29 فروردین 1402
یادداشتهای زیرزمینی
«یادداشتهای زیرزمینی» اثری است از فیودور داستایوفسکی (نویسندهی اهل روسیه، از ۱۸۲۱ تا ۱۸۸۱) که در سال ۱۸۶۴ منتشر شده است. این کتاب داستان مردی را روایت میکند که به علت آگاهی بیشتری که نسبت به سایرین دارد به زیرزمینی پناه برده است.
دربارهی یادداشتهای زیرزمینی
یادداشتهای زیرزمینی رمانی اثر نویسندهی سرشناس روس، فیودور داستایوفسکی است.این رمان به عنوان اولین رمان اگزیستانسیالیسم شناخته می شود.
بر یادداشت های زیرزمینی تفسیرهای زیادی نوشته شده است. داستایوفسکی در این رمان یک شخصیت نمادین خلق می کند. مرد زیرزمینی قهرمان نیست. او برای رسیدن به ایدهها و آرمانهایش ناتوان است. او سرشار از تناقض است. فردی تحقیر شده در اجتماع. او به درون خود میرود تا خودش را بیابد.
در این اثر ما دیگر با اشرف مخلوقات رو به رو نیستیم. انسان به دنبال ارضای امیالش است و بس هرچند این امیال ویرانگر باشند. مرد زیرزمینی با انکار مداوم خود سعی در نفی همه چیز دارد. او به دنیایی که در آن زندگی میکند تعلق ندارد. یک پوچی مطلق که نشان از خودآگاهی دارد. دنیا هم او را نمی بیند. اسم داستان هم بر همین اساس است.
حتماً باید به این نکته توجه داشت که فیودورداستایوفسکی یادداشتهای زیرزمینی را سال ۱۸۶۴ نوشته است یعنی در چهل سالگی و بعد از گذراندن تمام مشکلاتی مانند بیماری، زندان، فقر و تبعید که زندگی خود با آنها مواجه بود.
کتاب یادداشتهای زیرمینی در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۷ با بیش از ۱۳۰ هزار رای و ۹۸۰۰ نقد و نظر است. همچنین باید اشاره کرد که این کتاب در ایران با ترجمهی افرادی چون حمیدرضا آتش بر آب، علی مصفا، رحمت الهی و نسرین مجیدی به بازار عرضه شده است.
داستان یادداشتهای زیرزمینی
راویِ انقلابیترین رمان داستایوفسکی، مردی ناشناس است؛ کسی که تا انتها نامش را نخواهیم فهمید. او که از زندگی روزمرهی خود فاصله گرفته، شروع به نوشتن میکند. او سنگینی بار یک خاطرهی قدیمی را بر شانههایش احساس میکند و امیدوار است که با نوشتن، آن خاطره او را رها سازد.
او خود دلیل نوشتنش را اینگونه شرح میدهد. مرد زیرزمینی، این راوی بینام و نشان چهلساله که سابقاً کارمند دولت بوده، در دو بخش داستان یادداشتهای زیرزمینی را به پیش میبرد. او در قسمت اول به شرح دیدگاهها و احساساتش میپردازد. در واقع بخش اول رمان یک مونولوگ تلخ است.
او نومیدانه تلاش میکند تا علتی برای بودن در صحنهی هستی بیابد. خودآگاهی بیش از حد روایتگرِ داستان در بسیاری از موارد به خودسرزنشگری منجر میشود. او در قسمت دوم از حوادث زندگیاش سخن میگوید.
بخشی از یادداشتهای زیرزمینی
من مردی مریضم… مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد میکند. بااینحال چیزی از بیماریام نمیدانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبودهام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قایلم. اضافه بر اینها، بینهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دستکم اینقدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازهای درس خواندهام که خرافاتی نباشم، اما هستم).
نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آنقدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا، من میفهمم. البته نخواهم توانست برایتان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ بهخوبی میدانم که بههیچروی با سرپیچی از درمان اطبا نمیتوانم رویشان را کم کنم. بهتر از هر کسی میدانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب میرسانم و نه هیچکس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمیپذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد میکند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!
مدت مدیدی است که اینطور زندگی میکنم ــ حدود بیست سال. حالا چهلسالهام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحبمنصبِ بدجنسی بودم. بیادب بودم و از بیادبی لذت میبردم. رشوه که قبول نمیکردم پس، به جبران مافات، این کمترین پاداش را به خودم روا میدانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم میبینم که فقط میل زنندهای به خودنمایی داشتهام ــ بهعمد خطش نخواهم زد!)
وقتی اربابرجوع برای پیگیری شکایتشان سراغ میز من میآمدند، برایشان دندانقروچه میکردم و هنگامی که موفق میشدم کسی را دلخور کنم لذتی بیپایان میبردم. بهتقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کمرو بودند؛ میدانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضیهایشان افسری هم بود که به طور خاص نمیتوانستم تحملش کنم.
تن به تسلیم نمیداد و به شکلی زننده مدام صدای تلقتلقِ شمشیرش را درمیآورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخرسر او بود که سپر انداخت و تلقتلق را تمام کرد. بااینحال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم. اما آقایان، میدانید نکتهی اصلی بدجنسیِ من چه بود؟ تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگترین زشتی درست در آگاهی شرمآور و لحظهبهلحظهی من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از اینکه نهتنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشکها را میترسانم و خودم را با آن دلخوش میکنم.
وقتی کف به دهان آوردهام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوشقلب خواهم شد، هر چند در پی آن، بهحتم، به خودم دندانقروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بیخواب خواهم شد. این رسم من است.
اگر به کتاب یادداشتهای زیرزمینی علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی آثار فیودور داستایوفسکی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسندهی بزرگ نیز آشنا شوید.
یکی از بهترین کتابهایی است که خواندهام.