردی خود را کنار گذاشت و همانند افراد تحصیل کرده و نجیب زاده، جوانی مؤدب و باوقار شد.

چند روزی از زندانی شدن آندره نگذشته بود که به او گفتند کسی به دیدنش آمده است. آندره ی بیچاره، در این مدت دائم به بدبختی خود فکر می‌کرد. سرانجام به این نتیجه رسیده بود که این وضع زیاد طول نمی‌کشد.

به خود گفت: «آدمی قدرتمند پشت سر من است. یک دفعه پول زیادی به من دادند. بعد با آن همه آدم های ثروتمند و اشرافی آشنا شدم. بعد نزدیک بود با دختر یک صراف ثروتمند ازدواج کنم. پس حتما کسی به من علاقه دارد. اما چه کسی؟ کنت مونت کریستو؟ یعنی کنت مرا دوست دارد؟ حتما کنت پدر واقعی من است. پدری که هیچ وقت او را ندیده ام. حالا هم کسی آمده به دیدنم. حتما آمده تا بگوید کنت به زودی ترتیب آزادی مرا از زندان می‌دهد. اما وقتی وارد اتاق انتظار شد، از دیدن مردی که ده سال او را ندیده بود، تعجب کرد. برتوچیو گفت: «صبح بخیر بندتو.»

آندره در حالی که وحشت زده به اطراف خود نگاه می کرد، گفت: «تو؟ تو؟!» – از دیدن من خوشحال نشدی؟ آندره گفت: «چرا آمده ای این جا؟! چه کسی تو را فرستاده؟»

هیچ کس.

پس از کجا می‌دانستی من در زندان هستم؟

من پیشکار کنت هستم. چند وقت پیش که آمده بودی خانه ی کنت، تو را شناختم.

آندره که خوشحال شده بود، گفت:«آه، پس تو را کنت فرستاده؟ خب از پدر بگو».

برتوچیو پرسید:«پدر؟! پس من کی هستم؟»

 

اگر به کتاب‌های دیگر نویسنده‌ی «کنت مونت کریستو» علاقه دارید می‌توانید با برخی از آن‌ها از طریق این لینک آشنا شوید.