«دارالتأدیب» اثری است از تاناناریو دئو (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۶۶) که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده است. این رمان داستان پسربچهای سیاهپوست در دههی ۱۹۵۰ است که به دارالتأدیبی خشن فرستاده و در آنجا با ارواح قربانیان گذشته روبهرو میشود و میکوشد حقیقت پنهان آن مکان را آشکار کند.
دربارهی دارالتأدیب
رمان دارالتأدیب (The Reformatory) نوشتهی تاناناریو دئو، اثری است تلفیقی از ژانر وحشت، واقعگرایی تاریخی و نقد اجتماعی که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد و بهسرعت در میان خوانندگان و منتقدان ادبیات ترسناک جایگاه چشمگیری یافت. دئو، نویسندهای با سابقه درخشان در روایت داستانهایی با درونمایهی سیاهپوستانه، بار دیگر نشان میدهد که چگونه میتوان وحشت را در تار و پود تاریخ جا داد و از آن بستری برای بازنمایی دردهای فراموششده ساخت.
دارالتأدیب با الهام از وقایع واقعی در مدرسهی اصلاحی دوژیر در فلوریدا نوشته شده است؛ جایی که دهها سال، پسران نوجوان سیاهپوست در فضایی بهشدت خشونتبار و غیرانسانی محبوس بودند، بسیاریشان ناپدید شدند یا جان باختند، و هنوز هم خاطرهی آنها در ذهن بازماندگان، چون زخمی باز باقی مانده است. این رمان با قدرتی روایی شگفتانگیز، به درون این تاریخ فرورفته و آن را از دل سکوت بیرون کشیده است.
قهرمان داستان، «رابی استیفنز جونیور» پسر ۱۲ سالهای است که تنها بهخاطر دفاع از خواهرش گلوریا در برابر پسر یک سفیدپوست صاحبنفوذ، به مدرسهای موسوم به «دارالتأدیب » فرستاده میشود. این مکان بیش از آنکه جایی برای «اصلاح» باشد، سیاهچالهای از بیعدالتی، تنبیه و وحشت است؛ جایی که روح و جسم کودکان سیاهپوست درهم میشکند.
فضای داستان از همان ابتدا بوی تهدید و مرگ میدهد. ساختمانهای سرد و تیرهی دارالتأدیب ، نگهبانانی با نگاههای خصمانه، قوانین سختگیرانه و زندانمانند، و از همه مهمتر، سایههای ارواحی که در گوشهوکنار محوطه پرسه میزنند. رابی از همان روز اول در مییابد که دارالتأدیب تنها با تنبیه فیزیکی تهدید نمیکند، بلکه نوعی از وحشت نامرئی در دیوارهای آن خانه کرده است.
عنصر ماوراءالطبیعه در این رمان بهشکلی استادانه در دل واقعیت اجتماعی داستان جای گرفته است. ارواحی که در دارالتأدیب دیده میشوند، فقط ابزار ایجاد ترس نیستند؛ آنها تجلی درد و بیعدالتی تاریخیاند. هر روح، صدای یک قربانی فراموششده است؛ صدایی که نویسنده از میان سکوت گورستانهای بینامونشان بیرون کشیده تا به آن گوش بسپاریم.
دئو در خلق فضای روانی شخصیت اصلی نیز بسیار موفق عمل کرده است. رابی نهتنها با محیط بیرونی خصمانه دستوپنجه نرم میکند، بلکه در درون خود نیز گرفتار تردید، ترس و احساس بیپناهی است. رشد شخصیت او در طول داستان از یک کودک مظلوم به نوجوانی آگاه و شجاع، از نقاط قوت این رمان محسوب میشود.
یکی از ویژگیهای برجستهی دارالتأدیب ، نثر شاعرانه و در عین حال تلخ آن است. دئو با زبانی موجز اما تأثیرگذار، لحظههای درد و ترس را بهگونهای تصویر میکند که خواننده را با هر واژه درگیر خود میسازد. توصیفهای او از سکوت شبانهی محوطهی مدرسه، صداهای نابهجا، و نگاههای پرسشگر ارواح، چنان حس تعلیق و خفقان میسازد که گویی خود در آن فضا گرفتار شدهایم.
در کنار فضای ترسناک، دئو موفق میشود لایههایی از نقد اجتماعی و نژادی را نیز وارد داستان کند. دارالتأدیب نهفقط دربارهی تنبیه جسمی کودکان سیاهپوست، بلکه دربارهی تنبیه تاریخی یک قوم است؛ دربارهی نظامی که هنوز هم تبعیض نژادی را در ساختارهای خود حفظ کرده و گاه آن را با لباس «اصلاح» و «آموزش» میپوشاند.
داستان در عین آنکه به گذشتهی تاریک آمریکا میپردازد، پیامهایی معاصر نیز در دل خود دارد. ترس موجود در داستان، فراتر از ماوراءالطبیعه است؛ ترسی است از ساختارهایی که انسان را در قالب «دیگری» به حاشیه میرانند. در واقع، بزرگترین هیولای داستان، نه ارواح سرگردان، که انسانهای نژادپرست و نظامهای بیرحم هستند.
پایانبندی داستان نیز هوشمندانه طراحی شده است. نه کاملاً بسته و نه رها، بلکه با نوعی تلنگر به خواننده برای بازاندیشی در مورد تاریخ، عدالت، و معنای نجات. رابی در پایان مسیر خود، نهفقط از مکان دارالتأدیب میگریزد، بلکه از ورطهی خاموشی عبور میکند و به صدایی بدل میشود برای همهی آنها که صدایشان شنیده نشد.
دارالتأدیب اثری است که هم برای دوستداران داستانهای ترسناک جذاب خواهد بود، و هم برای کسانی که به تاریخ و ادبیات انتقادی علاقه دارند. این کتاب، همانگونه که ترس را میسازد، ما را وادار میکند به عقب بازگردیم، در آینهی گذشته نگاه کنیم، و بپرسیم: چه کسانی را، در کدام مدرسهها، به بهای آموزش، به خاموشی سپردهایم؟
در نهایت، این رمان اثباتی است بر توانایی ادبیات در افشای حقیقتهای تلخ، و پیوندی میان رئالیسم اجتماعی و فانتزی سیاه. دارالتأدیب نهفقط یک داستان ترسناک، بلکه آیینهای است که ما را وامیدارد به چهرهی تاریخیمان بنگریم، و شاید از آن بترسیم.
رمان دارالتأدیب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۵ با بیش از ۴۲۰۰۰ رای و ۷۳۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان دارالتأدیب
رمان دارالتأدیب داستان پسربچهای سیاهپوست به نام رابی استیفنز جونیور را روایت میکند که در تابستان سال ۱۹۵۰، پس از درگیری با پسر یک سفیدپوست بانفوذ برای دفاع از خواهرش، به مدرسهای به ظاهر اصلاحی، اما در واقع مخوف و خشونتبار در فلوریدا فرستاده میشود. «مدرسهی گریتتاون برای پسران» جایی است که قرار است رابی شش ماه از عمر خود را در آن بگذراند؛ اما خیلی زود درمییابد که این مکان، چیزی بیش از یک مؤسسهی تربیتی است.
با ورود به دارالتأدیب ، رابی با فضای سرد، بیروح و مشکوک آن روبهرو میشود. در آنجا، کودکان سیاهپوست در کنار تعداد کمی سفیدپوست از طبقهی فقیر، تحت نظارت نگهبانانی بیرحم، تنبیه، کار اجباری و تحقیر میشوند. خشونت سیستماتیک نه تنها عادی، بلکه بخشی از روند به اصطلاح «اصلاح» تلقی میشود. رابی، که روحیهای حساس و ذهنی تیزبین دارد، بهزودی نشانههایی از حضور پدیدههای غیرعادی و ماورایی را نیز احساس میکند.
او متوجه میشود که برخی از پسران شبانه ناپدید میشوند و هرگز بازنمیگردند، درحالیکه نام آنها از دفاتر رسمی نیز پاک میشود. کمکم سایهی ارواح سرگردان بر زندگی روزمرهی او سنگینی میکند؛ ارواحی که نهفقط ترسناک، بلکه حامل پیامی از گذشتهاند. این ارواح، قربانیان پیشین همین مدرسهاند که از دل خاک بینام، اکنون راهی برای آشکار کردن حقیقت یافتهاند.
رابی، برخلاف بسیاری از دیگر پسران، قدرتی خاص دارد: او میتواند حضور این ارواح را حس کند و گاهی با آنها ارتباط برقرار کند. این توانایی هم او را میترساند و هم مسئولیتی بر دوشش میگذارد. با کمک سرنخهایی که از این ارواح دریافت میکند، به رازهایی تکاندهنده در مورد عملکرد واقعی مدرسه و نقشهی حذف سیستماتیک کودکان سیاهپوست پی میبرد.
در این میان، رابطهی او با خواهرش گلوریا، که بیرون از دارالتأدیب به دنبال راهی برای آزادی برادر است، امیدی روشن در دل تاریکی داستان است. گلوریا با شجاعت، سعی میکند با وکیل، رسانهها و فعالان حقوق مدنی ارتباط برقرار کند. تلاش او برای نجات رابی، بخشی از نیرویی است که به داستان بُعد انسانی و عاطفی میدهد.
رابی در طول اقامت خود، هم از نظر روحی رشد میکند و هم به نوعی قهرمان بدل میشود؛ قهرمانی که میکوشد نهفقط خود را نجات دهد، بلکه صدای کسانی باشد که پیش از او، بیصدا قربانی شدند. او با اتکا به شهامت درونیاش و ارتباطش با دنیای مردگان، حقیقت پشت نقاب دارالتأدیب را کشف میکند.
داستان در نهایت به شکلی پرتعلیق و تأثیرگذار به پایان میرسد؛ رابی با عبور از خطرات جسمی و روانی، موفق به فرار از دارالتأدیب میشود، اما ذهن او برای همیشه درگیر خاطرات آن مکان و صدای ارواحی است که از دل تاریکی، فریاد میزدند. دارالتأدیب نهفقط داستان نجات یک کودک، بلکه روایت بیدار شدن یک وجدان تاریخی است.
بخشهایی از دارالتأدیب
ژوئن ۱۹۵۰
گریستاون، فلوریدا
رابی استیفنز نفسش را حبس کرد و تا سه شمرد، به امید اینکه مادرش را ببیند.
برخی صبحها، بینیاش بوی پودر تالک یا روغن موی مادام سی. جی. واکر را حس میکرد و احساس میکرد چیزی بالای سرش در حال تماشای خواب اوست. مغز خوابآلودش فکر میکرد… مامان؟ اگر نفس میکشید یا سریع مینشست، یا حتی خواب را از چشمانش پاک میکرد، آن حس مانند رؤیایی ناپدید میشد.
اما گاهی، وقتی نور روز ژوئن از پردهی نازک عبور میکرد و تاریکی را میشکست، حرکتی از پشت پلکهای بستهاش میگذشت، انگار کسی از کنار تختش عبور میکرد. او هیچ بوسهی ملایمی یا نوازش انگشتانی بر پیشانیاش حس نمیکرد. هیچ زمزمهای از اطمینان و محبت مادرانه. هیچکدام از آنچه مردم میگفتند ارواح باید باشند، چه برسد به مادر مردهاش. آن صبح، او صبور بود، همانطور که تمرین کرده بود شمرد -یک هزار، دو هزار، سه هزار- و چشمانش را نیمهباز کرد.
سایهی زنی از بیرون پنجرهی بالای سرش عبور کرد، ویژگیهایش در فواصل بین ورقهای فویل آلومینیومی که روی شیشه چسبانده شده بودند، نمایان شد. در لباس سفیدی، شاید. شاید. سریع حرکت میکرد، با عجله.
«مامان؟»
سایه توقف نکرد، یا برنگشت، یا از دیوار وارد اتاق نشد تا چهرهاش را نشان دهد. امیدش به اینکه چیزی به او بگوید، پیش از آنکه کاملاً بیدار شود، مرد. همیشه همینطور بود.
رابی از تشک خود پرید تا از شکاف فویل نگاهی بیندازد، اما البته او آنجا نبود. چیزی جز مرغدانی قدیمی، که مدتها خالی بود، دیده نمیشد. و دوباره روزی عادی بود، با مامان در بهشت و پاپا در شیکاگو – از همان ابتدا اشتباه شروع شده بود.
رابی دیگر سعی نمیکرد خواهر بزرگترش، گلوریا، را متقاعد کند که مامان به دیدنش میآید، مگر اینکه او فقط حسادت میکرد که هنوز بخشی از او را دارد که او ندارد. اما آن بخش آنقدر کوچک بود که حتی نمیشد لمسش کرد یا نگهش داشت.
اگر به کتاب دارالتأدیب علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ترسناک و دلهرهآور در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
15 اردیبهشت 1404
دارالتأدیب
«دارالتأدیب» اثری است از تاناناریو دئو (نویسندهی آمریکایی، متولد ۱۹۶۶) که در سال ۲۰۲۳ منتشر شده است. این رمان داستان پسربچهای سیاهپوست در دههی ۱۹۵۰ است که به دارالتأدیبی خشن فرستاده و در آنجا با ارواح قربانیان گذشته روبهرو میشود و میکوشد حقیقت پنهان آن مکان را آشکار کند.
دربارهی دارالتأدیب
رمان دارالتأدیب (The Reformatory) نوشتهی تاناناریو دئو، اثری است تلفیقی از ژانر وحشت، واقعگرایی تاریخی و نقد اجتماعی که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد و بهسرعت در میان خوانندگان و منتقدان ادبیات ترسناک جایگاه چشمگیری یافت. دئو، نویسندهای با سابقه درخشان در روایت داستانهایی با درونمایهی سیاهپوستانه، بار دیگر نشان میدهد که چگونه میتوان وحشت را در تار و پود تاریخ جا داد و از آن بستری برای بازنمایی دردهای فراموششده ساخت.
دارالتأدیب با الهام از وقایع واقعی در مدرسهی اصلاحی دوژیر در فلوریدا نوشته شده است؛ جایی که دهها سال، پسران نوجوان سیاهپوست در فضایی بهشدت خشونتبار و غیرانسانی محبوس بودند، بسیاریشان ناپدید شدند یا جان باختند، و هنوز هم خاطرهی آنها در ذهن بازماندگان، چون زخمی باز باقی مانده است. این رمان با قدرتی روایی شگفتانگیز، به درون این تاریخ فرورفته و آن را از دل سکوت بیرون کشیده است.
قهرمان داستان، «رابی استیفنز جونیور» پسر ۱۲ سالهای است که تنها بهخاطر دفاع از خواهرش گلوریا در برابر پسر یک سفیدپوست صاحبنفوذ، به مدرسهای موسوم به «دارالتأدیب » فرستاده میشود. این مکان بیش از آنکه جایی برای «اصلاح» باشد، سیاهچالهای از بیعدالتی، تنبیه و وحشت است؛ جایی که روح و جسم کودکان سیاهپوست درهم میشکند.
فضای داستان از همان ابتدا بوی تهدید و مرگ میدهد. ساختمانهای سرد و تیرهی دارالتأدیب ، نگهبانانی با نگاههای خصمانه، قوانین سختگیرانه و زندانمانند، و از همه مهمتر، سایههای ارواحی که در گوشهوکنار محوطه پرسه میزنند. رابی از همان روز اول در مییابد که دارالتأدیب تنها با تنبیه فیزیکی تهدید نمیکند، بلکه نوعی از وحشت نامرئی در دیوارهای آن خانه کرده است.
عنصر ماوراءالطبیعه در این رمان بهشکلی استادانه در دل واقعیت اجتماعی داستان جای گرفته است. ارواحی که در دارالتأدیب دیده میشوند، فقط ابزار ایجاد ترس نیستند؛ آنها تجلی درد و بیعدالتی تاریخیاند. هر روح، صدای یک قربانی فراموششده است؛ صدایی که نویسنده از میان سکوت گورستانهای بینامونشان بیرون کشیده تا به آن گوش بسپاریم.
دئو در خلق فضای روانی شخصیت اصلی نیز بسیار موفق عمل کرده است. رابی نهتنها با محیط بیرونی خصمانه دستوپنجه نرم میکند، بلکه در درون خود نیز گرفتار تردید، ترس و احساس بیپناهی است. رشد شخصیت او در طول داستان از یک کودک مظلوم به نوجوانی آگاه و شجاع، از نقاط قوت این رمان محسوب میشود.
یکی از ویژگیهای برجستهی دارالتأدیب ، نثر شاعرانه و در عین حال تلخ آن است. دئو با زبانی موجز اما تأثیرگذار، لحظههای درد و ترس را بهگونهای تصویر میکند که خواننده را با هر واژه درگیر خود میسازد. توصیفهای او از سکوت شبانهی محوطهی مدرسه، صداهای نابهجا، و نگاههای پرسشگر ارواح، چنان حس تعلیق و خفقان میسازد که گویی خود در آن فضا گرفتار شدهایم.
در کنار فضای ترسناک، دئو موفق میشود لایههایی از نقد اجتماعی و نژادی را نیز وارد داستان کند. دارالتأدیب نهفقط دربارهی تنبیه جسمی کودکان سیاهپوست، بلکه دربارهی تنبیه تاریخی یک قوم است؛ دربارهی نظامی که هنوز هم تبعیض نژادی را در ساختارهای خود حفظ کرده و گاه آن را با لباس «اصلاح» و «آموزش» میپوشاند.
داستان در عین آنکه به گذشتهی تاریک آمریکا میپردازد، پیامهایی معاصر نیز در دل خود دارد. ترس موجود در داستان، فراتر از ماوراءالطبیعه است؛ ترسی است از ساختارهایی که انسان را در قالب «دیگری» به حاشیه میرانند. در واقع، بزرگترین هیولای داستان، نه ارواح سرگردان، که انسانهای نژادپرست و نظامهای بیرحم هستند.
پایانبندی داستان نیز هوشمندانه طراحی شده است. نه کاملاً بسته و نه رها، بلکه با نوعی تلنگر به خواننده برای بازاندیشی در مورد تاریخ، عدالت، و معنای نجات. رابی در پایان مسیر خود، نهفقط از مکان دارالتأدیب میگریزد، بلکه از ورطهی خاموشی عبور میکند و به صدایی بدل میشود برای همهی آنها که صدایشان شنیده نشد.
دارالتأدیب اثری است که هم برای دوستداران داستانهای ترسناک جذاب خواهد بود، و هم برای کسانی که به تاریخ و ادبیات انتقادی علاقه دارند. این کتاب، همانگونه که ترس را میسازد، ما را وادار میکند به عقب بازگردیم، در آینهی گذشته نگاه کنیم، و بپرسیم: چه کسانی را، در کدام مدرسهها، به بهای آموزش، به خاموشی سپردهایم؟
در نهایت، این رمان اثباتی است بر توانایی ادبیات در افشای حقیقتهای تلخ، و پیوندی میان رئالیسم اجتماعی و فانتزی سیاه. دارالتأدیب نهفقط یک داستان ترسناک، بلکه آیینهای است که ما را وامیدارد به چهرهی تاریخیمان بنگریم، و شاید از آن بترسیم.
رمان دارالتأدیب در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۵ با بیش از ۴۲۰۰۰ رای و ۷۳۰۰ نقد و نظر است.
خلاصهی داستان دارالتأدیب
رمان دارالتأدیب داستان پسربچهای سیاهپوست به نام رابی استیفنز جونیور را روایت میکند که در تابستان سال ۱۹۵۰، پس از درگیری با پسر یک سفیدپوست بانفوذ برای دفاع از خواهرش، به مدرسهای به ظاهر اصلاحی، اما در واقع مخوف و خشونتبار در فلوریدا فرستاده میشود. «مدرسهی گریتتاون برای پسران» جایی است که قرار است رابی شش ماه از عمر خود را در آن بگذراند؛ اما خیلی زود درمییابد که این مکان، چیزی بیش از یک مؤسسهی تربیتی است.
با ورود به دارالتأدیب ، رابی با فضای سرد، بیروح و مشکوک آن روبهرو میشود. در آنجا، کودکان سیاهپوست در کنار تعداد کمی سفیدپوست از طبقهی فقیر، تحت نظارت نگهبانانی بیرحم، تنبیه، کار اجباری و تحقیر میشوند. خشونت سیستماتیک نه تنها عادی، بلکه بخشی از روند به اصطلاح «اصلاح» تلقی میشود. رابی، که روحیهای حساس و ذهنی تیزبین دارد، بهزودی نشانههایی از حضور پدیدههای غیرعادی و ماورایی را نیز احساس میکند.
او متوجه میشود که برخی از پسران شبانه ناپدید میشوند و هرگز بازنمیگردند، درحالیکه نام آنها از دفاتر رسمی نیز پاک میشود. کمکم سایهی ارواح سرگردان بر زندگی روزمرهی او سنگینی میکند؛ ارواحی که نهفقط ترسناک، بلکه حامل پیامی از گذشتهاند. این ارواح، قربانیان پیشین همین مدرسهاند که از دل خاک بینام، اکنون راهی برای آشکار کردن حقیقت یافتهاند.
رابی، برخلاف بسیاری از دیگر پسران، قدرتی خاص دارد: او میتواند حضور این ارواح را حس کند و گاهی با آنها ارتباط برقرار کند. این توانایی هم او را میترساند و هم مسئولیتی بر دوشش میگذارد. با کمک سرنخهایی که از این ارواح دریافت میکند، به رازهایی تکاندهنده در مورد عملکرد واقعی مدرسه و نقشهی حذف سیستماتیک کودکان سیاهپوست پی میبرد.
در این میان، رابطهی او با خواهرش گلوریا، که بیرون از دارالتأدیب به دنبال راهی برای آزادی برادر است، امیدی روشن در دل تاریکی داستان است. گلوریا با شجاعت، سعی میکند با وکیل، رسانهها و فعالان حقوق مدنی ارتباط برقرار کند. تلاش او برای نجات رابی، بخشی از نیرویی است که به داستان بُعد انسانی و عاطفی میدهد.
رابی در طول اقامت خود، هم از نظر روحی رشد میکند و هم به نوعی قهرمان بدل میشود؛ قهرمانی که میکوشد نهفقط خود را نجات دهد، بلکه صدای کسانی باشد که پیش از او، بیصدا قربانی شدند. او با اتکا به شهامت درونیاش و ارتباطش با دنیای مردگان، حقیقت پشت نقاب دارالتأدیب را کشف میکند.
داستان در نهایت به شکلی پرتعلیق و تأثیرگذار به پایان میرسد؛ رابی با عبور از خطرات جسمی و روانی، موفق به فرار از دارالتأدیب میشود، اما ذهن او برای همیشه درگیر خاطرات آن مکان و صدای ارواحی است که از دل تاریکی، فریاد میزدند. دارالتأدیب نهفقط داستان نجات یک کودک، بلکه روایت بیدار شدن یک وجدان تاریخی است.
بخشهایی از دارالتأدیب
ژوئن ۱۹۵۰
گریستاون، فلوریدا
رابی استیفنز نفسش را حبس کرد و تا سه شمرد، به امید اینکه مادرش را ببیند.
برخی صبحها، بینیاش بوی پودر تالک یا روغن موی مادام سی. جی. واکر را حس میکرد و احساس میکرد چیزی بالای سرش در حال تماشای خواب اوست. مغز خوابآلودش فکر میکرد… مامان؟ اگر نفس میکشید یا سریع مینشست، یا حتی خواب را از چشمانش پاک میکرد، آن حس مانند رؤیایی ناپدید میشد.
اما گاهی، وقتی نور روز ژوئن از پردهی نازک عبور میکرد و تاریکی را میشکست، حرکتی از پشت پلکهای بستهاش میگذشت، انگار کسی از کنار تختش عبور میکرد. او هیچ بوسهی ملایمی یا نوازش انگشتانی بر پیشانیاش حس نمیکرد. هیچ زمزمهای از اطمینان و محبت مادرانه. هیچکدام از آنچه مردم میگفتند ارواح باید باشند، چه برسد به مادر مردهاش. آن صبح، او صبور بود، همانطور که تمرین کرده بود شمرد -یک هزار، دو هزار، سه هزار- و چشمانش را نیمهباز کرد.
سایهی زنی از بیرون پنجرهی بالای سرش عبور کرد، ویژگیهایش در فواصل بین ورقهای فویل آلومینیومی که روی شیشه چسبانده شده بودند، نمایان شد. در لباس سفیدی، شاید. شاید. سریع حرکت میکرد، با عجله.
«مامان؟»
سایه توقف نکرد، یا برنگشت، یا از دیوار وارد اتاق نشد تا چهرهاش را نشان دهد. امیدش به اینکه چیزی به او بگوید، پیش از آنکه کاملاً بیدار شود، مرد. همیشه همینطور بود.
رابی از تشک خود پرید تا از شکاف فویل نگاهی بیندازد، اما البته او آنجا نبود. چیزی جز مرغدانی قدیمی، که مدتها خالی بود، دیده نمیشد. و دوباره روزی عادی بود، با مامان در بهشت و پاپا در شیکاگو – از همان ابتدا اشتباه شروع شده بود.
رابی دیگر سعی نمیکرد خواهر بزرگترش، گلوریا، را متقاعد کند که مامان به دیدنش میآید، مگر اینکه او فقط حسادت میکرد که هنوز بخشی از او را دارد که او ندارد. اما آن بخش آنقدر کوچک بود که حتی نمیشد لمسش کرد یا نگهش داشت.
اگر به کتاب دارالتأدیب علاقه دارید، بخش معرفی برترین رمانهای ترسناک و دلهرهآور در وبسایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه نیز آشنا میسازد.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، ترسناک/دلهرهآور، داستان تاریخی، داستان خارجی، معمایی/رازآلود
۰ برچسبها: ادبیات جهان، تاناناریو دئو، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب