دوست باهوش من

«دوست باهوش من» اثری است از النا فرانته (نویسنده‌ی ایتالیایی، متولد ۱۹۴۳) که در سال ۲۰۱۱ منتشر شده است. این کتاب به روایت روابط دو دوست ایتالیایی به نام‌های النا و لیلا می‌پردازد.

درباره‌ی دوست باهوش من

کتاب دوست باهوش من، رمانی نوشته ی النا فرانته است که نخستین بار در سال ۲۰۱۱ به انتشار رسید. این رمان که شاهکاری مدرن از یکی از تحسین شده ترین نویسندگان ایتالیاست، داستان غنی، پرکشش و پراحساس دو دوست با نام های النا و لیلا را روایت می‌کند.

فرانته با سبک نگارش کم نظیر خود، تصویری فوق العاده پرجزئیات از داستان این دو زن را خلق می کند؛ داستانی که قصه ی یک ملت و تأملی ژرف و تأثیرگذار درباره ی ماهیت دوستی نیز هست. نویسنده ی ایتالیایی کتاب از طریق به تصویر کشیدن زندگی النا و لیلا، به داستان یک محله، یک شهر و یک کشور می پردازد و در طول این مسیر جذاب، تغییرات و فراز و نشیب هایی را روایت می کند که بر چگونگی رابطه ی دو شخصیت اصلی کتاب، تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم دارند.

 دوست باهوش من اولین کتاب از مجموعه‌یچهارگانه رمان‌های ناپلی النا فرانته است. فرانته در این چهار کتاب از ناپل و تغییرات و حال و هوای آن در کنار ماجراها و روابط انسانی به تصویر کشیده است.

کتاب دوست باهوش من در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۲ با بیش از ۳۰۵ هزار رای و ۲۷ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از فریده گوینده، روح‌الله صادقی، سودابه قیصری و ساره عصاره به بازار عرضه شده است.

افتخارات دوست باهوش من

  • قرار گرفتن در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز
  • نامزد جایزه کتاب سال Waterstones در سال ۲۰۱۵
  • نامزد جایزه Europese Literatuurprijs در سال ۲۰۱۴
  • برنده جایزه‌ی Jarl Hellemann – palkinto در سال ۲۰۱۶

داستان دوست باهوش من

داستان این رمان در سال ۲۰۱۰ آغاز می شود که راوی، النا گرکو یک تماس تلفنی از پسر یک دوست قدیمی دریافت می کند که می گوید مادرش ناپدید شده است و هیچ اثری از خود در خانه باقی نگذاشته است.

النا این رفتار را به عنوان چیزی که دوستش رافائلا سرولو (که او را لیلا می‌نامد) همیشه در مورد انجام آن صحبت کرده است، می شناسد و معتقد است ناپدید شدن او یک تصمیم آگاهانه است. النا با روحیه عاشقانه اما دوسوگرایانه آنها نسبت به یکدیگر، قولی را که داده بود در مورد دوستش ننویسد زیر پا می گذارد و شروع می کند به روی کاغذ آوردن هر چیزی که در مورد لیلا به یاد دارد، از ناپل دهه ۱۹۵۰.

النا و لیلا در محله ای فقیرانه پر از خشونت و نزاع بزرگ می شوند. تعداد بسیار کمی از کودکان فراتر از دبستان تحصیل می کنند. النا سخت کوش است و توجه استاد اولیویرو، یکی از معلمان مدرسه ابتدایی او را به خود جلب می کند، که او را تشویق می کند تا از زندگی طبقه فقیر پلبی فرار کند.

در کمال تعجب همه، لیلا بسیار سرکش معلوم می شود که اعجوبه ای است که خواندن و نوشتن را به خودش یاد داده است. او به سرعت بالاترین نمرات را در کلاس کسب می‌کند، ظاهراً بدون تلاش. النا هم مجذوب لیلا می شود و هم مرعوب می شود، به خصوص پس از اینکه لیلا داستانی می نویسد که النا احساس می کند نبوغ واقعی را نشان می دهد. او شروع به فشار دادن به خود می کند تا از لیلا عقب نماند.

یک بار، وقتی لیلا عروسک الینا را به زیرزمین کوسه قرضی محلی می اندازد، الینا همین کار را با عروسک لیلا انجام می دهد، تا ثابت کند که او می تواند به اندازه دوستش جسور باشد. وقتی لیلا بدون ترس به کوسه قرضی می‌رود تا عروسک‌ها را بازگرداند، الینا با او می‌رود، اگرچه آنها در نهایت نمی‌توانند آنها را پس بگیرند.

زمانی که والدین لیلا از پرداخت هزینه تحصیلات بعد از دبستان سرباز می زنند، مسیر دو دختر از هم جدا می شود. پس از تحت فشار قرار گرفتن توسط معلم مربوطه، پدر النا موافقت می کند تا برای ادامه تحصیل النا هزینه کند. لیلا اصرار می‌کند که به مدرسه راهنمایی هم برود، که آنقدر پدرش را عصبانی می‌کند که او را از پنجره شیشه‌ای یک طبقه بالاتر از حیاط پرت می‌کند و دستش می‌شکند.

لیلا النا را تشویق می‌کند که مدرسه را رها کند و به دریا برود، نظرش تغییر کند و بلافاصله بعد از آن به خانه برود. النا می‌داند که این تلاشی دوسویه برای وادار کردن والدین الینا برای لغو حمایت از تحصیل او بود. النا لیلا را می بخشد، زیرا می داند چقدر برای لیلا سخت است که در حالی که به جلو حرکت می کند عقب بماند. النا به مدرسه راهنمایی و در نهایت دبیرستان می رود.

بخشی از دوست باهوش من

اسم مادر رینو، رافائلا چرولو بود، ولی همه لینا صدایش می‌کردند. اما من، هرگز نه اولین اسم را استفاده کردم و نه دومی را. برای من، بیش از شصت سال، او همیشه لی‌لا بوده است. اگر یک بار و ناگهانی او را لینا یا رافائلا صدا می‌کردم، فکر می‌کردم دوستیمان تمام شده است.

حداقل سه دهه از زمانی که به من گفت می‌خواهد بدون هیچ ردی گم و گور شود، می‌گذرد و من تنها کسی‌ام که می‌دانم منظورش چیست. او هرگز به پرواز، تغییر هویت یا رؤیای زندگی در هر جای دیگری فکر هم نمی‌کرد و با این تصور که رینو با جسدش چه می‌کند و مجبور می‌شود تمام جزئیات تدفین را انجام دهد، از خودکشی هم منصرف می‌شد.

هدف لی‌لا چیز متفاوتی بود: او می‌خواست ناپدید شود. می‌خواست هر سلول بدنش گم و گور شود و هیچ چیزی از او پیدا نشود و از آن‌جا که او را خوب می‌شناسم یا حداقل فکر می‌کنم می‌شناسم، خوشحالم که راهی برای غیب شدن پیدا کرده است که حتا یک تار مو هم، هیچ‌جایی در دنیا از او وجود نداشته باشد.

روزها گذشت، ایمیلم را چک کردم، صندوق پُست را هم نگاه کردم، اما هیچ خبری نبود. معمولاً برایش نامه می‌نوشتم و او تقریباً هیچ‌وقت پاسخ نمی‌داد؛ عادتش بود. تلفن را ترجیح می‌داد یا وقتی به ناپل می‌رفتم تا صبح با هم حرف می‌زدیم.

دراور را باز کردم، داخل جعبه‌های فلزی را که توی آن‌ها همه جور وسایل نگه می‌داشتم به دقت گشتم. چیز زیادی توی آن‌ها نبود. خیلی چیزها را دور ریخته بودم به ویژه هر چیز مرتبط با لی‌لا را و خودش هم می‌دانست.

متوجه شدم که هیچ چیزی از او ندارم، حتا یک عکس، یادداشت یا یادگاری کوچک. شگفت‌زده شدم. امکان دارد که در تمام آن سال‌ها، هیچ چیز از خودش پیش من نگذاشته باشد یا بدتر، من نمی‌خواستم که چیزی از او در خانه داشته باشم؟ دومی درست است.

این بار من به رینو تلفن کردم؛ برخلاف میلم این کار را کردم. او، نه به تلفن خانه جواب داد و نه به موبایلش. غروب، زمانی که فکر می‌کرد وقت مناسبی است، تلفن کرد و با لحنی که در مخاطب احساس همدردی و دلسوزی ایجاد می‌کند، صحبت کرد.

«خبر جدیدی داری؟»

«هیچی.»

از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. می‌خواست به تلویزیون برود، به برنامه‌ای که دنبال آدم‌های گمشده می‌گردند، و درخواست بدهد. از مادرش بخواهد که او را برای همه چیز ببخشد؛ التماس کند که برگردد.

با صبوری گوش کردم، سپس پرسیدم: «توی کُمدش رو گشتی؟»

 

چنانچه به کتاب دوست باهوش من علاقه دارید، بخش‌های معرفی برترین رمان‌های خارجی و معرفی بهترین دستان‌های دارای مضامین اجتماعی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، شما را با سایر موارد مشابه آشنا می‌سازند.