«سونات کرویتسر» اثری است از لئو تولستوی (نویسندهی اهل روسیه، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۸۸۹ منتشر شده است. این رمان به روایت ماجرای مردی میپردازد که از روی حسادت زن خود را به قتل میرساند.
دربارهی سونات کرویتسر
«سونات کرویتسر» لئو تولستوی رمانی است که به عنوان یکی از برانگیزاننده ترین و جنجالی ترین آثار او به شمار می رود. این کتاب که در سال ۱۸۸۹ نوشته شده است، منعکس کننده تغییر اخلاقی و فلسفی عمیقی است که تولستوی در اواخر عمرش متحمل شد.
تولستوی به دنبال بحران روحی خود در دهه ۱۸۸۰، زهد افراطی را در پیش گرفت و پایه های نهادهای اجتماعی مانند ازدواج، رابطه جنسی و عشق را زیر سوال برد. این مضامین هسته اصلی *سونات کروتزر» را تشکیل می دهند که هم نقدی اجتماعی است و هم کاوشی در جنبه تاریک طبیعت انسان.
این رمان نام خود را از آهنگ ویولن و پیانوی بتهوون، «سونات کرویتسر» گرفته است. موسیقی نقش مهمی در داستان ایفا می کند و به عنوان استعاره ای از قدرت شور و غیرعقلانی است که تولستوی به طور فزاینده ای با شک به آن می نگریست. در این زمینه، موسیقی صرفاً یک شکل هنری نیست.
به عنوان یک کاتالیزور خطرناک برای احساسات مخرب به تصویر کشیده شده است. حرکات پرشور سونات منعکس کننده روابط پر فراز و نشیب بین زن و مرد است که تولستوی معتقد بود اغلب توسط امیال نفسانی فاسد شده است.
داستان در قالب یک سفر با قطار است که در طی آن یک برخورد تصادفی راوی را به شنیدن اعترافات پوزدنیشف سوق می دهد، مردی که مرتکب جنایتی فجیع شده است. پوزدنیشف داستان زندگی خود را با تمرکز بر ازدواج پر فراز و نشیب، حسادت وسواسی خود و در نهایت قتل همسرش بازگو می کند. این اعتراف صمیمی به تولستوی بستری برای نقد ریاکاری ازدواج مدرن، روابط جنسی و ارزشهای اخلاقی سطحی مورد حمایت جامعه ارائه میدهد.
تصویر تولستوی از پوزدنیشف پیچیده است. او هم قربانی و هم مجرم است و تنش بین عقل و شور، اخلاق و غریزه را مجسم می کند. تولستوی از طریق این شخصیت نه تنها نهاد ازدواج را نقد میکند، بلکه شیوههای ارتباط زن و مرد با یکدیگر را در دنیایی که بر میل فیزیکی به جای ارتباط معنوی تأکید میکند، نقد میکند.
ازدواج پوزدنیشف، که با ایدهآلهای عاشقانه آغاز میشود، به سرعت به سوء ظن، حسادت و خشونت تبدیل میشود، احساساتی که تولستوی معتقد بود در ازدواجهای مبتنی بر جاذبه فیزیکی ذاتی هستند.
استدلال اصلی «سونات کرویتسر» وابسته به اعتقاد تولستوی است که میل و عشق جنسی، همانطور که معمولاً درک می شود، با زندگی معنوی و اخلاقی واقعی ناسازگار است. داستان پوزدنیشف وسیلهای برای تولستوی میشود تا دیدگاههای رادیکال خود را در مورد عفت و خطرات شور و شوق بینظم بیان کند.
او پیشنهاد می کند که جذابیت فیزیکی ناگزیر منجر به فساد اخلاقی و رنج می شود، ایده ای بحث برانگیز که دیدگاه های رایج در مورد ازدواج و روابط در آن زمان را به چالش می کشید.
تنفر تولستوی از روابط جنسی حتی به نهاد ازدواج نیز تسری پیدا می کند، که او آن را قراردادی اجتماعی می داند که به جای تقویت عشق واقعی یا اتحاد معنوی، میل فیزیکی را تقدیس می کند.
او هنجارهای اجتماعی را که تعقیب لذت های نفسانی را تایید و تشویق می کنند، مورد انتقاد قرار می دهد و استدلال می کند که این هنجارها منجر به انحطاط اخلاقی می شود. دیدگاههای او در سونات کرویتسر با فلسفه متأخر او، که از یک زندگی ساده، پاکدامنی و انکار نفس در پی خلوص معنوی دفاع میکرد، همسو است.
در طول رمان، تولستوی به بررسی پویایی قدرت بین مردان و زنان میپردازد و نشان میدهد که چگونه هنجارهای اجتماعی روابط آنها را شکل میدهند و مخدوش میکنند. حسادت پوزدنیشف با احساس مالکیت بر همسرش تشدید میشود که بازتاب ساختارهای مردسالارانهای است که ازدواج آنها را تعریف میکند.
تولستوی این عدم توازن قدرت را نقد میکند و پیشنهاد میکند که به انسانزدایی و در نهایت تراژدی منجر میشود. بنابراین رمان به نقدی کوبنده از نقشهای سنتی که به مردان و زنان در جامعه اختصاص داده میشود تبدیل میشود.
سونات کرویتسر همچنین شک و تردید عمیق تولستوی نسبت به هنر، به ویژه موسیقی را منعکس می کند. در حالی که تولستوی زمانی به قدرت عاطفی موسیقی قدردانی کرده بود، در زمان نوشتن این رمان، او با تردید به آن نگاه کرده بود.
در داستان، موسیقی به عنوان یک نیروی تقریبا خطرناک به تصویر کشیده می شود که می تواند احساسات را برافروخته و تعادل شکننده بین عقل و احساس را به هم بزند. سونات بتهوون، که پسزمینه حسادت خشونتآمیز پوزدنیشف است، نمادی از قدرت فریبنده و مخرب هنر است که تولستوی اکنون آن را محکوم میکند.
این رمان در اولین انتشارش جنجالهای قابل توجهی برانگیخت، بهویژه به دلیل بحث صریح در مورد تمایلات جنسی و حمله آشکارش به نهاد ازدواج. مقامات روسی این اثر را سانسور کردند و به دلیل غیراخلاقی بودن آن در چندین کشور ممنوع شد.
بسیاری از منتقدان از دیدگاه های رادیکال تولستوی شوکه شدند، در حالی که دیگران او را به خاطر اعتقاد اخلاقی و تمایلش برای به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی تحسین کردند. صرف نظر از پاسخ، سونات کرویتسر شهرت تولستوی را به عنوان منتقدی بی باک از جامعه معاصر تثبیت کرد.
با وجود محتوای بحث برانگیز، سونات کرویتسر همچنان یک کاوش قدرتمند در مورد پیچیدگی های روابط انسانی و خطرات احساسات کنترل نشده است. توانایی تولستوی در کاوش در اعماق روانشناختی شخصیتهایش، بهویژه پوزدنیشف، رمان را به یک مطالعه قانعکننده درباره وسواس، احساس گناه و مبارزه اخلاقی تبدیل میکند.
شدت داستان، همراه با بینشهای فلسفی تولستوی، به رمان ارتباطی بیزمان میدهد که امروزه همچنان در میان خوانندگان طنینانداز میشود. از بسیاری جهات، سونات کرویتسر را می توان بازتابی از مبارزات شخصی خود تولستوی با ایمان، اخلاق و معنای زندگی دانست.
این رمان ناامیدی فزاینده او از دنیای مادی و جستجوی او برای حقیقت معنوی را در بر می گیرد. این اثری است که خوانندگان را به بازنگری در باورهای خود در مورد عشق، ازدواج و نقش میل در زندگی خود به چالش می کشد و دیدگاهی رادیکال از وجود انسان ارائه می دهد که هم ناراحت کننده و هم قابل تامل است.
در نهایت، سونات کرویتسر بیانیه ای جسورانه در مورد شرایط انسانی است که پتانسیل مخرب اشتیاق را آشکار می کند و پایه های روابط مدرن را زیر سوال می برد. این اثری است که خواننده را با حقایق ناراحت کننده ای در مورد عشق، قدرت و اخلاق مواجه می کند و مدت ها پس از ورق زدن صفحه آخر تأثیری ماندگار بر جای می گذارد.
تولستوی از طریق این رمان ما را مجبور میکند تا با جنبههای تاریکتر طبیعت خود روبرو شویم و سونات کرویتزر را به یکی از فراموش نشدنیترین و چالشبرانگیزترین آثار او تبدیل کند.
رمان سونات کرویتسر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۳۱ هزار رای و ۲۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از سروش حبیبی و بنفشه جعفر به بازار عرضه شده است.
داستان سونات کرویتسر
پوزدنیشف در طی یک سفر با قطار، مکالمه ای را در مورد ازدواج، طلاق و عشق می شنود. وقتی زنی استدلال می کند که ازدواج نباید بر اساس عشق واقعی باشد، می پرسد عشق چیست؟ و اشاره می کند که اگر به عنوان یک ترجیح انحصاری برای یک فرد درک شود، اغلب به سرعت از بین می رود.
کنوانسیون حکم می کند که دو فرد متاهل با هم بمانند و عشق اولیه می تواند به سرعت به نفرت تبدیل شود. او سپس نقل میکند که چگونه در جوانی به دیدن روسپیها میرفت و از اینکه لباسهای زنانه برای برانگیختن خواستههای مردان طراحی شدهاند، شکایت میکند.
او همچنین بیان میکند که تا زمانی که مردان به آنها بهعنوان ابژه میل نگاه میکنند، هرگز از حقوق برابر با مردان برخوردار نخواهند شد، با این حال وضعیت آنها را نوعی قدرت بر مردان توصیف میکند و به این نکته اشاره میکند که چه میزان از جامعه برای لذت و رفاه آنها است. چقدر بر اعمال مردان تسلط دارند.
پوزدنیشف نقل میکند که پس از ملاقات و ازدواج با همسرش، دورههای عشق پرشور و دعواهای شریرانه متناوب میشود. او پنج فرزند به دنیا میآورد، و سپس داروهای ضدبارداری دریافت میکند: «آخرین بهانه زندگی ما – بچهها – پس از آن برداشته شد و زندگی بدتر از همیشه شد.»
همسرش به یک ویولونیست، تروخاتچفسکی علاقه نشان می دهد و هر دو سونات کرویتسر بتهوون (سونات شماره ۹ بتهوون در لا ماژور برای پیانو و ویولن) را با هم اجرا می کنند. پوزدنیشف شکایت میکند که برخی از موسیقیها به اندازهای قدرتمند هستند که میتوانند حالت داخلی فرد را به حالت خارجی تغییر دهند.
او حسادت خشمگین خود را پنهان می کند و به سفر می رود و فکر می کند که نوازنده ویولن می خواهد دور شود. اما از نامه همسرش متوجه می شود که نوازنده ترک نکرده و به جای او به ملاقات او رفته است. او که زود برمی گردد، تروخاتچفسکی و همسرش را می بیند که پشت میز نشسته اند و همسرش را با خنجر می کشد.
ویولونیست فرار می کند. پوزدنیشف می گوید: «من می خواستم دنبال او بدوم، اما به یاد آوردم که دویدن به دنبال معشوق زن خود با جوراب مسخره است؛ و من نمی خواستم مسخره باشم، بلکه وحشتناک باشم.»
او تنها چند روز بعد که به تشییع جنازه همسرش هدایت می شود، متوجه می شود که چه کرده است. او با توجه به زنای آشکار همسرش از قتل تبرئه می شود. پوزدنیشف در پایان داستان خود از راوی طلب بخشش می کند.
بخشهایی از سونات کرویتسر
اوایل بهار و درست دومین روز از سفر بیوقفهیمان بود. تقریبا اکثر مسافران فقط قصد طی مسافت کوتاهی را داشتند، بنابراین مردم مرتبا در راهروی قطار و واگنها در رفت و آمد بودند. تنها سه نفر مانند من از ابتدای مسیر سوار شده بودند و در تمام طول سفر همچنان سر جایشان نشسته بودند.
یکی از آنها خانم میانسال و نه چندان زیبایی، با چهرهای فرسوده و درحال سیگار کشیدن بود که یک کت و کلاه تقریبا مردانه به تن داشت و مردی پر حرف و حدودا چهل ساله با چمدانی نو او را همراهی میکرد.
نفر سوم هم مرد ریزه اندامی بود که تمام حرکاتش آنی و عصبی بود، گرچه پیر نبود اما موهای مجعدش قبل از موعد به خاکستری گرویده بود و در چشمانش برق خاصی بود که با تغییر سمت و سوی نگاهش از جایی به جای دیگر سوسو میزد.
…………………
حس میکردم که این انزوا طلبی او را غمگین کرده است. بارها تلاش کردم تا سر صحبت را با او باز کنم. حتی از آنجائیکه در کوپه قطار به صورت اریب و روبه روی هم نشسته بودیم بارها نگاهمان به یکدیگر گره خورد، اما هربار جهت نگاهش را تغییر میداد، مشغول خواندن کتاب میشد و یا از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
کمی قبل از غروب خورشید در روز دوم، قطار در یک ایستگاه بزرگ توقف کرد. مرد عصبی از واگن بیرون رفت. سپس با مقداری آب جوش بازگشت و برای خودش چای درست کرد. آن مردی که چمدان نویی داشت هم، که البته بعدها متوجه شدم که او یک وکیل است، با همسفرش که همان بانوی سیگاری و میانسال بود برای صرف یک فنجان چای به بوفه رستوران رفتند.
در خلال غیبت آنان چندین مسافر جدید دیگر وارد واگن شدند. یکی از آنها پیرمردی بلند قامت، با صورتی اصلاح شده و پر از چین و چروک بود. از قرار معلوم او یک بازرگان بود. کتی از جنس پوست موش خرما پوشیده بود و یک کلاه ماهوتی بر سر گذاشته بود.
او در جای موقتا خالیِ وکیل و همراهش نشست و خیلی زود با آن مرد جوانی که به نظر یک فروشنده میرسید و در همین ایستگاه وارد این کوپه شده بود هم صحبت گشت.
اگر به کتاب سونات کرویتسر علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار لئو تولستوی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی شهیر جهان نیز آشنا شوید.
5 شهریور 1403
سونات کرویتسر
«سونات کرویتسر» اثری است از لئو تولستوی (نویسندهی اهل روسیه، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۸۸۹ منتشر شده است. این رمان به روایت ماجرای مردی میپردازد که از روی حسادت زن خود را به قتل میرساند.
دربارهی سونات کرویتسر
«سونات کرویتسر» لئو تولستوی رمانی است که به عنوان یکی از برانگیزاننده ترین و جنجالی ترین آثار او به شمار می رود. این کتاب که در سال ۱۸۸۹ نوشته شده است، منعکس کننده تغییر اخلاقی و فلسفی عمیقی است که تولستوی در اواخر عمرش متحمل شد.
تولستوی به دنبال بحران روحی خود در دهه ۱۸۸۰، زهد افراطی را در پیش گرفت و پایه های نهادهای اجتماعی مانند ازدواج، رابطه جنسی و عشق را زیر سوال برد. این مضامین هسته اصلی *سونات کروتزر» را تشکیل می دهند که هم نقدی اجتماعی است و هم کاوشی در جنبه تاریک طبیعت انسان.
این رمان نام خود را از آهنگ ویولن و پیانوی بتهوون، «سونات کرویتسر» گرفته است. موسیقی نقش مهمی در داستان ایفا می کند و به عنوان استعاره ای از قدرت شور و غیرعقلانی است که تولستوی به طور فزاینده ای با شک به آن می نگریست. در این زمینه، موسیقی صرفاً یک شکل هنری نیست.
به عنوان یک کاتالیزور خطرناک برای احساسات مخرب به تصویر کشیده شده است. حرکات پرشور سونات منعکس کننده روابط پر فراز و نشیب بین زن و مرد است که تولستوی معتقد بود اغلب توسط امیال نفسانی فاسد شده است.
داستان در قالب یک سفر با قطار است که در طی آن یک برخورد تصادفی راوی را به شنیدن اعترافات پوزدنیشف سوق می دهد، مردی که مرتکب جنایتی فجیع شده است. پوزدنیشف داستان زندگی خود را با تمرکز بر ازدواج پر فراز و نشیب، حسادت وسواسی خود و در نهایت قتل همسرش بازگو می کند. این اعتراف صمیمی به تولستوی بستری برای نقد ریاکاری ازدواج مدرن، روابط جنسی و ارزشهای اخلاقی سطحی مورد حمایت جامعه ارائه میدهد.
تصویر تولستوی از پوزدنیشف پیچیده است. او هم قربانی و هم مجرم است و تنش بین عقل و شور، اخلاق و غریزه را مجسم می کند. تولستوی از طریق این شخصیت نه تنها نهاد ازدواج را نقد میکند، بلکه شیوههای ارتباط زن و مرد با یکدیگر را در دنیایی که بر میل فیزیکی به جای ارتباط معنوی تأکید میکند، نقد میکند.
ازدواج پوزدنیشف، که با ایدهآلهای عاشقانه آغاز میشود، به سرعت به سوء ظن، حسادت و خشونت تبدیل میشود، احساساتی که تولستوی معتقد بود در ازدواجهای مبتنی بر جاذبه فیزیکی ذاتی هستند.
استدلال اصلی «سونات کرویتسر» وابسته به اعتقاد تولستوی است که میل و عشق جنسی، همانطور که معمولاً درک می شود، با زندگی معنوی و اخلاقی واقعی ناسازگار است. داستان پوزدنیشف وسیلهای برای تولستوی میشود تا دیدگاههای رادیکال خود را در مورد عفت و خطرات شور و شوق بینظم بیان کند.
او پیشنهاد می کند که جذابیت فیزیکی ناگزیر منجر به فساد اخلاقی و رنج می شود، ایده ای بحث برانگیز که دیدگاه های رایج در مورد ازدواج و روابط در آن زمان را به چالش می کشید.
تنفر تولستوی از روابط جنسی حتی به نهاد ازدواج نیز تسری پیدا می کند، که او آن را قراردادی اجتماعی می داند که به جای تقویت عشق واقعی یا اتحاد معنوی، میل فیزیکی را تقدیس می کند.
او هنجارهای اجتماعی را که تعقیب لذت های نفسانی را تایید و تشویق می کنند، مورد انتقاد قرار می دهد و استدلال می کند که این هنجارها منجر به انحطاط اخلاقی می شود. دیدگاههای او در سونات کرویتسر با فلسفه متأخر او، که از یک زندگی ساده، پاکدامنی و انکار نفس در پی خلوص معنوی دفاع میکرد، همسو است.
در طول رمان، تولستوی به بررسی پویایی قدرت بین مردان و زنان میپردازد و نشان میدهد که چگونه هنجارهای اجتماعی روابط آنها را شکل میدهند و مخدوش میکنند. حسادت پوزدنیشف با احساس مالکیت بر همسرش تشدید میشود که بازتاب ساختارهای مردسالارانهای است که ازدواج آنها را تعریف میکند.
تولستوی این عدم توازن قدرت را نقد میکند و پیشنهاد میکند که به انسانزدایی و در نهایت تراژدی منجر میشود. بنابراین رمان به نقدی کوبنده از نقشهای سنتی که به مردان و زنان در جامعه اختصاص داده میشود تبدیل میشود.
سونات کرویتسر همچنین شک و تردید عمیق تولستوی نسبت به هنر، به ویژه موسیقی را منعکس می کند. در حالی که تولستوی زمانی به قدرت عاطفی موسیقی قدردانی کرده بود، در زمان نوشتن این رمان، او با تردید به آن نگاه کرده بود.
در داستان، موسیقی به عنوان یک نیروی تقریبا خطرناک به تصویر کشیده می شود که می تواند احساسات را برافروخته و تعادل شکننده بین عقل و احساس را به هم بزند. سونات بتهوون، که پسزمینه حسادت خشونتآمیز پوزدنیشف است، نمادی از قدرت فریبنده و مخرب هنر است که تولستوی اکنون آن را محکوم میکند.
این رمان در اولین انتشارش جنجالهای قابل توجهی برانگیخت، بهویژه به دلیل بحث صریح در مورد تمایلات جنسی و حمله آشکارش به نهاد ازدواج. مقامات روسی این اثر را سانسور کردند و به دلیل غیراخلاقی بودن آن در چندین کشور ممنوع شد.
بسیاری از منتقدان از دیدگاه های رادیکال تولستوی شوکه شدند، در حالی که دیگران او را به خاطر اعتقاد اخلاقی و تمایلش برای به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی تحسین کردند. صرف نظر از پاسخ، سونات کرویتسر شهرت تولستوی را به عنوان منتقدی بی باک از جامعه معاصر تثبیت کرد.
با وجود محتوای بحث برانگیز، سونات کرویتسر همچنان یک کاوش قدرتمند در مورد پیچیدگی های روابط انسانی و خطرات احساسات کنترل نشده است. توانایی تولستوی در کاوش در اعماق روانشناختی شخصیتهایش، بهویژه پوزدنیشف، رمان را به یک مطالعه قانعکننده درباره وسواس، احساس گناه و مبارزه اخلاقی تبدیل میکند.
شدت داستان، همراه با بینشهای فلسفی تولستوی، به رمان ارتباطی بیزمان میدهد که امروزه همچنان در میان خوانندگان طنینانداز میشود. از بسیاری جهات، سونات کرویتسر را می توان بازتابی از مبارزات شخصی خود تولستوی با ایمان، اخلاق و معنای زندگی دانست.
این رمان ناامیدی فزاینده او از دنیای مادی و جستجوی او برای حقیقت معنوی را در بر می گیرد. این اثری است که خوانندگان را به بازنگری در باورهای خود در مورد عشق، ازدواج و نقش میل در زندگی خود به چالش می کشد و دیدگاهی رادیکال از وجود انسان ارائه می دهد که هم ناراحت کننده و هم قابل تامل است.
در نهایت، سونات کرویتسر بیانیه ای جسورانه در مورد شرایط انسانی است که پتانسیل مخرب اشتیاق را آشکار می کند و پایه های روابط مدرن را زیر سوال می برد. این اثری است که خواننده را با حقایق ناراحت کننده ای در مورد عشق، قدرت و اخلاق مواجه می کند و مدت ها پس از ورق زدن صفحه آخر تأثیری ماندگار بر جای می گذارد.
تولستوی از طریق این رمان ما را مجبور میکند تا با جنبههای تاریکتر طبیعت خود روبرو شویم و سونات کرویتزر را به یکی از فراموش نشدنیترین و چالشبرانگیزترین آثار او تبدیل کند.
رمان سونات کرویتسر در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۷ با بیش از ۳۱ هزار رای و ۲۴۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمههایی از سروش حبیبی و بنفشه جعفر به بازار عرضه شده است.
داستان سونات کرویتسر
پوزدنیشف در طی یک سفر با قطار، مکالمه ای را در مورد ازدواج، طلاق و عشق می شنود. وقتی زنی استدلال می کند که ازدواج نباید بر اساس عشق واقعی باشد، می پرسد عشق چیست؟ و اشاره می کند که اگر به عنوان یک ترجیح انحصاری برای یک فرد درک شود، اغلب به سرعت از بین می رود.
کنوانسیون حکم می کند که دو فرد متاهل با هم بمانند و عشق اولیه می تواند به سرعت به نفرت تبدیل شود. او سپس نقل میکند که چگونه در جوانی به دیدن روسپیها میرفت و از اینکه لباسهای زنانه برای برانگیختن خواستههای مردان طراحی شدهاند، شکایت میکند.
او همچنین بیان میکند که تا زمانی که مردان به آنها بهعنوان ابژه میل نگاه میکنند، هرگز از حقوق برابر با مردان برخوردار نخواهند شد، با این حال وضعیت آنها را نوعی قدرت بر مردان توصیف میکند و به این نکته اشاره میکند که چه میزان از جامعه برای لذت و رفاه آنها است. چقدر بر اعمال مردان تسلط دارند.
پوزدنیشف نقل میکند که پس از ملاقات و ازدواج با همسرش، دورههای عشق پرشور و دعواهای شریرانه متناوب میشود. او پنج فرزند به دنیا میآورد، و سپس داروهای ضدبارداری دریافت میکند: «آخرین بهانه زندگی ما – بچهها – پس از آن برداشته شد و زندگی بدتر از همیشه شد.»
همسرش به یک ویولونیست، تروخاتچفسکی علاقه نشان می دهد و هر دو سونات کرویتسر بتهوون (سونات شماره ۹ بتهوون در لا ماژور برای پیانو و ویولن) را با هم اجرا می کنند. پوزدنیشف شکایت میکند که برخی از موسیقیها به اندازهای قدرتمند هستند که میتوانند حالت داخلی فرد را به حالت خارجی تغییر دهند.
او حسادت خشمگین خود را پنهان می کند و به سفر می رود و فکر می کند که نوازنده ویولن می خواهد دور شود. اما از نامه همسرش متوجه می شود که نوازنده ترک نکرده و به جای او به ملاقات او رفته است. او که زود برمی گردد، تروخاتچفسکی و همسرش را می بیند که پشت میز نشسته اند و همسرش را با خنجر می کشد.
ویولونیست فرار می کند. پوزدنیشف می گوید: «من می خواستم دنبال او بدوم، اما به یاد آوردم که دویدن به دنبال معشوق زن خود با جوراب مسخره است؛ و من نمی خواستم مسخره باشم، بلکه وحشتناک باشم.»
او تنها چند روز بعد که به تشییع جنازه همسرش هدایت می شود، متوجه می شود که چه کرده است. او با توجه به زنای آشکار همسرش از قتل تبرئه می شود. پوزدنیشف در پایان داستان خود از راوی طلب بخشش می کند.
بخشهایی از سونات کرویتسر
اوایل بهار و درست دومین روز از سفر بیوقفهیمان بود. تقریبا اکثر مسافران فقط قصد طی مسافت کوتاهی را داشتند، بنابراین مردم مرتبا در راهروی قطار و واگنها در رفت و آمد بودند. تنها سه نفر مانند من از ابتدای مسیر سوار شده بودند و در تمام طول سفر همچنان سر جایشان نشسته بودند.
یکی از آنها خانم میانسال و نه چندان زیبایی، با چهرهای فرسوده و درحال سیگار کشیدن بود که یک کت و کلاه تقریبا مردانه به تن داشت و مردی پر حرف و حدودا چهل ساله با چمدانی نو او را همراهی میکرد.
نفر سوم هم مرد ریزه اندامی بود که تمام حرکاتش آنی و عصبی بود، گرچه پیر نبود اما موهای مجعدش قبل از موعد به خاکستری گرویده بود و در چشمانش برق خاصی بود که با تغییر سمت و سوی نگاهش از جایی به جای دیگر سوسو میزد.
…………………
حس میکردم که این انزوا طلبی او را غمگین کرده است. بارها تلاش کردم تا سر صحبت را با او باز کنم. حتی از آنجائیکه در کوپه قطار به صورت اریب و روبه روی هم نشسته بودیم بارها نگاهمان به یکدیگر گره خورد، اما هربار جهت نگاهش را تغییر میداد، مشغول خواندن کتاب میشد و یا از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
کمی قبل از غروب خورشید در روز دوم، قطار در یک ایستگاه بزرگ توقف کرد. مرد عصبی از واگن بیرون رفت. سپس با مقداری آب جوش بازگشت و برای خودش چای درست کرد. آن مردی که چمدان نویی داشت هم، که البته بعدها متوجه شدم که او یک وکیل است، با همسفرش که همان بانوی سیگاری و میانسال بود برای صرف یک فنجان چای به بوفه رستوران رفتند.
در خلال غیبت آنان چندین مسافر جدید دیگر وارد واگن شدند. یکی از آنها پیرمردی بلند قامت، با صورتی اصلاح شده و پر از چین و چروک بود. از قرار معلوم او یک بازرگان بود. کتی از جنس پوست موش خرما پوشیده بود و یک کلاه ماهوتی بر سر گذاشته بود.
او در جای موقتا خالیِ وکیل و همراهش نشست و خیلی زود با آن مرد جوانی که به نظر یک فروشنده میرسید و در همین ایستگاه وارد این کوپه شده بود هم صحبت گشت.
اگر به کتاب سونات کرویتسر علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار لئو تولستوی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی شهیر جهان نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان، فلسفی
۰ برچسبها: ادبیات جهان، لئو تولستوی، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب