ارباب و بنده

«ارباب و بنده» اثری است از لئو تولستوی (نویسنده‌ی روسی، از ۱۸۲۸ تا ۱۹۱۰) که در سال ۱۸۹۵ منتشر شده است. این داستان کوتاه به روایت ماجرای کارگری می‌پردازد که به همراه ارباب خود برای خرید چوب به سفر می‌رود.

درباره‌ی ارباب و بنده

ارباب و بنده داستان کوتاهی از نویسنده‌‌ی چیره‌دست روس، لئو تولستوی است که برای اولین بار در سال ۱۸۹۵ منتشر شده است. تولستوی یک بار دیگر در این داستان یکی از مضامین معروف خود را تکرار می‌کند: اینکه تنها خوشبختی واقعی در زندگی با زندگی برای دیگران پیدا می‌شود.

این کتاب روایت اربابی به نام واسیلی است که برای خرید جنگل املاک مجاور راهی سفر می‌شود. در این سفر تنها همراهِ او، نوکرش، نیکیتا است. نیکیتا مردی پنجاه ساله و ساده است. در این کتاب ما ارتباط با طبیعت را می‌بینیم و حرص و طمع را که مقابل هم قرار می‌گیرند و در داستان‌سازی‌ای قوی با هم مقایسه می‌شوند.

داستانی درباره گذر از زندگی به سوی مرگ که به خوبی در کتاب ارباب و بنده مشهود است و می‌توان تقابلی از مفاهیم متضادی همچون فقر و ثروت، اخلاق و بی‌اخلاقی و قدرت و ضعف را در آن دید. این داستان در ژانری واقع‌گرا نوشته شده و تولستوی سعی کرد با استفاده از باورهای اخلاقی خود، داستانی خلق کند که تضادهای اجتماعی و فکری دو طبقه اقتصادی در جامعه روسیه را به خوبی نشان دهد. او در نهایت پیام داستان خود را این می‌داند که لذت واقعی زندگی، جلب رضایت و خشنودی دیگران است.

کتاب ارباب و بنده در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۰ با بیش از ۶۳۰۰ رای و ۵۴۶ نقد و نظر است. در ایران نیز این داستان کوتاه با ترجمه‌ای از سروش حبیبی به بازار عرضه شده است. هم‌چنین باید اشاره کرد که  در سال ۲۰۱۲ فیلمی با اقتباس از این داستان ساخته شده است.

داستان ارباب و بنده

نیکیتا کارگری است که به همراه زن و فرزندان خود برای واسیلی آندره ایچ کار می‌کند، آن‌ها برای خریدن چوب‌های جنگل تصمیم می‌گیرند که به نزد همسایه ملاک خود بروند، در بین راه به دلیل برف زیاد مدام از جاده اصلی فاصله می‌گیرند و گم می‌شوند، سرانجام تصمیم می‌گیرند که در خانه پیرمردی دهاتی مدتی را بگذرانند.

اما چون واسیلی طمع می‌کند تصمیم می‌گیرند که در بوران به ادامه سفر بپردازند، ان‌ها سرانجام گم می‌شوند و مجبور می‌شوند تا صبح در میان طوفان در محلی به دور از خانه بخوابند، اما واسیلی که ترس داشت اموال خود را از دست دهد نیکیتا را تنها می‌گذارد و با اسب فرار می‌کند، از قضا در چاله‌ای می‌افتد و اسب او را رها می‌کند و سر به جنگل می‌گذارد.

واسیلی همچنان در فکر اموال خود فرورفته و می‌ترسد که مرگ او را از اموالش جدا سازد، سرانجام از روی رد پای اسب برمیگردد و متوجه می‌شود که اسب به محلی که نیکیتا بوده برگشته است، و نیکیتا را در حال یخ زدن می‌بیند، تصمیم می‌گیرد خود را روی نیکیتا بیندازد تا او را از مرگ نجات دهد، سرانجام واسیلی و اسب از شدت سرما یخ می‌زنند و می‌میرند اما نیکیتا نجات می‌یابد و فقط سه انگشت از پایش را قطع می‌کنند، او بیست سال دیگر نیز عمر می‌کند.

بخش‌هایی از ارباب و بنده

نیکیتا نزدیک صبح بیدار شد. سرما، که دوباره نیزه اش را در پشتش فرو می برد بیدارش کرد. به خواب دیده بود که از آسیاب می آید و گاری آرد اربابش را می آورد و ضمن عبور از نهر چرخ گاری از پل لغزیده و در آب مانده بود. به خواب دید که به زیر گاری خزیده و آن را برگرده گرفته بود تا بلندش کند اما عجیب آن بود که گاری نمی خواست حرکت کند و به پشت او چسبیده بود و او نه می توانست آن را بلند کند و نه از زیر آن بیرون آید و بار سنگین گاری کمرش را خورد می کرد.

………………

 نیکیتا با همه شان حرف می زد. از مرغ ها معذرت می خواست و آرام شان می کرد و اطمینانشان می داد که دیگر به وحشت شان نخواهد انداخت و گوسفندان را سرزنش می کرد که اینقدر ترسویند و خود نمی دانند از چه می ترسند و ضمن اینکه اسب را می بست مدام سگ را نصیحت می کرد که عاقل باشد و آرام بگیرد.

……………….

در این میان فقط نیکیتا بود که هیچ میلی به رفتن نداشت، اما از مدت ها پیش عادت کرده بود که به امیال خود اعتنایی نکند و در خدمت دیگران باشد.

………………

به خواب دید که به زیر گاری خزیده و آن را بر گرده گرفته بود تا بلندش کند اما عجیب آن بود که گاری نمی خواست حرکت کند و به پشت او چسبیده بود و او نه می توانست آن را بلند کند و نه از زیر آن بیرون آید و بار سنگین گاری کمرش را خورد می کرد.

 

چنانچه به کتاب ارباب و بنده علاقه دارید، برای آشنا شدن با سایر آثار نویسنده‌ی شهیر این کتاب، به بخش معرفی آثار لئو تولستوی در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.