«عشق در سالهای مشروطه» اثری است از مهناز سیدجواد جواهری (نویسندهی اهل تهران، متولد ۱۳۴۴) که در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. این رمان داستانی عاشقانه و تاریخی است که زندگی و عشق مادربزرگی را در بستر حوادث انقلاب مشروطه ایران روایت میکند.
دربارهی عشق در سالهای مشروطه
رمان عشق در سالهای مشروطه روایتگر داستانی عاشقانه است که در دل یکی از پراهمیتترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران، یعنی انقلاب مشروطه، شکل میگیرد. این کتاب با بهرهگیری از روایتی تاریخی و هنری، ماجرای زندگی پرفراز و نشیب یک خانواده را از خلال نگاه خانمجان، مادربزرگ داستان، به تصویر میکشد.
ماجرا از زمانی آغاز میشود که مادربزرگ، با باز کردن صندوقچهای قدیمی، خاطراتش را برای نوه بیمار خود، مهراعظم، زنده میکند. در این صندوقچه، اقلامی همچون بقچههای گرانقیمت، قاب عکسهای قدیمی، و یک تار شکسته به چشم میخورند که هرکدام به نوعی بازتابدهنده گذشتهاند.
خانمجان داستانی را تعریف میکند که مهراعظم هیچگاه از آن اطلاعی نداشته است. این روایت عاشقانه، در دوران پرتلاطم انقلاب مشروطه شکل گرفته و سرشار از پیچیدگیهای احساسی و تاریخی است. نویسنده بهخوبی توانسته است تعادل میان وقایع تاریخی و روایت خیالپردازانه را حفظ کند.
در این کتاب، عشق به عنوان نیرویی نیرومند معرفی میشود که حتی در سختترین شرایط، توانایی زنده ماندن دارد. عشقی که در مرکز این داستان قرار گرفته، نه تنها نمادی از امید و ایستادگی است، بلکه به خواننده یادآور میشود که عشق همواره قدرتی تسکینبخش در برابر سختیهاست.
نثر مهناز سید جواد جواهری در این اثر ساده و روان است و همین ویژگی، آن را برای طیف گستردهای از مخاطبان خواندنی میکند. این کتاب در ژانر ادبیات عامهپسند قرار میگیرد، ژانری که با روایتی آسانفهم و پرکشش، مفاهیم اجتماعی و تاریخی را به تصویر میکشد.
یکی از نکات برجسته این رمان، توانایی نویسنده در زنده کردن فضای تاریخی انقلاب مشروطه است. او با تسلط بر ادبیات آن دوران، موفق شده است تا خواننده را به سفری در زمان ببرد و زوایای کمتر دیدهشدهای از زندگی مردم در آن برهه را آشکار سازد.
این اثر از ۱۷ فصل تشکیل شده است و نویسنده آن را ترکیبی از واقعیت تاریخی و عنصر خیال میداند. این ترکیب به داستان جذابیتی ویژه بخشیده و آن را به کتابی تبدیل کرده که هم عاشقان ادبیات تاریخی و هم علاقهمندان به داستانهای عاشقانه از آن لذت خواهند برد.
رمان عشق در سالهای مشروطه علاوه بر روایت یک داستان جذاب، نگاهی نو به اهمیت انقلاب مشروطه و تأثیر آن بر زندگی مردم عادی دارد. از خلال خاطرات خانمجان، مخاطب نه تنها با یک ماجرای عاشقانه بلکه با مبارزات و سختیهای مردم در دوران مشروطه آشنا میشود.
نویسنده در پیشگفتار کتاب اشاره کرده است که این اثر برگرفته از واقعیت زندگی نیاکانش است. این نکته، لایهای از اصالت و ارتباط عاطفی را به داستان میافزاید و خواننده را با نویسنده در این سفر تاریخی همراهتر میکند.
عشق در سالهای مشروطه برای کسانی که به دنبال داستانی ساده اما پرکشش هستند، انتخابی مناسب به شمار میرود. این کتاب همچنین میتواند برای علاقهمندان به ادبیات تاریخی و کسانی که دوست دارند با زوایای اجتماعی انقلاب مشروطه آشنا شوند، جذاب باشد.
انتشار این کتاب توسط نشر البرز، یکی از معتبرترین ناشران ایرانی، نشاندهنده ارزش ادبی و تاریخی آن است. این انتشارات پیشتر نیز آثار برجستهای در حوزه ادبیات داستانی منتشر کرده است.
در نهایت، این رمان را میتوان بهعنوان یکی از آثار تأثیرگذار ادبیات معاصر ایران در ژانر عامهپسند معرفی کرد که با پرداختن به مسائل تاریخی و عاشقانه، قدرت عشق و مقاومت انسان را در برابر چالشهای زندگی به نمایش میگذارد.
رمان عشق در سالهای مشروطه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۶ است.
داستان عشق در سالهای مشروطه
رمان عشق در سالهای مشروطه داستانی عاشقانه و تاریخی را روایت میکند که در بستر یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ ایران، یعنی دوران انقلاب مشروطه، شکل میگیرد. این ماجرا از زبان خانمجان، مادربزرگ مهراعظم، بازگو میشود. مهراعظم دختری جوان و بیمار است که به دلیل شرایط سخت جسمیاش به خانه مادربزرگ پناه آورده و در این میان، داستان زندگی او را میشنود.
خانمجان با باز کردن صندوقچهای قدیمی که مملو از یادگارهای گذشته است، سفری به خاطرات کودکی و جوانی خود را آغاز میکند. اقلام داخل این صندوقچه، از جمله بقچههای ترمه، قاب عکسهای قدیمی و یک تار شکسته، هرکدام بهانهای برای بازگویی بخشی از داستان هستند. این اشیاء کلیدهایی به گذشتهای سرشار از عشق، امید و حوادث تاریخی هستند.
داستان عاشقانه خانمجان در دل حوادث دوران مشروطه رخ میدهد. او در زمان جوانی با عشقی مواجه میشود که در روزگار پرتلاطم مبارزات مشروطهخواهان به آزمونی سخت کشیده میشود. عشق او در کنار رویدادهای تلخ و شیرین آن دوران شکل گرفته و زندگی او را برای همیشه تحت تأثیر قرار میدهد.
همزمان با روایت این عشق، خانمجان ماجرای مبارزات مردمی برای رسیدن به آزادی و عدالت در دوران مشروطه را نیز بازگو میکند. او از چالشها و سختیهایی میگوید که مردم برای تحقق آرمانهایشان متحمل شدند. در این میان، عشق و امید بهعنوان نیروهای مقاوم در برابر سختیها و ناملایمات، نقش پررنگی در زندگی او ایفا میکنند.
مهراعظم که خود درگیر بیماری است و آیندهاش مبهم به نظر میرسد، با شنیدن داستان مادربزرگش آرامشی عاطفی پیدا میکند. او از زندگی و مقاومت خانمجان الهام میگیرد و این روایت به نوعی تسلیبخش روح او میشود. در عین حال، بیماری مهراعظم همچون سایهای بر داستان سنگینی میکند و خواننده را تا پایان کتاب در تعلیق نگه میدارد.
نویسنده، مهناز سید جواد جواهری، بهخوبی توانسته است وقایع تاریخی را با داستانی خیالی در هم آمیزد و خواننده را در دل یکی از مهمترین وقایع تاریخ ایران قرار دهد. فضای داستان با توصیفات دقیق و جزییات غنی زنده شده و شخصیتها بهگونهای باورپذیر به تصویر کشیده شدهاند.
این رمان با پایانی که عشق و قدرت مقاومت را در برابر دشواریها برجسته میکند، پیامی امیدبخش به مخاطب منتقل میسازد. در نهایت، داستان نه تنها نمایانگر سختیهای دوران مشروطه است، بلکه یادآور قدرت عشق بهعنوان نیرویی جاودان در زندگی انسانهاست.
بخشهایی از عشق در سالهای مشروطه
آخ که چقدر همین یک جمله نوه تهتغارى دل مادربزرگش را به درد آورده و یک حس قدیمى را در دلش زنده کرده بود. حس عمیق مهربانى یک برادر نسبت به خواهرش. حسى که با رفتن احمدمیرزا برادرش، سالها مىشد آن را به فراموشى سپرده بود.
حالا از آن همه محبت و عاطفه جز چند عکس رنگ و رورفته ته صندوق دیگر چیزى جلوى چشمش ظاهر نمىشد. در آن لحظه آتش اشتیاقى که در سینه خانمجان مشتعل شده بود او را بر آن داشت تا باز هم خاطرات گذشته را در همان عکسهاى قدیمى که ته صندوق داشت، جستجو و زنده کند. براى همین هم رفت سر صندوق و در آن را بالا زد.
جاى عکسهاى قدیمى زیر بقچهها و تار بود. براى همین هم خانمجان ناچار مىبایست تمام خرت و پرتهایى را که در صندوق گذاشته بود یکىیکى بیرون مىریخت تا به عکسها برسد. مهراعظم همانطور که در بسترش دراز کشیده بود یکىیکى چیزهایى را که خانمجان از داخل صندوقش بیرون مىآورد و بر زمین مىگذاشت تماشا مىکرد.
بقچههاى ترمه و سوزنى مخمل. یک قاب عکس کروپى. چند قاب عکس از کسانى که آنان را نمىشناخت و در آخر تارى که به دیوار صندوق تکیه داده شده بود و مهراعظم تا آن روز آن را ندیده بود. خانمجان تار را کنار مهراعظم روى تخت گذاشت.
مهراعظم با شگفتى نگاهى به تار انداخت که کاسهاش ترک برداشته و سیمهاى مضرابش پاره شده بود. همانطور که با تعجب به سیمهاى پارهشده تار دست مىکشید، هیچ بعید ندانست که این خرابکارى هم دست گلپسرها باشد و عوض آنها خجالت کشید. شرمنده زیرلبى زمزمه کرد: «باز هم اینها دست گل به آب دادند.»
خانمجان در حالىکه یکى از قابهایى را که از صندوق بیرون آورده بود دودستى برمىداشت تا تماشا کند آهسته گفت: «نه عزیز دلم، کار بچهها نیست. بوده.»
………………….
ناگهان در بالاخانه روی پاشنه چرخید و خانم جان مثل همیشه که موهایش چون هالهای از نور دور صورتش را میپوشاند. با لباس تافته آبی که همرنگ چشمانش بود از در وارد شد. همین که چشمش به مهراعظم افتاد درحالیکه چارقد سفید ململی را که بر سر داشت و گیسهای بافتهاش از زیر آن پیدا بود برروی سرش جابهجا میکرد. لحظهای به او خیره ماند. چون متوجه شد که در دل این غنچه نوشکفته خزان زده محزون که روی تخت خوابیده در آن لحظه چه میگذرد. دلش مالش رفت.
آه که چقدر زیبا و جوان بود. هرچه نگاهش میکرد سیر نمیشد. پوستش مثل یاس میمانست. لبها خوشترکیب. قلوهای و یاقوتیرنگ. بینی به اندازه یک بند انگشت و چشمانی درشت که هیچ وقت نفهمید چه رنگی است. چشمانی که گاه قهوهای بود و گاهی میشی : حتی سبز. خواب ملایم چشمهایش پرراز و رمز جلوه میکرد.
نه. این چیزی بیش از جوانی و زیبایی بود. بیخود نبود از وقتی که آن پروفسور روس آب پاکی را ریخته بود روی دست همه و رک و پوست کنده گفته بود که مرض قابل علاج نیست و تا آخر همین زمستان دوام نمیآورد. پدر و مادر بیچارهاش داشتند دیوانه میشدند. به خصوص اینکه از همان وقت نامزدش جا زده بود و دیگر نمیآمد. اما کلاغها گاه و بی گاه خبرش را میآوردند.
فرخ خان رفته خواستگاری… دیشب بعله بران آقا فرخ بوده… قراراست برای ماه عسل بروند اروپا…
خانم جان همان طور که با این افکار به مهراعظم چشم دوخته بود ناگهان از صدای پسرها به خودش آمد و با عجله با بال چارقد نم اشکش را گرفت. هم صدا سلام کردند.
«سلام خانم جان.»
«سلام به روی ماهتان»
مهراعظم مژگان سیاه و بلندش را به هم زد و فوری پیچ رادیو را بست. بعد با چشمانی پراشک رویش را برگرداند و در رختخوابش جابه جا خانم جان در حالی که بی اراده دستانش را به دامنش میمالید تا خشک شود. آهسته جایی نزدیک به تخت نشست و به صندوق مخملیش تکیه داد که همیشه کنار اتاق بود. حالا دیگر هیچ صدایی نبود جز صدای چراغ توری و صدای غژغژ قلم نئی بر روی کاغذ.
اگر به کتاب عشق در سالهای مشروطه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانهی ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
28 آبان 1403
عشق در سالهای مشروطه
«عشق در سالهای مشروطه» اثری است از مهناز سیدجواد جواهری (نویسندهی اهل تهران، متولد ۱۳۴۴) که در سال ۱۳۸۳ منتشر شده است. این رمان داستانی عاشقانه و تاریخی است که زندگی و عشق مادربزرگی را در بستر حوادث انقلاب مشروطه ایران روایت میکند.
دربارهی عشق در سالهای مشروطه
رمان عشق در سالهای مشروطه روایتگر داستانی عاشقانه است که در دل یکی از پراهمیتترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران، یعنی انقلاب مشروطه، شکل میگیرد. این کتاب با بهرهگیری از روایتی تاریخی و هنری، ماجرای زندگی پرفراز و نشیب یک خانواده را از خلال نگاه خانمجان، مادربزرگ داستان، به تصویر میکشد.
ماجرا از زمانی آغاز میشود که مادربزرگ، با باز کردن صندوقچهای قدیمی، خاطراتش را برای نوه بیمار خود، مهراعظم، زنده میکند. در این صندوقچه، اقلامی همچون بقچههای گرانقیمت، قاب عکسهای قدیمی، و یک تار شکسته به چشم میخورند که هرکدام به نوعی بازتابدهنده گذشتهاند.
خانمجان داستانی را تعریف میکند که مهراعظم هیچگاه از آن اطلاعی نداشته است. این روایت عاشقانه، در دوران پرتلاطم انقلاب مشروطه شکل گرفته و سرشار از پیچیدگیهای احساسی و تاریخی است. نویسنده بهخوبی توانسته است تعادل میان وقایع تاریخی و روایت خیالپردازانه را حفظ کند.
در این کتاب، عشق به عنوان نیرویی نیرومند معرفی میشود که حتی در سختترین شرایط، توانایی زنده ماندن دارد. عشقی که در مرکز این داستان قرار گرفته، نه تنها نمادی از امید و ایستادگی است، بلکه به خواننده یادآور میشود که عشق همواره قدرتی تسکینبخش در برابر سختیهاست.
نثر مهناز سید جواد جواهری در این اثر ساده و روان است و همین ویژگی، آن را برای طیف گستردهای از مخاطبان خواندنی میکند. این کتاب در ژانر ادبیات عامهپسند قرار میگیرد، ژانری که با روایتی آسانفهم و پرکشش، مفاهیم اجتماعی و تاریخی را به تصویر میکشد.
یکی از نکات برجسته این رمان، توانایی نویسنده در زنده کردن فضای تاریخی انقلاب مشروطه است. او با تسلط بر ادبیات آن دوران، موفق شده است تا خواننده را به سفری در زمان ببرد و زوایای کمتر دیدهشدهای از زندگی مردم در آن برهه را آشکار سازد.
این اثر از ۱۷ فصل تشکیل شده است و نویسنده آن را ترکیبی از واقعیت تاریخی و عنصر خیال میداند. این ترکیب به داستان جذابیتی ویژه بخشیده و آن را به کتابی تبدیل کرده که هم عاشقان ادبیات تاریخی و هم علاقهمندان به داستانهای عاشقانه از آن لذت خواهند برد.
رمان عشق در سالهای مشروطه علاوه بر روایت یک داستان جذاب، نگاهی نو به اهمیت انقلاب مشروطه و تأثیر آن بر زندگی مردم عادی دارد. از خلال خاطرات خانمجان، مخاطب نه تنها با یک ماجرای عاشقانه بلکه با مبارزات و سختیهای مردم در دوران مشروطه آشنا میشود.
نویسنده در پیشگفتار کتاب اشاره کرده است که این اثر برگرفته از واقعیت زندگی نیاکانش است. این نکته، لایهای از اصالت و ارتباط عاطفی را به داستان میافزاید و خواننده را با نویسنده در این سفر تاریخی همراهتر میکند.
عشق در سالهای مشروطه برای کسانی که به دنبال داستانی ساده اما پرکشش هستند، انتخابی مناسب به شمار میرود. این کتاب همچنین میتواند برای علاقهمندان به ادبیات تاریخی و کسانی که دوست دارند با زوایای اجتماعی انقلاب مشروطه آشنا شوند، جذاب باشد.
انتشار این کتاب توسط نشر البرز، یکی از معتبرترین ناشران ایرانی، نشاندهنده ارزش ادبی و تاریخی آن است. این انتشارات پیشتر نیز آثار برجستهای در حوزه ادبیات داستانی منتشر کرده است.
در نهایت، این رمان را میتوان بهعنوان یکی از آثار تأثیرگذار ادبیات معاصر ایران در ژانر عامهپسند معرفی کرد که با پرداختن به مسائل تاریخی و عاشقانه، قدرت عشق و مقاومت انسان را در برابر چالشهای زندگی به نمایش میگذارد.
رمان عشق در سالهای مشروطه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۳۶ است.
داستان عشق در سالهای مشروطه
رمان عشق در سالهای مشروطه داستانی عاشقانه و تاریخی را روایت میکند که در بستر یکی از پرآشوبترین دورههای تاریخ ایران، یعنی دوران انقلاب مشروطه، شکل میگیرد. این ماجرا از زبان خانمجان، مادربزرگ مهراعظم، بازگو میشود. مهراعظم دختری جوان و بیمار است که به دلیل شرایط سخت جسمیاش به خانه مادربزرگ پناه آورده و در این میان، داستان زندگی او را میشنود.
خانمجان با باز کردن صندوقچهای قدیمی که مملو از یادگارهای گذشته است، سفری به خاطرات کودکی و جوانی خود را آغاز میکند. اقلام داخل این صندوقچه، از جمله بقچههای ترمه، قاب عکسهای قدیمی و یک تار شکسته، هرکدام بهانهای برای بازگویی بخشی از داستان هستند. این اشیاء کلیدهایی به گذشتهای سرشار از عشق، امید و حوادث تاریخی هستند.
داستان عاشقانه خانمجان در دل حوادث دوران مشروطه رخ میدهد. او در زمان جوانی با عشقی مواجه میشود که در روزگار پرتلاطم مبارزات مشروطهخواهان به آزمونی سخت کشیده میشود. عشق او در کنار رویدادهای تلخ و شیرین آن دوران شکل گرفته و زندگی او را برای همیشه تحت تأثیر قرار میدهد.
همزمان با روایت این عشق، خانمجان ماجرای مبارزات مردمی برای رسیدن به آزادی و عدالت در دوران مشروطه را نیز بازگو میکند. او از چالشها و سختیهایی میگوید که مردم برای تحقق آرمانهایشان متحمل شدند. در این میان، عشق و امید بهعنوان نیروهای مقاوم در برابر سختیها و ناملایمات، نقش پررنگی در زندگی او ایفا میکنند.
مهراعظم که خود درگیر بیماری است و آیندهاش مبهم به نظر میرسد، با شنیدن داستان مادربزرگش آرامشی عاطفی پیدا میکند. او از زندگی و مقاومت خانمجان الهام میگیرد و این روایت به نوعی تسلیبخش روح او میشود. در عین حال، بیماری مهراعظم همچون سایهای بر داستان سنگینی میکند و خواننده را تا پایان کتاب در تعلیق نگه میدارد.
نویسنده، مهناز سید جواد جواهری، بهخوبی توانسته است وقایع تاریخی را با داستانی خیالی در هم آمیزد و خواننده را در دل یکی از مهمترین وقایع تاریخ ایران قرار دهد. فضای داستان با توصیفات دقیق و جزییات غنی زنده شده و شخصیتها بهگونهای باورپذیر به تصویر کشیده شدهاند.
این رمان با پایانی که عشق و قدرت مقاومت را در برابر دشواریها برجسته میکند، پیامی امیدبخش به مخاطب منتقل میسازد. در نهایت، داستان نه تنها نمایانگر سختیهای دوران مشروطه است، بلکه یادآور قدرت عشق بهعنوان نیرویی جاودان در زندگی انسانهاست.
بخشهایی از عشق در سالهای مشروطه
آخ که چقدر همین یک جمله نوه تهتغارى دل مادربزرگش را به درد آورده و یک حس قدیمى را در دلش زنده کرده بود. حس عمیق مهربانى یک برادر نسبت به خواهرش. حسى که با رفتن احمدمیرزا برادرش، سالها مىشد آن را به فراموشى سپرده بود.
حالا از آن همه محبت و عاطفه جز چند عکس رنگ و رورفته ته صندوق دیگر چیزى جلوى چشمش ظاهر نمىشد. در آن لحظه آتش اشتیاقى که در سینه خانمجان مشتعل شده بود او را بر آن داشت تا باز هم خاطرات گذشته را در همان عکسهاى قدیمى که ته صندوق داشت، جستجو و زنده کند. براى همین هم رفت سر صندوق و در آن را بالا زد.
جاى عکسهاى قدیمى زیر بقچهها و تار بود. براى همین هم خانمجان ناچار مىبایست تمام خرت و پرتهایى را که در صندوق گذاشته بود یکىیکى بیرون مىریخت تا به عکسها برسد. مهراعظم همانطور که در بسترش دراز کشیده بود یکىیکى چیزهایى را که خانمجان از داخل صندوقش بیرون مىآورد و بر زمین مىگذاشت تماشا مىکرد.
بقچههاى ترمه و سوزنى مخمل. یک قاب عکس کروپى. چند قاب عکس از کسانى که آنان را نمىشناخت و در آخر تارى که به دیوار صندوق تکیه داده شده بود و مهراعظم تا آن روز آن را ندیده بود. خانمجان تار را کنار مهراعظم روى تخت گذاشت.
مهراعظم با شگفتى نگاهى به تار انداخت که کاسهاش ترک برداشته و سیمهاى مضرابش پاره شده بود. همانطور که با تعجب به سیمهاى پارهشده تار دست مىکشید، هیچ بعید ندانست که این خرابکارى هم دست گلپسرها باشد و عوض آنها خجالت کشید. شرمنده زیرلبى زمزمه کرد: «باز هم اینها دست گل به آب دادند.»
خانمجان در حالىکه یکى از قابهایى را که از صندوق بیرون آورده بود دودستى برمىداشت تا تماشا کند آهسته گفت: «نه عزیز دلم، کار بچهها نیست. بوده.»
………………….
ناگهان در بالاخانه روی پاشنه چرخید و خانم جان مثل همیشه که موهایش چون هالهای از نور دور صورتش را میپوشاند. با لباس تافته آبی که همرنگ چشمانش بود از در وارد شد. همین که چشمش به مهراعظم افتاد درحالیکه چارقد سفید ململی را که بر سر داشت و گیسهای بافتهاش از زیر آن پیدا بود برروی سرش جابهجا میکرد. لحظهای به او خیره ماند. چون متوجه شد که در دل این غنچه نوشکفته خزان زده محزون که روی تخت خوابیده در آن لحظه چه میگذرد. دلش مالش رفت.
آه که چقدر زیبا و جوان بود. هرچه نگاهش میکرد سیر نمیشد. پوستش مثل یاس میمانست. لبها خوشترکیب. قلوهای و یاقوتیرنگ. بینی به اندازه یک بند انگشت و چشمانی درشت که هیچ وقت نفهمید چه رنگی است. چشمانی که گاه قهوهای بود و گاهی میشی : حتی سبز. خواب ملایم چشمهایش پرراز و رمز جلوه میکرد.
نه. این چیزی بیش از جوانی و زیبایی بود. بیخود نبود از وقتی که آن پروفسور روس آب پاکی را ریخته بود روی دست همه و رک و پوست کنده گفته بود که مرض قابل علاج نیست و تا آخر همین زمستان دوام نمیآورد. پدر و مادر بیچارهاش داشتند دیوانه میشدند. به خصوص اینکه از همان وقت نامزدش جا زده بود و دیگر نمیآمد. اما کلاغها گاه و بی گاه خبرش را میآوردند.
فرخ خان رفته خواستگاری… دیشب بعله بران آقا فرخ بوده… قراراست برای ماه عسل بروند اروپا…
خانم جان همان طور که با این افکار به مهراعظم چشم دوخته بود ناگهان از صدای پسرها به خودش آمد و با عجله با بال چارقد نم اشکش را گرفت. هم صدا سلام کردند.
«سلام خانم جان.»
«سلام به روی ماهتان»
مهراعظم مژگان سیاه و بلندش را به هم زد و فوری پیچ رادیو را بست. بعد با چشمانی پراشک رویش را برگرداند و در رختخوابش جابه جا خانم جان در حالی که بی اراده دستانش را به دامنش میمالید تا خشک شود. آهسته جایی نزدیک به تخت نشست و به صندوق مخملیش تکیه داد که همیشه کنار اتاق بود. حالا دیگر هیچ صدایی نبود جز صدای چراغ توری و صدای غژغژ قلم نئی بر روی کاغذ.
اگر به کتاب عشق در سالهای مشروطه علاقه دارید، میتوانید در بخش معرفی برترین داستانهای عاشقانهی ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان تاریخی، رمان، عاشقانه
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، مهناز سیدجواد جواهری، هر روز یک کتاب