سمفونی پاستورال

«سمفونی پاستورال» اثری است از آندره ژید (نویسنده‌ی فرانسوی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، از ۱۸۶۹ تا ۱۹۵۱) که در سال ۱۹۱۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای  کشیشی می‌پردازد که دختری نابینا را به فرزندی قبول می‌کند و عاشق او می‌شود.

درباره‌ی سمفونی پاستورال

سمفونی پاستورال  یا آهنگ روستایی نام یک کتاب ادبی است که توسط آندره ژید، نویسنده‌ی اهل فرانسه در سال ۱۹۱۹ منتشر شده‌است. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است.

داستان کتاب، درباره ی کشیشی است که دختری کم سن و سال و نابینا را به فرزندی قبول می کند؛ شارلوت، دختر کشیش، نام دخترک را گرترود می گذارد. عنوان رمان آهنگ عشق، به سمفونی شماره ی شش بتهوون اشاره دارد که به آهنگ مورد علاقه‌ی دخترک تبدیل می شود.

این عنوان، به سمفونی و هم آوایی زندگی کشیش با گرترود نیز اشاره می کند. همسر کشیش، آملی، دل خوشی از گرترود ندارد چرا که شوهرش زمان بیشتری را برای او نسبت به پنج فرزند دیگرشان اختصاص می دهد. آملی سعی می کند تا ماهیت و سرشت واقعی احساسات و علاقه ی شوهرش نسبت به دخترک را به او بفهماند.

توانایی آملی در «دیدن» حقیقت این رابطه، با «کوری» کشیش نسبت به واقعیت پشت پرده ی ماجرا، تضادی جالب توجه شکل داده و کتاب از مخاطب خود می خواهد تا کشیش را در مورد این عدم صداقت ذهنی، مورد قضاوت قرار دهد. کشیش به عنوان مردی مذهبی، دستورات کتاب مقدس را بسیار جدی دنبال می کند و در تلاش است تا با محافظت از معصومیت گرترود، او را از مفهوم گناه دور نگاه دارد.

وقتی که ژاک، فرزند ارشد کشیش که هم سن و سال گرترود نیز هست، از او خواستگاری می کند، حسی از حسادت و تعصب در کشیش به وجود می آید و علیرغم این که می داند پسرش آشکارا شیفته و عاشق گرترود است، به شدت با ازدواج آن ها به مخالفت برمی خیزد.

کتاب سمفونی پاستورال در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۳ با بیش از ۶ هزار رای و ۴۵۰ نقد و نظر است. از این اثر فیلمی به همین نام، در سبک درام به کارگردانی ژان دولانوا، کارگردان فرانسوی در سال ۱۹۴۶ ساخته شد که همان سال هم برنده‌ی جایزه‌ی بزرگ جشنواره فیلم کن شد.

این کتاب با چندین نام توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده است: آهنگ روستایی، ترجمه‌ی داوود نوابی، انتشارات شبنم، سمفونی کلیسایی، ترجمه‌ی عبدالحسین شریفیان، انتشارات اساطیر، سمفونی پاستورال، ترجمه‌ی محمد مجلسی، انتشارات دنیای نو،  سمفونی روحانی، ترجمه‌ی فریده مهدوی‌دامغانی، انتشارات تیر، آهنگ عشق، ترجمه‌ی علی‌اصغر سعیدی، نشر قطره، سمفونی پاستورال، ترجمه‌ی سیروس ذکاء، انتشارات فرهنگ جاوید، ۱۳۹۷.

داستان سمفونی پاستورال

«سمفونی پاستورال» از شبی زمستانی آغاز می‌شود. کشیش منطقه بر بالین پیرزنی محتضر فراخوانده می‌شود که ازقضا ناشنوا هم است و درمی‌یابد دختر نابینای نوجوانی به ‌نام «ژرترود» همراه او زندگی می‌کند که تا‌ به ‌حال با هیچ‌ کسی حرف نزده و حال دخترک به ‌قدری وخیم است که به‌جای حرف ‌زدن، تنها اصواتی شبیه حیوانات از خود درمی‌آورد.

کشیش با وجود شرایط سخت خانوادگی، تنها برحسب وظیفه انسانی و دینی‌اش مسوولیت نگهداری و تربیت دختر را برعهده می‌گیرد. کشیش آموزش دخترک را از پایه‌ای‌ترین مفاهیم زندگی بشر شروع می‌کند؛ زیرا «ژرترود» با اینکه در نوجوانی به‌سر می‌برد، ازلحاظ فهم و درک زندگیِ انسانی، شبیه نوزادی تازه ‌متولد شده به‌ بار آمده است.

تربیت و تعلیم ژرترود به کشیش انگیزه‌ای می‌دهد که خودش را رشد دهد و کتاب مقدس را هم با دید تازه‌ای بخواند تا این که عشق به سراغ کشیش می‌آید و او هر روز بیشتر عاشق دختر می‌شود در حالی که دختر پیش از آن عاشق پسر جوان کشیش شده است. ژید در این اثر از عشقی ناب و دور از هوس حرف می‌زند و گاه با نگاهی طنز آموزه‌های مذهبی را مقابل عشق قرار می‌دهد. راوی داستان هم خود کشیش است که دفتر خاطراتش را می‌نویسد.

بخشی از سمفونی پاستورال

مدتی است که از نوشتن بازمانده‌ام.

برفِ روی زمین بالاخره آب شد و راه‌ها باز شدند. در این مدت، به سبب مسدودبودن راه‌های روستامان، بسیاری از کارهایم عقب افتاده بود و باید به تمامشان رسیدگی می‌کردم. تازه از دیروز بود که اندکی فراغت یافتم.

دیشب هرچه را که پیش‌تر نوشته بودم از نو خواندم…

در گذشته از پذیرفتن آشکار احساس قلبی‌ام طفره می‌رفتم. امروز که جرئت بیان صریح احساسم را دارم، در شگفتم که چرا تاکنون به خطا رفته بودم؟ چگونه برخی از حرف‌های اَملی که آن‌ها را در این‌جا آورده‌ام به نظرم اسرارآمیز می‌آمد؟ چطور پس از اعتراف کودکانه‌ی ژرترود، در عشق خود شک کرده بودم؟

بی‌گمان همه‌ی این‌ها بدین خاطر بود که من عشقی ورای عشق همسر را مجاز نمی‌دانستم و درعین حال نمی‌توانستم اشتیاقی را که مرا به سوی ژرترود می‌کشید ناروا بدانم. اقرار بی‌غل وغش و سرراست ژرترود مرا آرام کرده بود.

به خود می‌گفتم او کودک است. عشق واقعی که نمی‌تواند از شرم و سرخ‌شدن تهی باشد. از سوی دیگر، به خود می‌قبولاندم که من او را چنان دوست دارم که می‌شود کودکی معلول را دوست داشت. از او مانند آدمی بیمار پرستاری می‌کردم، چنان‌که سرانجام احساس ساده‌ی قلبی‌ام بدل شد به تعهد و وظیفه‌ای اخلاقی. آری، همان‌طور که نوشتم، آن شب که ژرترود با من صحبت کرد، هنوز دلخوش بودم و دلم از آرامش و شادمانی لبریز بود.

حتی هنگام یادداشت‌کردن صحبت‌هایش نیز همچنان در همین احوالات بودم. من عشق را گناه می‌شمردم و باور داشتم که گناه روح را می‌آزارد، پس وقتی می‌دیدم که روحم اسیر هیچ درد و آزاری نیست، ذره‌ای گمان نمی‌بردم که عشقی در میان باشد.

در ضمن، صحبت‌ها و ماجرای آن غروب را نه‌تنها دقیقآ همان‌گونه که رخ داده بود نوشته‌ام، بلکه حالات و روحیات هردومان را نیز به‌خوبی منعکس کرده‌ام. درواقع تازه همین دیشب که نوشته‌هایم را مرور می‌کردم، به عمق ماجرا پی بردم.

زندگی روزمره‌ی ما سیر عادی و آرام خود را از سر گرفت. با اجازه‌ی من، ژرترود پیش از رفتن ژاک با او صحبت کرد. ژاک به سفر رفت و پس از بازگشت، آخرین روزهای تعطیلاتش را با ما گذراند.

در آن روزها، گویی از ژرترود فاصله می‌گرفت و تنها در حضور من با او صحبت می‌کرد. ژرترود هم طبق قرار به خانه‌ی خانم لوییز رفت و من هم هرروز سری به او می‌زدم. اما از بیم شعله‌ورشدن عشق، می‌کوشیدم در این دیدارها از چیزهایی حرف نزنم که ما را به شور درمی‌آوردند.

من دیگر تنها در کسوت کشیش و تقریبآ فقط در حضور خانم لوییز به ژرترود درس‌های دینی می‌دادم و او را برای عشای ربانی آماده می‌کردم. سرانجام او در همین عید پاک اخیر، به نخستین عشای ربانی‌اش رفت.

در آن یکشنبه‌ی عید پاک، برگزاری مراسم عشای ربانی به عهده‌ی من بود.

اکنون از آن هنگام پانزده روز گذشته است.

 

اگر به کتاب سمفونی پاستورال علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار آندره ژید در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید. هم‌چنین بخش معرفی برترین داستان‌های عاشقانه شما را نمونه‌های مشابه دیگر آشنا می‌سازد.