«هرس» اثری است نسیم مرعشی (نویسنده ایرانی، متولد ۱۳۶۲) که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی زوجی به نام رسول و نوال است که درگیر پیامدهای جنگ ایران و عراق میشوند و هر یک به شیوهای متفاوت با اندوه و فقدانهای برآمده از آن دستوپنجه نرم میکنند.
دربارهی هرس
کتاب هرس نوشته نسیم مرعشی، یکی از داستانهای تأثیرگذار و دردناک از روایت زندگی زوجی جوان به نامهای رسول و نوال در خلال جنگ ایران و عراق است. این داستان بازتابی از ویرانیها و خساراتی است که جنگ بر زندگی آنها بر جای گذاشته است. بهطور ویژه، کتاب با ظرافت و صداقت از زخمهای عمیق روحی این زوج و دگرگونیهایی که در طول زمان تجربه میکنند، سخن میگوید. رسول و نوال در جستجوی معنایی برای زندگی و یافتن راهی برای کنار آمدن با تلخیهای جنگ و داغ فقدان، هر کدام مسیرهای متفاوتی را طی میکنند.
در این روایت، نوال نمادی از زنی است که در آرزوی داشتن پسری برای بازسازیِ امیدهای از دسترفته است. او پس از تجربه تلخ از دست دادن پسرش، به تمام توانش دست به اقداماتی عجیب میزند تا شاید بتواند دوباره فرزندی پسر داشته باشد. اما در سرنوشت تلخ این زوج، نوال باز هم دختری دیگر به دنیا میآورد، و این رویداد قلب او را در اوج ناامیدی شعلهور میکند.
نوال به جایی میرسد که برای ارضای آرزوهایش، تصمیم به تعویض دختر تازهمتولدشدهاش با پسری که از خون او نیست، میگیرد. این انتخاب، تعارضات درونی او را بیشتر میکند و آغازگر مسیری میشود که نه نوال را به آرامش میرساند و نه رسول را از تلاطم درونیاش رها میسازد.
در کتاب هرس، صدای مادرانه نوال از میان سالها زخم و اندوه، همچنان به گوش میرسد؛ صدایی که از دل خاکسترها برخاسته و برای آرزوهای از دست رفتهاش میسوزد. در عین حال، داستان به فضای زندگی در جنوب ایران پس از جنگ، با دقت و توجه به جزئیات، نقبی عمیق میزند. نخلستانهای خوزستان، طبیعت سخت اما زیبا، و آدمهایی که زندگیشان در طی سالها مبارزه و مرگ و زندگی سپری شده است، بخشی از روایت ملموس و حسبرانگیز کتاب است که مرعشی با قلمش به زیبایی به تصویر میکشد.
رسول در پی گمشدهای به نام نوال میگردد؛ زنی که برای فرار از اندوه و یافتن آرامشی شاید به زندگیاش بازگردد، خانه و زندگی خود را رها کرده است. او در میان نخلها و طبیعتی که با حسرتهای کهنه گره خورده است، میکوشد معنایی برای فقدان و خاطراتِ از دست رفته بیابد. این جستجوی بیپایان رسول برای یافتن همسرش، روایتگر عشقی است که فراتر از ویرانیهای جنگ به بقای خود ادامه میدهد.
نسیم مرعشی، با نثری روان و بدون پیچیدگیهای غیرضروری، به بیان داستانی از مردمی میپردازد که در زیر بار سنگین جنگ و مصائب ناشی از آن به فراموشی سپرده شدهاند. هرس حکایتگر صدای خاموش مردمانی است که در طول جنگ به خاکستر بدل شدند و سالها بعد، همچنان در زیر این خاکسترها بیپناه به سر میبرند. روایت رنج نسلی است که نه فرصت فریاد داشتند و نه مجال گریه، و تنها گذران عمر برایشان باقی مانده بود.
همچنین این داستان پرده از روایتهایی دیگر از مادران و پسرانی برمیدارد که در دالانهای پیچیده تاریخ گم شدهاند. در فضای پس از جنگ و در دل ویرانههای جنوب، این مادران و فرزندان به نمادی از انسانهایی بدل شدهاند که برای بقا و بازسازی امیدهای از دست رفته، تقلا میکنند. نویسنده با درهمآمیختن این مضمون با طبیعت خوزستان، توانسته ارتباطی پرمعنا بین تاریخ و طبیعت بسازد، به گونهای که روایت همچون آیینهای منعکسکننده تاریخ جنوب ایران میشود.
از نظر ساختاری، هرس روایتی پرکشش است که بهصورت سومشخص بیان شده و در خلال آن، گذر از حوادث و زمان، به تدریج داستان زندگی این زوج را آشکار میسازد. مرعشی در این کتاب، بدون قضاوت درباره انتخابهای شخصیتهایش، تنها بازتابدهنده شرایط و محیط پیرامون آنهاست. او به مخاطب این فرصت را میدهد که از دیدگاه خود، به تحلیل زندگی و مسیرهای متفاوتی که رسول و نوال در مواجهه با جنگ انتخاب کردهاند، بپردازد.
هرس بدون تکرار فضای داستانی کتاب قبلی مرعشی، پاییز فصل آخر سال است، به موفقیتی تازه دست یافته است و مخاطب را به سفری عاطفی در زمان و مکان جنگزده جنوب ایران میبرد. این اثر، با موفقیت نشان میدهد که حتی پس از پایان جنگ، زندگی و عشق همچنان در تلاش برای احیای خود هستند و جستجو برای معنا همچنان ادامه دارد.
مرعشی با توانایی در خلق شخصیتهایی زنده و باورپذیر، میتواند مخاطب را به طور مستقیم به دل داستان بکشاند و او را وادار کند که همراه با شخصیتها در فضای دشوار پس از جنگ نفس بکشد و رنجهای آنها را از نزدیک حس کند. بهویژه، نوال و رسول، هر یک به نمایندهای از انسانهایی تبدیل میشوند که برای بازسازی زندگی، نیازمند یافتن راههای نوین برای بهبودی هستند، اما مسیر آنها ناگزیر از فراز و نشیبهای فراوان است.
در نهایت، هرس نه تنها بازگوکننده تجربههای فردی دو شخصیت اصلی است، بلکه آینهای از تجربههای مشترک نسلهای جنگزده و بحراندیده است. این کتاب، روایتی است که با اندوه و تلخی از ناملایمات زندگی پس از جنگ سخن میگوید و در عین حال به امیدی پنهان برای بازسازی زندگی اشاره دارد؛ امیدی که شاید تنها در خاطرات و افکار باقی مانده باشد، اما همچنان زنده است و نفس میکشد.
رمان هرس در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۱ با بیش از ۲۰۰۰ رای و ۴۷۸ نقد و نظر است.
داستان هرس
داستان کتاب هرس نوشتهی نسیم مرعشی، روایتگر زندگی رسول و نوال، زوجی از اهواز است که در گیرودار جنگ ایران و عراق، زندگیشان دستخوش تغییرات عمیقی میشود. آغاز داستان به دورانی بازمیگردد که شعلههای جنگ، خانه و زندگی این دو را میسوزاند و آنها را درگیر تجربهای تلخ و پر از فقدان میکند.
رسول و نوال در این میان، فرزند اولشان را از دست میدهند و بار اندوه بزرگی بر دوششان میافتد. با تمام این سختیها، نوال صاحب دو دختر میشود و در حالی که به نظر میرسد زندگی در مسیر آرامش قرار گرفته، این خانواده هنوز از پسلرزههای جنگ در امان نیست.
نوال، که آرزوی داشتن پسری در دلش ریشه کرده، در تلاش برای فراموش کردن خاطرات تلخ گذشته و پیوند با آیندهای روشن است. او امیدوار است که فرزند پسر بتواند نشانی از رهایی و ادامهی زندگی برایش باشد، اما این آرزو هیچگاه محقق نمیشود و نوال مجدد دختری به دنیا میآورد.
همین حسرت و ناکامی باعث میشود تا او دست به اقدامی عجیب بزند و دخترش را با پسری که از خون و نژاد خودش نیست، عوض کند. اما این انتخاب به جای آرامش، او را بیشتر درگیر دنیای درد و پشیمانی میکند.
با گذشت زمان، نوال به امید پیدا کردن آرامش، خانه را ترک کرده و به سرزمینی باستانی میرود که از دیرباز با نخلها و فرهنگ مردم جنوب پیوند خورده است. این سفر، جستجویی است برای یافتن رهایی و شاید جبران گذشتهای که پر از اندوه و شکافهای عمیق است. نوال در این سفر به دنبال چیزی است که قلب و ذهنش را آرام کند؛ اما آرامشی که او جستجو میکند، همچنان از او دور است.
رسول، که پس از جنگ به زندگی روزمره بازگشته و بار مسئولیت خانواده را به دوش میکشد، به جستجوی نوال میپردازد. او طی سالها تلاش میکند که خانوادهاش را کنار هم نگه دارد و مانع از فروپاشی کامل این جمع شود. این تلاشها، گرچه او را درگیر قید و بندهای زندگی خانوادگی میکند، اما بار دیگر بیرحمیهای جنگ و فقدانهای بیپایان را در ذهنش زنده میسازد.
کتاب هرس نه تنها روایتی از سرگذشت جنگ و تأثیرات عمیق آن بر زندگی و خانوادههاست، بلکه به مسائل عاطفی و روانی زنان و مردانی میپردازد که میان ویرانیهای جنگ به دنبال معنا و آرامش میگردند. نوال و رسول هر یک به شیوهای متفاوت به دنبال فرار از رنجها و خاطرات تلخ جنگ هستند، اما مسیر زندگی و تلاشهایشان، اغلب آنها را از هم جدا میکند.
این داستان به شکلی نمادین از جنگ و تأثیرات آن بر روابط انسانی سخن میگوید؛ و اینکه چگونه گاهی فقدانها و اندوهها سبب میشوند انسانها برای بقا و ادامه زندگی به انتخابهایی ناخواسته دست بزنند. *هرس* از نگاه مادرانه، از سرنوشت تلخ و فراموششدگانی که حتی فرصت گریه بر مصیبتهایشان را نداشتهاند، پرده برمیدارد و فضایی رازآلود و در عین حال دردآلود از بازماندگان جنگ به تصویر میکشد.
در نهایت، هرس نگاهی به سرنوشت انسانهایی دارد که در دالانهای پرپیچ و خم زندگی درگیر تصمیمات تلخ و فراموشیاند؛ و به همان اندازه که یادآور فاجعههای جنگ است، شکافهایی را که این فجایع در زندگی و روابط انسانی به جا میگذارند، با تیزبینی و ظرافت خاصی به تصویر میکشد.
بخشهایی از هرس
وال نشسته بود توی راهرو و از همان راهرو رسول را می دید که حواسش به دخترها بود و به امل تشر می زد که موی انیس را نکشد. نوال از خانه بیرون نمی رفت تا صورت پسرش را ماه نگیرد، با این حال از ترس به شکمش دست نمی کشید. شکمش بزرگ شده بود و می خارید و نوال پیچ و تاب می خورد.
رسول اولین ماهی را برای نوال و پسرش آورد توی خانه. گفت «امریکایی ها هم نتونستن چاهایه خاموش کنن. ما می کنیم. نمی شه خوئی همه بارون سیاه بیاد. برا بچه هامون خطرناکه.» کار کولر را که تمام کرده بود گفته بود باید برای خاموش کردن چاه هایی که عراق آتش زده برود کویت.
نمی دانست چه قدر طول می کشد اما با کیف تعریف کرده بود که چه طور او را گذاشته اند توی تیم مهار چاه ها. ته همه ی حرف هایش هم فحشی به صدام داده بود که سگ هار شده بعد از آتش بس و کویت را زده. نوال فکر کرد این سه ماه آخر حاملگی را بدون رسول چه کند.
رسول گفته بود «اندازه ی یه سال این جا درمی آرم تو کویت.» نوال می دانست که ذوق رسول برای پول نیست. دروغ می گفت. می شناختش. خوشحالی اش برای افتخار بود. برای کارش. اولین بار بود بعد از انصراف از دانشگاه که می دید رسول از چیزی غیر پسرش ذوق می کند. گفته بود «خو برو، چه عیب داره.»
…………………
زن لاغر پشت شیشه ی آزمایشگاه جواب را از جعبه برداشت و روی صندلی اش چرخید. وقتی چرخید نوال نصفه ی دیگر صورتش را دید که ماه گرفته بودش. تکه ی سرخ از گوشه ی چشم راست شروع می شد و با کناره های نامنظم می آمد پایین و کل دهان را می گرفت. زن برگه را باز کرد و بست و به نوال گفت مثبت است.
نوال جواب را گرفت و هرچه توی خودش گشت نفهمید خوشحال است یا ناراحت. رسول گفته بود پسرها دارند به دنیا می آیند. همین دیشب گفته بود. همین دیشب که نوال برای بار هزارم گفته بود از اهواز بروند شهری که مرد داشته باشد.
بعد از این همه سال که اصرار کرده بود بروند خرمشهر را ببینند و رسول گفته بود نه، دیگر بند نمی کرد به برگشتن به خرمشهر. می گفت بروند شیراز، اصفهان، تهران، هر شهر دیگری که مرد داشته باشد. می گفت وقتی باز جنگ بشود باید کسی باشد که شهر را نگه دارد.
…………………
شش سال پیش از این اگر کسی عصرهای بهار، حوالی ساعت چهار و نیم، آخر کوت عبدالله کنار جادهی اهواز ـ آبادان میایستاد، رسول را میدید که بلند و کشیده و کتوشلوار براق آبینفتیبهتن، کیف چرمی انگلیسی با آرم شرکت نفتش را بسته بود پشت موتور و در آن گرما میراند تا آبادان.
وقتی میرسید شانهای از جیبش بیرون میآورد، موی مشکیاش را از راست به چپ شانه میزد، کتوشلوارش را میتکاند و سرش را خم میکرد تا از چهارچوب در رد شود. اما حالا رسول با شانههای خمیده، شکم آویزان، جای سه دندان خالی روی فک بالا، پیرهن چرک خاکستری خیس از عرق، با مویی که انگار بهعمد اینطور رقتانگیز از پسِ سرش ریخته بود، سوار رنوِ اسقاط زردش هفتاد کیلومتر داشت تا آبادان. ساعت چهار و نیم بود.
سیاهیِ ساعد چپ رسول در این یک ساعت و نیم سیاهتر شده بود از زور آفتاب داغ عصر بهار و لابد اگر ساعت طلایی را که در کویت هدیه گرفته بود از دست باز میکرد، جایش سفید بود، فقط کمی سفید، آنقدر که پوست سیاهِ آفتابنخوردهی رسول بود. وسط راه، به خروجی شادگان که پیچید، زد بغل و لُنگ را برداشت پهن کرد لبهی شیشه و شیشه را بالا کشید تا داغی آفتاب مهزیار را گرمازده نکند.
حسابش را کرده بود کِی بیفتد توی جادهی آبادان که بچه آفتاب نخورد و موقع برگشت هم نخورند به شب. مهزیار آفتاب نخورده بود در این یک ساعت. اما بعد از پیچ، آفتاب پیچیده بود روی بچه. رسول برایش سایه درست کرد و راه افتاد. لُنگ روی شیشه پِتپِت میکرد. دو طرف جاده تالاب بود؛
………………….
شب دخترها منتظر ماه گرفتگی رفته بودند وسط باغچهی پشتی و چشم دوخته بودند به ماه تا کی بگیرد. باغچهی حیاط جلویی مال رسول بود، باغچهی پشتی مال نوال. رسول گل میکاشت و نوال سبزی. این چند ماهِ حاملگی نرسیده بود به حیاط. تمام ریحانها و جعفریها خشک شده بود. رسول برای نوال و بچههایش توی حیاط ماهی کباب میکرد.
نوال نشسته بود توی راهرو و از همان راهرو رسول را میدید که حواسش به دخترها بود و به اَمَل تشر میزد که موی انیس را نکشد. نوال از خانه بیرون نمیرفت تا صورت پسرش را ماه نگیرد، با این حال از ترس به شکمش دست نمیکشید. شکمش بزرگ شده بود و میخارید و نوال پیچ و تاب میخورد.
رسول اولین ماهی را برای نوال و پسرش آورد توی خانه. گفت «امریکاییها هم نتونستن چاهایه خاموش کنن. ما میکنیم. نمیشه خوئی همه بارون سیاه بیاد. برا بچههامون خطرناکه.» کار کولر را که تمام کرده بود گفته بود باید برای خاموش کردن چاههایی که عراق آتش زده برود کویت. نمیدانست چهقدر طول میکشد اما با کِیف تعریف کرده بود که چهطور او را گذاشتهاند توی تیم مهار چاهها.
تهِ همهی حرفهایش هم فحشی به صدام داده بود که سگِ هار شده بعد از آتشبس و کویت را زده. نوال فکر کرد این سه ماه آخر حاملگی را بدون رسول چه کند. رسول گفته بود «اندازهی یه سالِ اینجا درمیآرم تو کویت.» نوال میدانست که ذوق رسول برای پول نیست.
دروغ میگفت. میشناختش. خوشحالیاش برای افتخار بود. برای کارش. اولینبار بود بعد از انصراف از دانشگاه که میدید رسول از چیزی غیرِ پسرش ذوق میکند. گفته بود «خو برو، چه عیب داره.»
اگر به کتاب هرس علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار نسیم مرعشی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی جوان نیز آشنا شوید.
10 آبان 1403
هرس
«هرس» اثری است نسیم مرعشی (نویسنده ایرانی، متولد ۱۳۶۲) که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این رمان داستان زندگی زوجی به نام رسول و نوال است که درگیر پیامدهای جنگ ایران و عراق میشوند و هر یک به شیوهای متفاوت با اندوه و فقدانهای برآمده از آن دستوپنجه نرم میکنند.
دربارهی هرس
کتاب هرس نوشته نسیم مرعشی، یکی از داستانهای تأثیرگذار و دردناک از روایت زندگی زوجی جوان به نامهای رسول و نوال در خلال جنگ ایران و عراق است. این داستان بازتابی از ویرانیها و خساراتی است که جنگ بر زندگی آنها بر جای گذاشته است. بهطور ویژه، کتاب با ظرافت و صداقت از زخمهای عمیق روحی این زوج و دگرگونیهایی که در طول زمان تجربه میکنند، سخن میگوید. رسول و نوال در جستجوی معنایی برای زندگی و یافتن راهی برای کنار آمدن با تلخیهای جنگ و داغ فقدان، هر کدام مسیرهای متفاوتی را طی میکنند.
در این روایت، نوال نمادی از زنی است که در آرزوی داشتن پسری برای بازسازیِ امیدهای از دسترفته است. او پس از تجربه تلخ از دست دادن پسرش، به تمام توانش دست به اقداماتی عجیب میزند تا شاید بتواند دوباره فرزندی پسر داشته باشد. اما در سرنوشت تلخ این زوج، نوال باز هم دختری دیگر به دنیا میآورد، و این رویداد قلب او را در اوج ناامیدی شعلهور میکند.
نوال به جایی میرسد که برای ارضای آرزوهایش، تصمیم به تعویض دختر تازهمتولدشدهاش با پسری که از خون او نیست، میگیرد. این انتخاب، تعارضات درونی او را بیشتر میکند و آغازگر مسیری میشود که نه نوال را به آرامش میرساند و نه رسول را از تلاطم درونیاش رها میسازد.
در کتاب هرس، صدای مادرانه نوال از میان سالها زخم و اندوه، همچنان به گوش میرسد؛ صدایی که از دل خاکسترها برخاسته و برای آرزوهای از دست رفتهاش میسوزد. در عین حال، داستان به فضای زندگی در جنوب ایران پس از جنگ، با دقت و توجه به جزئیات، نقبی عمیق میزند. نخلستانهای خوزستان، طبیعت سخت اما زیبا، و آدمهایی که زندگیشان در طی سالها مبارزه و مرگ و زندگی سپری شده است، بخشی از روایت ملموس و حسبرانگیز کتاب است که مرعشی با قلمش به زیبایی به تصویر میکشد.
رسول در پی گمشدهای به نام نوال میگردد؛ زنی که برای فرار از اندوه و یافتن آرامشی شاید به زندگیاش بازگردد، خانه و زندگی خود را رها کرده است. او در میان نخلها و طبیعتی که با حسرتهای کهنه گره خورده است، میکوشد معنایی برای فقدان و خاطراتِ از دست رفته بیابد. این جستجوی بیپایان رسول برای یافتن همسرش، روایتگر عشقی است که فراتر از ویرانیهای جنگ به بقای خود ادامه میدهد.
نسیم مرعشی، با نثری روان و بدون پیچیدگیهای غیرضروری، به بیان داستانی از مردمی میپردازد که در زیر بار سنگین جنگ و مصائب ناشی از آن به فراموشی سپرده شدهاند. هرس حکایتگر صدای خاموش مردمانی است که در طول جنگ به خاکستر بدل شدند و سالها بعد، همچنان در زیر این خاکسترها بیپناه به سر میبرند. روایت رنج نسلی است که نه فرصت فریاد داشتند و نه مجال گریه، و تنها گذران عمر برایشان باقی مانده بود.
همچنین این داستان پرده از روایتهایی دیگر از مادران و پسرانی برمیدارد که در دالانهای پیچیده تاریخ گم شدهاند. در فضای پس از جنگ و در دل ویرانههای جنوب، این مادران و فرزندان به نمادی از انسانهایی بدل شدهاند که برای بقا و بازسازی امیدهای از دست رفته، تقلا میکنند. نویسنده با درهمآمیختن این مضمون با طبیعت خوزستان، توانسته ارتباطی پرمعنا بین تاریخ و طبیعت بسازد، به گونهای که روایت همچون آیینهای منعکسکننده تاریخ جنوب ایران میشود.
از نظر ساختاری، هرس روایتی پرکشش است که بهصورت سومشخص بیان شده و در خلال آن، گذر از حوادث و زمان، به تدریج داستان زندگی این زوج را آشکار میسازد. مرعشی در این کتاب، بدون قضاوت درباره انتخابهای شخصیتهایش، تنها بازتابدهنده شرایط و محیط پیرامون آنهاست. او به مخاطب این فرصت را میدهد که از دیدگاه خود، به تحلیل زندگی و مسیرهای متفاوتی که رسول و نوال در مواجهه با جنگ انتخاب کردهاند، بپردازد.
هرس بدون تکرار فضای داستانی کتاب قبلی مرعشی، پاییز فصل آخر سال است، به موفقیتی تازه دست یافته است و مخاطب را به سفری عاطفی در زمان و مکان جنگزده جنوب ایران میبرد. این اثر، با موفقیت نشان میدهد که حتی پس از پایان جنگ، زندگی و عشق همچنان در تلاش برای احیای خود هستند و جستجو برای معنا همچنان ادامه دارد.
مرعشی با توانایی در خلق شخصیتهایی زنده و باورپذیر، میتواند مخاطب را به طور مستقیم به دل داستان بکشاند و او را وادار کند که همراه با شخصیتها در فضای دشوار پس از جنگ نفس بکشد و رنجهای آنها را از نزدیک حس کند. بهویژه، نوال و رسول، هر یک به نمایندهای از انسانهایی تبدیل میشوند که برای بازسازی زندگی، نیازمند یافتن راههای نوین برای بهبودی هستند، اما مسیر آنها ناگزیر از فراز و نشیبهای فراوان است.
در نهایت، هرس نه تنها بازگوکننده تجربههای فردی دو شخصیت اصلی است، بلکه آینهای از تجربههای مشترک نسلهای جنگزده و بحراندیده است. این کتاب، روایتی است که با اندوه و تلخی از ناملایمات زندگی پس از جنگ سخن میگوید و در عین حال به امیدی پنهان برای بازسازی زندگی اشاره دارد؛ امیدی که شاید تنها در خاطرات و افکار باقی مانده باشد، اما همچنان زنده است و نفس میکشد.
رمان هرس در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۱ با بیش از ۲۰۰۰ رای و ۴۷۸ نقد و نظر است.
داستان هرس
داستان کتاب هرس نوشتهی نسیم مرعشی، روایتگر زندگی رسول و نوال، زوجی از اهواز است که در گیرودار جنگ ایران و عراق، زندگیشان دستخوش تغییرات عمیقی میشود. آغاز داستان به دورانی بازمیگردد که شعلههای جنگ، خانه و زندگی این دو را میسوزاند و آنها را درگیر تجربهای تلخ و پر از فقدان میکند.
رسول و نوال در این میان، فرزند اولشان را از دست میدهند و بار اندوه بزرگی بر دوششان میافتد. با تمام این سختیها، نوال صاحب دو دختر میشود و در حالی که به نظر میرسد زندگی در مسیر آرامش قرار گرفته، این خانواده هنوز از پسلرزههای جنگ در امان نیست.
نوال، که آرزوی داشتن پسری در دلش ریشه کرده، در تلاش برای فراموش کردن خاطرات تلخ گذشته و پیوند با آیندهای روشن است. او امیدوار است که فرزند پسر بتواند نشانی از رهایی و ادامهی زندگی برایش باشد، اما این آرزو هیچگاه محقق نمیشود و نوال مجدد دختری به دنیا میآورد.
همین حسرت و ناکامی باعث میشود تا او دست به اقدامی عجیب بزند و دخترش را با پسری که از خون و نژاد خودش نیست، عوض کند. اما این انتخاب به جای آرامش، او را بیشتر درگیر دنیای درد و پشیمانی میکند.
با گذشت زمان، نوال به امید پیدا کردن آرامش، خانه را ترک کرده و به سرزمینی باستانی میرود که از دیرباز با نخلها و فرهنگ مردم جنوب پیوند خورده است. این سفر، جستجویی است برای یافتن رهایی و شاید جبران گذشتهای که پر از اندوه و شکافهای عمیق است. نوال در این سفر به دنبال چیزی است که قلب و ذهنش را آرام کند؛ اما آرامشی که او جستجو میکند، همچنان از او دور است.
رسول، که پس از جنگ به زندگی روزمره بازگشته و بار مسئولیت خانواده را به دوش میکشد، به جستجوی نوال میپردازد. او طی سالها تلاش میکند که خانوادهاش را کنار هم نگه دارد و مانع از فروپاشی کامل این جمع شود. این تلاشها، گرچه او را درگیر قید و بندهای زندگی خانوادگی میکند، اما بار دیگر بیرحمیهای جنگ و فقدانهای بیپایان را در ذهنش زنده میسازد.
کتاب هرس نه تنها روایتی از سرگذشت جنگ و تأثیرات عمیق آن بر زندگی و خانوادههاست، بلکه به مسائل عاطفی و روانی زنان و مردانی میپردازد که میان ویرانیهای جنگ به دنبال معنا و آرامش میگردند. نوال و رسول هر یک به شیوهای متفاوت به دنبال فرار از رنجها و خاطرات تلخ جنگ هستند، اما مسیر زندگی و تلاشهایشان، اغلب آنها را از هم جدا میکند.
این داستان به شکلی نمادین از جنگ و تأثیرات آن بر روابط انسانی سخن میگوید؛ و اینکه چگونه گاهی فقدانها و اندوهها سبب میشوند انسانها برای بقا و ادامه زندگی به انتخابهایی ناخواسته دست بزنند. *هرس* از نگاه مادرانه، از سرنوشت تلخ و فراموششدگانی که حتی فرصت گریه بر مصیبتهایشان را نداشتهاند، پرده برمیدارد و فضایی رازآلود و در عین حال دردآلود از بازماندگان جنگ به تصویر میکشد.
در نهایت، هرس نگاهی به سرنوشت انسانهایی دارد که در دالانهای پرپیچ و خم زندگی درگیر تصمیمات تلخ و فراموشیاند؛ و به همان اندازه که یادآور فاجعههای جنگ است، شکافهایی را که این فجایع در زندگی و روابط انسانی به جا میگذارند، با تیزبینی و ظرافت خاصی به تصویر میکشد.
بخشهایی از هرس
وال نشسته بود توی راهرو و از همان راهرو رسول را می دید که حواسش به دخترها بود و به امل تشر می زد که موی انیس را نکشد. نوال از خانه بیرون نمی رفت تا صورت پسرش را ماه نگیرد، با این حال از ترس به شکمش دست نمی کشید. شکمش بزرگ شده بود و می خارید و نوال پیچ و تاب می خورد.
رسول اولین ماهی را برای نوال و پسرش آورد توی خانه. گفت «امریکایی ها هم نتونستن چاهایه خاموش کنن. ما می کنیم. نمی شه خوئی همه بارون سیاه بیاد. برا بچه هامون خطرناکه.» کار کولر را که تمام کرده بود گفته بود باید برای خاموش کردن چاه هایی که عراق آتش زده برود کویت.
نمی دانست چه قدر طول می کشد اما با کیف تعریف کرده بود که چه طور او را گذاشته اند توی تیم مهار چاه ها. ته همه ی حرف هایش هم فحشی به صدام داده بود که سگ هار شده بعد از آتش بس و کویت را زده. نوال فکر کرد این سه ماه آخر حاملگی را بدون رسول چه کند.
رسول گفته بود «اندازه ی یه سال این جا درمی آرم تو کویت.» نوال می دانست که ذوق رسول برای پول نیست. دروغ می گفت. می شناختش. خوشحالی اش برای افتخار بود. برای کارش. اولین بار بود بعد از انصراف از دانشگاه که می دید رسول از چیزی غیر پسرش ذوق می کند. گفته بود «خو برو، چه عیب داره.»
…………………
زن لاغر پشت شیشه ی آزمایشگاه جواب را از جعبه برداشت و روی صندلی اش چرخید. وقتی چرخید نوال نصفه ی دیگر صورتش را دید که ماه گرفته بودش. تکه ی سرخ از گوشه ی چشم راست شروع می شد و با کناره های نامنظم می آمد پایین و کل دهان را می گرفت. زن برگه را باز کرد و بست و به نوال گفت مثبت است.
نوال جواب را گرفت و هرچه توی خودش گشت نفهمید خوشحال است یا ناراحت. رسول گفته بود پسرها دارند به دنیا می آیند. همین دیشب گفته بود. همین دیشب که نوال برای بار هزارم گفته بود از اهواز بروند شهری که مرد داشته باشد.
بعد از این همه سال که اصرار کرده بود بروند خرمشهر را ببینند و رسول گفته بود نه، دیگر بند نمی کرد به برگشتن به خرمشهر. می گفت بروند شیراز، اصفهان، تهران، هر شهر دیگری که مرد داشته باشد. می گفت وقتی باز جنگ بشود باید کسی باشد که شهر را نگه دارد.
…………………
شش سال پیش از این اگر کسی عصرهای بهار، حوالی ساعت چهار و نیم، آخر کوت عبدالله کنار جادهی اهواز ـ آبادان میایستاد، رسول را میدید که بلند و کشیده و کتوشلوار براق آبینفتیبهتن، کیف چرمی انگلیسی با آرم شرکت نفتش را بسته بود پشت موتور و در آن گرما میراند تا آبادان.
وقتی میرسید شانهای از جیبش بیرون میآورد، موی مشکیاش را از راست به چپ شانه میزد، کتوشلوارش را میتکاند و سرش را خم میکرد تا از چهارچوب در رد شود. اما حالا رسول با شانههای خمیده، شکم آویزان، جای سه دندان خالی روی فک بالا، پیرهن چرک خاکستری خیس از عرق، با مویی که انگار بهعمد اینطور رقتانگیز از پسِ سرش ریخته بود، سوار رنوِ اسقاط زردش هفتاد کیلومتر داشت تا آبادان. ساعت چهار و نیم بود.
سیاهیِ ساعد چپ رسول در این یک ساعت و نیم سیاهتر شده بود از زور آفتاب داغ عصر بهار و لابد اگر ساعت طلایی را که در کویت هدیه گرفته بود از دست باز میکرد، جایش سفید بود، فقط کمی سفید، آنقدر که پوست سیاهِ آفتابنخوردهی رسول بود. وسط راه، به خروجی شادگان که پیچید، زد بغل و لُنگ را برداشت پهن کرد لبهی شیشه و شیشه را بالا کشید تا داغی آفتاب مهزیار را گرمازده نکند.
حسابش را کرده بود کِی بیفتد توی جادهی آبادان که بچه آفتاب نخورد و موقع برگشت هم نخورند به شب. مهزیار آفتاب نخورده بود در این یک ساعت. اما بعد از پیچ، آفتاب پیچیده بود روی بچه. رسول برایش سایه درست کرد و راه افتاد. لُنگ روی شیشه پِتپِت میکرد. دو طرف جاده تالاب بود؛
………………….
شب دخترها منتظر ماه گرفتگی رفته بودند وسط باغچهی پشتی و چشم دوخته بودند به ماه تا کی بگیرد. باغچهی حیاط جلویی مال رسول بود، باغچهی پشتی مال نوال. رسول گل میکاشت و نوال سبزی. این چند ماهِ حاملگی نرسیده بود به حیاط. تمام ریحانها و جعفریها خشک شده بود. رسول برای نوال و بچههایش توی حیاط ماهی کباب میکرد.
نوال نشسته بود توی راهرو و از همان راهرو رسول را میدید که حواسش به دخترها بود و به اَمَل تشر میزد که موی انیس را نکشد. نوال از خانه بیرون نمیرفت تا صورت پسرش را ماه نگیرد، با این حال از ترس به شکمش دست نمیکشید. شکمش بزرگ شده بود و میخارید و نوال پیچ و تاب میخورد.
رسول اولین ماهی را برای نوال و پسرش آورد توی خانه. گفت «امریکاییها هم نتونستن چاهایه خاموش کنن. ما میکنیم. نمیشه خوئی همه بارون سیاه بیاد. برا بچههامون خطرناکه.» کار کولر را که تمام کرده بود گفته بود باید برای خاموش کردن چاههایی که عراق آتش زده برود کویت. نمیدانست چهقدر طول میکشد اما با کِیف تعریف کرده بود که چهطور او را گذاشتهاند توی تیم مهار چاهها.
تهِ همهی حرفهایش هم فحشی به صدام داده بود که سگِ هار شده بعد از آتشبس و کویت را زده. نوال فکر کرد این سه ماه آخر حاملگی را بدون رسول چه کند. رسول گفته بود «اندازهی یه سالِ اینجا درمیآرم تو کویت.» نوال میدانست که ذوق رسول برای پول نیست.
دروغ میگفت. میشناختش. خوشحالیاش برای افتخار بود. برای کارش. اولینبار بود بعد از انصراف از دانشگاه که میدید رسول از چیزی غیرِ پسرش ذوق میکند. گفته بود «خو برو، چه عیب داره.»
اگر به کتاب هرس علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین آثار نسیم مرعشی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی جوان نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، نسیم مرعشی، هر روز یک کتاب