«آتش بدون دود» مجموعهای مشتمل بر هفت جلد است که به قلم نادر ابراهیمی (نویسنده زادهی تهران، از ۱۳۱۵ تا ۱۳۸۷) در فاصلهی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۷۱ نگاشته و منتشر شده است. این مجموعه به روایت زندگی سه نسل از مردم صحرانشین ترکمن از زمان پادشاهی ناصرالدینشاه تا اواخر دورهی پهلوی میپردازد.
نادر ابراهیمی برای ساخته و پرداخته کردن کنتاب آتش بدون دود (شامل بیش از ۲۲۰۰ صفحه) بیش از سی سال (یعنی نیمی از عمرش) را صرف کردهاست. باید اشاره کرد که سریالی نیز با همین نام و توسط خود نادر ابراهیمی ساخته شدهاست.
در سه جلد نخست آتش بدون دود،اتفاقاتِ داستان در صحرای ترکمن، ایری بوغوز، گومیشان، اینچه برون و گنبد رخ میدهد اما از جلد چهارم به بعد حوادث بیشتر در تهران و گاه صحرای ترکمن، شهرهای دیگر ایران و خارج از ایران، در فرانسه میگذرد.
از ابتدای جلد چهارم است که آلنی وارد مبارزات سیاسی علیه حکومت میشود حکومتی که ظلم را سرلوحهی کار قرار داده و زمینهای ترکمن را به زور تصاحب میکند تا آنان را رعیت خود سازد. این درگیریها تا پایان داستان ادامه دارد.
کتاب آتش بدون دود در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳ با بیش از ۱۱۰۰ رای و بیش از ۱۰۰ نقد و نظر است.
جلد اول آتش بدون دود: گالان و سولماز
دو قبیله بزرگ صحرای ترکمن، یموت و گوکلان نام دارند. گالان اوجا پسر یازی اوجا بزرگ روستای ایری بوغو((اگری بوغاز) یگانه پهلوان صحراست و خاک آفتابسوخته این صحرا تاکنون پهلوانی چون او به خود ندیده است.
سولماز اوچی هم یگانه دختر زیباروی صحراست و خاک برهنه این صحرا خوبرویی چون او را به یاد ندارد. گالان از قبیله یموت است و سولماز از قبیله گوکلان. روزی دوستی، برادری یا هر نان پاک خوردهی دیگری از خوبیهای سولماز برای گالان میگوید و آنگاه بزرگترین عشق صحرا شکل میگیرد.
پس از آن گالان اوجا سولماز را در هنگام آوردن آب از چشمه میبیند و سولماز در گفتگوی با گالان اوجا به او قول میدهد که اگر بتواند او را چادرشان بردارد همسر او میشود. یموت و گوکلان به سبب جنگهای خونین -که اکنون هم گالان و برادران سولماز سردمداران چنین جنگی هستند- قسم خوردهاند که نه یموت از گوکلان دختر بستاند نه گوکلان از یموت.
گالان اما عاشق است و رسم نمایشی صحرا – ربودن دختر از خانه پدرش- را به شیوهای واقعی و مرگ طلبانه برپا میکند. شبهنگام که سولماز به همراه پدر و برادران شیردلش در چادر شام میخورند گالان با اسبش وارد چادر میشود، سولماز را در بر میگیرد و به حالتی قهرمانانه به یموت بازمیگردد.
پدر سولماز (بیوک اوچی کدخدای گمیشان در اوج خشم آینده را نیک و روشن میبیند: شاید سولماز باعث وحدت صحرا شود.
جلد دوم آتش بدون دود: درخت مقدس
چند سالی از ماجرای گالان و سولماز میگذرد. افسانهای به افسانههای صحرا افزوده شدهاست و زندگی ادامه دارد. آق اویلر فرزند ارشد گالان که در اثر حضور در هنگام مرگ پدر قدرت تکلمش را موقتاً از دست داده بود، مراحل یادگیری تکلم را همچون کودکان از سر گرفتهاست.
او حالا که در میانسالی به سر میبرد از دختر بویانمیش (دوست نزدیک و مشاور اصلی گالان اوجا) یعنی مَلّانبانو سه پسر و یک دختر دارد و خود در مقام کدخدایی اینچهبرون قرار دارد.
سه پسر به ترتیب پالاز، آلنی و آت میش نام دارند و نام تک دختر آقاویلر ساچلی است. دیگر فرزند گالان یعنی آقشامگلن که فردی صلحطلب است، خود را به سوی دیگر صحرا رسانده و در نزد گوکلانها محبوبیت یافتهاست.
آقاویلر در جوانی راه پدر را در جنگ با گوکلانها در پیش گرفت اما گذر روزگار او را از ادامه جنگ منصرف کرد. پس مرد شجاع قبیله یموت در چادر سفید خود باقی ماند و سعی کرد اینچهبرون را هرچه بهتر رهبری کند.
جلد سوم آتش بدون دود: اتحاد بزرگ
در این جلد آلنی اوجای حکیم وارد اینچه برون میشود. هر چند این ورود آسان نیست و بدون خونریزی میسر نمیشود. کتاب مقابله طب و علم و آلنی را با اعتقادات خرافی مردم به درخت مقدس نشان میدهد. آلنی سعی میکند مردم را درمان کند و مردم از نفرین و ملای ده میترسند.
آلنی جز برادرش ات میش، خواهرش ساچلی، شوهرخواهرش آپارچی، مادرش ملان، نامزدش مارال و دوستش یاماق همراهی ندارد و همه ایل ضد او هستند. او سعی میکند طبابت را در یموت رواج دهد و بین گوکلان و یموت آشتی برقرار کند.
جلد چهارم آتش بدون دود: واقعیتهای پرخون
در این جلد، به لحاظ زمانی حدوداً در سال ۱۳۲۰ هستیم. ملای جدید به اینچه برون میآید: قلیچ بلغای. آلنی در اولین دیدارش با این ملا، دریافت که او یک ملای ساده نیست و مثل خود آلنی در بحث کردن نظیر ندارد؛ آلنی که در تمام عمرش ندیده بود که کسی در صحبت کردن و جواب دادن به پای خودش برسد، از ملا استقبال کرد و او را شب به چادر مادرش دعوت کرد و ساعتها با او صحبت کرد و او را آزمود و مطمئن شد که ملا مردی است دانا و فهمیده و دوستی ناب آلنی و ملا قلیچ از این ججا آغاز شد.
آهنی و ملا دو قطب مخالف یک آهنربا: آلنی یک ماده گرا و ملا هم یک مذهبی تمام عیار است.
یاشا که حالا دستیار آلنی بود، به خاطر بلاهایی که یاشولی آیدین بر سرشان آورده بود، کینهای از ملاها به دل داشت که هرگز از ملا قلیچ خوشش نیامد.
کمکم آلنی دریافت که زنان ترکمن حاضر نیستند که درد هایشان را به آلنی که یک مرد است بگویند. آلنی برای رفع این مشکل شروع کرد و الفبای طبابت را به مارال بانو آموخت تا او هم به دردهای زنان صحرا برسد. مارال همه فوت و فنهای طبابت نیمه علفی آلنی را (این صفتی بود که به شیوه کار آلنی داده بودند) آموخت و ۴ ماه بعد با تصدیق نامه رسمی، قابله مجاز شد. مارال هم پا به پای آلنی رشد میکرد.
جلد پنجم آتش بدون دود: حرکت از نو
علی محمدی، دوست آلنی، که یک چاپخانه مخفی داشت و کارهای سیاسی میکرد، به دیدن آلنی و مارال آمد. علی معتقد بود که حالا که آلنی شروع به انجام مبارزات سیاسی کرده باید تحصیلاتش را ادامه دهد. او میگفت که آلنی باید فراتر از یک حکیم نیمه علفی باشد تا زمانی که بخواهد بی پرده وارد عرصه سیاست شود، جایگاهی داشته باشد و حکومت نتواند بگوید که او یک مرد بیکاره ولگرد است و او را به راحتی از میان بردارد.
علی به آن دو گفت که دانشگاه تهران، پزشکان مجاز و حکیمان بومی را دعوت کرده که در آنجا دورههای آکادمیک گذرانده و مدرک دریافت کنند.
جلد ششم آتش بدون دود: تو هرگز از حرکت باز نخواهی ایستاد
آلنی-مارال سخت مشغول درس خواندن در دانشگاه بودند و با سرعت زیادی در عرصه سیاست هم وارد میشدند. هر دو در رشتههای تحصیلی خود، رتبههای اول را در دانشگاه داشتند. از بعد از سخنرانی آلنی آوازه این زن و شوهر در همه جا پیچیده بود.
در سال ۱۳۲۶ محمد مسعود، مرد صاحب بی پرواترین قلم در آن زمان، نوشت: «پول پالتوی پوست اشرف، همشیره شاه، را چه کسی داده است ؟» فردای آن روز محمد مسعود کشته شد. به دنبال این نوشته، دانشجویان تظاهرات آرامی شکل دادند. در این میان آمان جان آبایی قرار یک حرکت مؤثر را در یک مجلس عروسی در صحرا گذاشته بود کاملاً محرمانه.
جلد هفتم آتش بدون دود: هر سرانجام سرآغازی دارد
آلنی به بهانه سردردهای همیشگی و سنگکلیههای دائمش از تهران خارج شد و به دورافتادهترین نقاط کشور رفت و به دردهای مردم رسیدگی کرد و مهمتر از آن سعی داشت به مردم نشان دهد که حکومت چه ظلمی به آنها روا میدارد. در این سفرها، آلنی به دوستان قدیمیاش که دیگر بیشتر آنها محکومین غیابی به اعدام بودند هم سر زد. بعد از سالها با آنها دیدار کرد. به این شکل آلنی برای مدتی از چشمهای مأمورین حکومتی دور ماند.
اما دیگر گرد پیری و خستگی از آن همه سال تلاش و فعالیت و یک لحظه آرام و قرار نداشتن کمکم بر صورت آلنی مینشست…
در مدتی که آلنی از نظارت ساواک خارج شد، سرهنگ مولوی بارها و بارها مارال را فراخواند تا شاید بتواند از آلنی خبری به دست آورد، اما به نتیجهای نرسید.
سرانجام آلنی را در حوالی خراسان پیدا کرده و به تهران فرستادند.
اگر به این کتاب علاقمند هستید، احتمالاً از خواندن کتاب کلیدر نیز لذت خواهید برد. به علاوه، برای آشنا شدن با سایر داستانهای ایرانی میتوانید به بخش معرفی داستانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
12 اردیبهشت 1401
آتش بدون دود
«آتش بدون دود» مجموعهای مشتمل بر هفت جلد است که به قلم نادر ابراهیمی (نویسنده زادهی تهران، از ۱۳۱۵ تا ۱۳۸۷) در فاصلهی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۷۱ نگاشته و منتشر شده است. این مجموعه به روایت زندگی سه نسل از مردم صحرانشین ترکمن از زمان پادشاهی ناصرالدینشاه تا اواخر دورهی پهلوی میپردازد.
نادر ابراهیمی برای ساخته و پرداخته کردن کنتاب آتش بدون دود (شامل بیش از ۲۲۰۰ صفحه) بیش از سی سال (یعنی نیمی از عمرش) را صرف کردهاست. باید اشاره کرد که سریالی نیز با همین نام و توسط خود نادر ابراهیمی ساخته شدهاست.
در سه جلد نخست آتش بدون دود،اتفاقاتِ داستان در صحرای ترکمن، ایری بوغوز، گومیشان، اینچه برون و گنبد رخ میدهد اما از جلد چهارم به بعد حوادث بیشتر در تهران و گاه صحرای ترکمن، شهرهای دیگر ایران و خارج از ایران، در فرانسه میگذرد.
از ابتدای جلد چهارم است که آلنی وارد مبارزات سیاسی علیه حکومت میشود حکومتی که ظلم را سرلوحهی کار قرار داده و زمینهای ترکمن را به زور تصاحب میکند تا آنان را رعیت خود سازد. این درگیریها تا پایان داستان ادامه دارد.
کتاب آتش بدون دود در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۴.۳ با بیش از ۱۱۰۰ رای و بیش از ۱۰۰ نقد و نظر است.
جلد اول آتش بدون دود: گالان و سولماز
دو قبیله بزرگ صحرای ترکمن، یموت و گوکلان نام دارند. گالان اوجا پسر یازی اوجا بزرگ روستای ایری بوغو((اگری بوغاز) یگانه پهلوان صحراست و خاک آفتابسوخته این صحرا تاکنون پهلوانی چون او به خود ندیده است.
سولماز اوچی هم یگانه دختر زیباروی صحراست و خاک برهنه این صحرا خوبرویی چون او را به یاد ندارد. گالان از قبیله یموت است و سولماز از قبیله گوکلان. روزی دوستی، برادری یا هر نان پاک خوردهی دیگری از خوبیهای سولماز برای گالان میگوید و آنگاه بزرگترین عشق صحرا شکل میگیرد.
پس از آن گالان اوجا سولماز را در هنگام آوردن آب از چشمه میبیند و سولماز در گفتگوی با گالان اوجا به او قول میدهد که اگر بتواند او را چادرشان بردارد همسر او میشود. یموت و گوکلان به سبب جنگهای خونین -که اکنون هم گالان و برادران سولماز سردمداران چنین جنگی هستند- قسم خوردهاند که نه یموت از گوکلان دختر بستاند نه گوکلان از یموت.
گالان اما عاشق است و رسم نمایشی صحرا – ربودن دختر از خانه پدرش- را به شیوهای واقعی و مرگ طلبانه برپا میکند. شبهنگام که سولماز به همراه پدر و برادران شیردلش در چادر شام میخورند گالان با اسبش وارد چادر میشود، سولماز را در بر میگیرد و به حالتی قهرمانانه به یموت بازمیگردد.
پدر سولماز (بیوک اوچی کدخدای گمیشان در اوج خشم آینده را نیک و روشن میبیند: شاید سولماز باعث وحدت صحرا شود.
جلد دوم آتش بدون دود: درخت مقدس
چند سالی از ماجرای گالان و سولماز میگذرد. افسانهای به افسانههای صحرا افزوده شدهاست و زندگی ادامه دارد. آق اویلر فرزند ارشد گالان که در اثر حضور در هنگام مرگ پدر قدرت تکلمش را موقتاً از دست داده بود، مراحل یادگیری تکلم را همچون کودکان از سر گرفتهاست.
او حالا که در میانسالی به سر میبرد از دختر بویانمیش (دوست نزدیک و مشاور اصلی گالان اوجا) یعنی مَلّانبانو سه پسر و یک دختر دارد و خود در مقام کدخدایی اینچهبرون قرار دارد.
سه پسر به ترتیب پالاز، آلنی و آت میش نام دارند و نام تک دختر آقاویلر ساچلی است. دیگر فرزند گالان یعنی آقشامگلن که فردی صلحطلب است، خود را به سوی دیگر صحرا رسانده و در نزد گوکلانها محبوبیت یافتهاست.
آقاویلر در جوانی راه پدر را در جنگ با گوکلانها در پیش گرفت اما گذر روزگار او را از ادامه جنگ منصرف کرد. پس مرد شجاع قبیله یموت در چادر سفید خود باقی ماند و سعی کرد اینچهبرون را هرچه بهتر رهبری کند.
جلد سوم آتش بدون دود: اتحاد بزرگ
در این جلد آلنی اوجای حکیم وارد اینچه برون میشود. هر چند این ورود آسان نیست و بدون خونریزی میسر نمیشود. کتاب مقابله طب و علم و آلنی را با اعتقادات خرافی مردم به درخت مقدس نشان میدهد. آلنی سعی میکند مردم را درمان کند و مردم از نفرین و ملای ده میترسند.
آلنی جز برادرش ات میش، خواهرش ساچلی، شوهرخواهرش آپارچی، مادرش ملان، نامزدش مارال و دوستش یاماق همراهی ندارد و همه ایل ضد او هستند. او سعی میکند طبابت را در یموت رواج دهد و بین گوکلان و یموت آشتی برقرار کند.
جلد چهارم آتش بدون دود: واقعیتهای پرخون
در این جلد، به لحاظ زمانی حدوداً در سال ۱۳۲۰ هستیم. ملای جدید به اینچه برون میآید: قلیچ بلغای. آلنی در اولین دیدارش با این ملا، دریافت که او یک ملای ساده نیست و مثل خود آلنی در بحث کردن نظیر ندارد؛ آلنی که در تمام عمرش ندیده بود که کسی در صحبت کردن و جواب دادن به پای خودش برسد، از ملا استقبال کرد و او را شب به چادر مادرش دعوت کرد و ساعتها با او صحبت کرد و او را آزمود و مطمئن شد که ملا مردی است دانا و فهمیده و دوستی ناب آلنی و ملا قلیچ از این ججا آغاز شد.
آهنی و ملا دو قطب مخالف یک آهنربا: آلنی یک ماده گرا و ملا هم یک مذهبی تمام عیار است.
یاشا که حالا دستیار آلنی بود، به خاطر بلاهایی که یاشولی آیدین بر سرشان آورده بود، کینهای از ملاها به دل داشت که هرگز از ملا قلیچ خوشش نیامد.
کمکم آلنی دریافت که زنان ترکمن حاضر نیستند که درد هایشان را به آلنی که یک مرد است بگویند. آلنی برای رفع این مشکل شروع کرد و الفبای طبابت را به مارال بانو آموخت تا او هم به دردهای زنان صحرا برسد. مارال همه فوت و فنهای طبابت نیمه علفی آلنی را (این صفتی بود که به شیوه کار آلنی داده بودند) آموخت و ۴ ماه بعد با تصدیق نامه رسمی، قابله مجاز شد. مارال هم پا به پای آلنی رشد میکرد.
جلد پنجم آتش بدون دود: حرکت از نو
علی محمدی، دوست آلنی، که یک چاپخانه مخفی داشت و کارهای سیاسی میکرد، به دیدن آلنی و مارال آمد. علی معتقد بود که حالا که آلنی شروع به انجام مبارزات سیاسی کرده باید تحصیلاتش را ادامه دهد. او میگفت که آلنی باید فراتر از یک حکیم نیمه علفی باشد تا زمانی که بخواهد بی پرده وارد عرصه سیاست شود، جایگاهی داشته باشد و حکومت نتواند بگوید که او یک مرد بیکاره ولگرد است و او را به راحتی از میان بردارد.
علی به آن دو گفت که دانشگاه تهران، پزشکان مجاز و حکیمان بومی را دعوت کرده که در آنجا دورههای آکادمیک گذرانده و مدرک دریافت کنند.
جلد ششم آتش بدون دود: تو هرگز از حرکت باز نخواهی ایستاد
آلنی-مارال سخت مشغول درس خواندن در دانشگاه بودند و با سرعت زیادی در عرصه سیاست هم وارد میشدند. هر دو در رشتههای تحصیلی خود، رتبههای اول را در دانشگاه داشتند. از بعد از سخنرانی آلنی آوازه این زن و شوهر در همه جا پیچیده بود.
در سال ۱۳۲۶ محمد مسعود، مرد صاحب بی پرواترین قلم در آن زمان، نوشت: «پول پالتوی پوست اشرف، همشیره شاه، را چه کسی داده است ؟» فردای آن روز محمد مسعود کشته شد. به دنبال این نوشته، دانشجویان تظاهرات آرامی شکل دادند. در این میان آمان جان آبایی قرار یک حرکت مؤثر را در یک مجلس عروسی در صحرا گذاشته بود کاملاً محرمانه.
جلد هفتم آتش بدون دود: هر سرانجام سرآغازی دارد
آلنی به بهانه سردردهای همیشگی و سنگکلیههای دائمش از تهران خارج شد و به دورافتادهترین نقاط کشور رفت و به دردهای مردم رسیدگی کرد و مهمتر از آن سعی داشت به مردم نشان دهد که حکومت چه ظلمی به آنها روا میدارد. در این سفرها، آلنی به دوستان قدیمیاش که دیگر بیشتر آنها محکومین غیابی به اعدام بودند هم سر زد. بعد از سالها با آنها دیدار کرد. به این شکل آلنی برای مدتی از چشمهای مأمورین حکومتی دور ماند.
اما دیگر گرد پیری و خستگی از آن همه سال تلاش و فعالیت و یک لحظه آرام و قرار نداشتن کمکم بر صورت آلنی مینشست…
در مدتی که آلنی از نظارت ساواک خارج شد، سرهنگ مولوی بارها و بارها مارال را فراخواند تا شاید بتواند از آلنی خبری به دست آورد، اما به نتیجهای نرسید.
سرانجام آلنی را در حوالی خراسان پیدا کرده و به تهران فرستادند.
اگر به این کتاب علاقمند هستید، احتمالاً از خواندن کتاب کلیدر نیز لذت خواهید برد. به علاوه، برای آشنا شدن با سایر داستانهای ایرانی میتوانید به بخش معرفی داستانهای ایرانی در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات ایران، داستان ایرانی، داستان معاصر، رمان
۰ برچسبها: ادبیات ایران، معرفی کتاب، نادر ابراهیمی، هر روز یک کتاب