خانواده‌ی نیک اختر

«خانواده‌ی نیک اختر» اثری است از ایرج پزشک‌زاد (نویسنده‌ و طنزپرداز زاده‌ی تهران، از ۱۳۰۶ تا ۱۴۰۰) که در سال ۱۳۸۰ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجراهای یک خانواده‌ی مهاجر ایرانی در آمریکا می‌پردازد.

درباره‌ی خانواده‌ی نیک اختر

خانواده‌ی نیک اختر رمان طنزی‌ست از ایرج پزشک‌زاد که نخستین بار در مرداد ۱۳۸۰ منتشر شد. این رمان روایت مهاجرت خانواده‌ای ایرانی به غرب است. نسخه‌ی کامل و بدون سانسور کتاب در زمستان ۱۳۸۳ توسط شرکت کتاب در لس‌آنجلس منتشر شد.

 خانواده‌ی نیک‌اختر روایت زندگی خانواده‌ای روشنفکرمآب است که پس از انقلاب به آمریکا مهاجرت می‌کنند. پزشکزاد در ابتدای کتاب، معرفی کوتاهی از شخصیت‌ها ارائه داده است. محمود و بدری، پدر و مادر خانواده هستند که در تصورشان خود را از روشنفکرهایی می‌دانند که از کشورشان تبعید شده‌اند.

آن‌ها دو فرزند به نام‌های فرهاد و فرشته دارند. فاطی خدمتکار جوان آن‌هاست که تحصیل کرده و بافرهنگ است و نسبت به سایر اعضای خانواده شخصیت موجه‌تری دارد. مادربزرگ و خان‌عمو و فرزاد شخصیت‌های دیگر داستان هستند. خان‌عمو همکلاسی آقای نیک‌اختر مدتی برای تفریح به آمریکا آمده و مهمان خانواده‌ی نیک‌اختر است. بیشتر حجم کتاب دیالوگ‌هایی است که بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود و کمتر به توصیف مستقیم مکان و شخصیت و غیره پرداخته شده است. در خلال همین گفت و گوها داستان به پیش می‌رود و طنزی تلخ ساخته می‌شود.

شخصیت محمود در خانواده‌ی نیک‌اختر، مشابه شخصیت دایی جان ناپلئون است؛ اگر دایی جان ناپلئون در خیالاتش دشمنی انگلیسی را برای خود تصور می‌کند، محمود نیک‌اختر هم خود را در صف مبارزان رژیم حاکم بر ایران می‌بیند و تصور می‌کند که در خطر است. نویسنده در این کتاب نیم‌نگاهی هم به مسائل و مشکلات زندگی مهاجران دارد.

کتاب خانواده‌ی نیک اختر در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۰۴ با بیش از ۶۳۹ رای و ۴۸ نقد و نظر است.

داستان خانواده‌ی نیک اختر

‎داستان خانواده‌ی نیک اختر درباره یک خانواده به نام نیک اختر است که به آمریکا مهاجرت کرده و در آنجا زندگی می‌کنند. مرد خانواده محمود نام دارد و همسرش بدری و دخترشان فرشته و پسرشان فرهاد است. در خانواده فرهاد با لقب «تن لش بیعار» شناخته می‌شود. همچنین در داستان، مادر بدری نیز حضور دارد که یک زن پیر متدین است و از دیگران کثیفتر و کلّاش‌تر به نظر می‌رسد.

علاوه بر این، یک دختر باهوش و متدین به نام فاطی نیز در خانه حضور دارد که برای انجام کارهای خانگی استخدام شده و سال‌هاست که در خانواده خدمت می‌کند. او حتی کارهای مادر بدری را نیز انجام می‌دهد. یک مهمان به نام خانعمو از ایران برای بازدید از آنها آمده است که دوست دبیرستان محمود بوده و با هم بزرگ شده‌اند.

به دلیل بدهی بانکی، خانواده نیک اختر قصد دارند خانه‌شان را به حراج بگذارند. آنها از یک جوان به نام فرزاد کمک مالی می‌خواهند. اما به نظر می‌رسد که آنها فکر می‌کنند فرزاد عاشق دخترشان، فرشته، شده است. با توجه به شهرت و موفقیت فرزاد، آنها امیدوارند که او با دخترشان ازدواج کند.

اما بعداً متوجه می‌شوند که فرزاد به فاطی، دختر خدمتکارشان، علاقه‌مند است و از او خواستگاری کرده است. به همین دلیل، تمام افراد خانواده به دلیل حسادت به فاطی رفتار نامناسبی با او دارند و حتی قصد دارند او را به ایران بفرستند تا دیگر در آمریکا نماند. در این بین، خانعمو که مردی خردمند و متدین است، با وضعیت فاطی همدردی می‌کند و از او حمایت می‌کند.

محمود عادت دارد که در مسابقات بخت‌آزمایی شرکت کند. او به خانعمو پیشنهاد می‌دهد که برایش یک بلیط با شماره‌ای که خودش می‌گوید بگیرد. خانعمو این پیشنهاد را قبول می‌کند و یک بلیط یک دلاری دریافت می‌کند. شانس به خانعمو خنده می‌زند و او سی و پنج میلیون دلار برنده می‌شود. اما خانواده نیک اختر فکر می‌کنند که خانعمو از برنده شدن اطلاع ندارد و تمام تلاششان این است که بلیط را از او بدزدند و حتی او را بیهوش کنند، اما هیچ خبری از بلیط نیست. داستان جذاب می‌شود زمانی که خانواده نیک اختر متوجه می‌شوند که خانعمو بلیطش را به فاطی داده است.

‎بخش‌هایی از خانواده‌ی نیک اختر

نیک اختر: این روزنامه را نگاه کن. این عکس تظاهراتی علیه سنگسار است که در واقع من راه انداخته بودم.

خان عمو: پس چرا خودت توی عکس نیستی؟

نیک اختر: چطور نیستم؟ کنار درست این پلیس را نگاه کن!

خان عمو: این که انگار دکتر مجیدی است. خیلی شکل آن …

نیک اختر: این نه، آن پهلویی.

خان عمو: از قیافه پهلویی هم زیر کلاه و عینک چیزی معلوم نیست. تازه این ریشو است تو که ریش نداری.

نیک اختر: ریش نیست باد زده شال گردن را آورده روی صورتم.

خان عمو: تو داری با جانت بازی می‌کنی، محمود! اگر چه گفت:

سر که نه در راه عزیزان بود     بار گرانی است کشیدن به دوش

نیک اختر: باز مسخرگی کن! این مقالات چی؟ این‌ها حساب نیست؟ این مقاله “وطن داری آموز از ماکیان” را بخوان.

خان عمو: این «ب.ک.مبارز» تویی؟

نیک اختر: بله، این امضای مستعار من‌است.

خان عمو: ای والله! تو دل شیر داری، محمود! بخصوص که ممکن است در امضای «ب.ک.مبارز» یک مشابهتی هم با بیل کلینتون ببینند! آن وقت دیگر واویلا! میشوی مبارز جهان‌خوار.

 

اگر به کتاب خانواده‌ی نیک اختر علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار ایرج پزشک‌زاد در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده‌ی چیره‌دست آشنا شوید.