زن زیادی

«زن زیادی» مجموعه‌‌ای از داستان‌های کوتاه به قلم جلال آل‌ احمد (نویسنده اهل تهران، از ۱۳۰۲ تا ۱۳۴۸) است که در سال ۱۳۳۱ برای اولین بار منتشر شد. در حقیقت، کتاب «زن زیادی» شامل همه‌ی داستان جلال آل‌احمد درباره‌ی زنان است و وی در این داستان‌ها عمدتاً به نقش کم ارزش زن در قرن اخیرمی پردازد.

مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه کتاب زن زیادی به دردهایی از اجتماع اشاره می‌کند و هریک از داستان‌های این مجموعه دردی از جامعه را نشان می‌دهد که جلال و همفکرانش نسبت به آن اعتراض داشته و خواهان اصلاح وضعیت موجود آن روزگارند.

فهرست داستان‌های کتاب زن زیادی

 کتاب «زن زیادی» از ۹ داستان کوتاه تشکیل شده است که عبارتند از:

سمنو پزان

خانم نزهت الدوله

دفترچه بیمه

عکاس بامعرفت

خداداد خان

دزد زده

جا پا

مسلول

زن زیادی

درباره‌ی داستان زن زیادی

کتاب زن زیادی که شاید مهمترین اثر در میان همه‌ی داستان‌های کوتاه آل احمد محسوب شود، سرگذشتی است دقیق از مصائب و مشکلات زنی محروم و مطلقه که با توصیفاتی واقعی و موبه‌مو همراه است. شخصیت اصلی داستان، زنی است که در خانواده‌ای فقیر بزرگ شده و از حیث مالی، ظاهری، سواد، تجربه و… فقیر و مستضعف است.

زن پس از ازدواجی سراسر توام با نارضایتی و دلهره، با شوهری مذهبی‌نما و حیله‌گر، مدتی مانند موجودی اضافی و وسیله‌ای تزئینی در خانه‌ی او نگهداری می‌شود و در حالی که بسیار مستضعف و بی‌دفاع است، نیش و کنایه‌های مادرشوهر را به خاطر زشت‌رو بودن و داشتن کلاه‌گیس تحمل می‌کند.

راوی داستان زن زیادی که همان شخصیت اصلی می‌باشد، نسبت به شوهر خود به کلی احساس بیگانگی و غریبگی می‌کند و مجبور است به خاطر فقر مالی خانواده‌اش، زندگی در خانه‌ای که با آن به کلی بیگانه است را تحمل کند. پس از مدت کوتاهی، شوهر زن که خودش در محضر کار می‌کند و به قول زن «همه‌ی راه و چاه را بلد است»، در کمال خونسردی او را به خانه‌ی مادرش باز می‌گرداند.

نکته‌ی شگفت‌انگیز درباره‌ی داستان، دقت نویسنده در شخصیت‌پردازی این زن است. نویسنده در این داستان هم مشکل رایج مقهور بودن یک زن را مطرح می‌کند و صحنه‌هایی تکان‌دهنده از فقر و نادانی و عقب‌ماندگی در جامعه را به تصویر می‌کشد.

این کتاب در وب‌سایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۱۸ با بیش از ۳۰۰۰ رای و ۱۵۰ نقد و نظر است.

بخشی از کتاب زن زیادی

ننه جون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم…» خاله این‌طور شروع کرد. یکی از شب‌های ماه رمضون بود که او به منزل ما آمده بود و پس از افطار، معصومه سلطان، قلیان کدویی گردویی گردن دراز ما را – که شب‌های روضه، توی مجلس بسیار تماشایی است – برای او آتش کرده بود؛ و او در حالی که نی قلیان را زیر لب داشت، این‌گونه ادامه می‌داد:

«… تو همین کوچه سیدولی – که اون وقتا لوح قبرش پیدا شده بود و من خودم با بیم رفتیم تموشا، قربونش برم! – رو یه سنگ مرمر یه زری، ده پونزده خط عربی نوشته بودن. اما من هرچه کردم نتونستم بخونمش. آخه اون وقتا که هنوز چشام کم سو نشده بود، قرآنو بهتر از بی بیم می خوندم. اما خط اون لوح رو نتونستم بخونم. آخه ننه زیر و زبر که نداش که… آره اینو می‌گفتم. تو همون کوچه، یه کارامسرایی بودش خیلی خرابه، مال یه پیرمردکی بود که هی خدا خدا می‌کرد، یه بنده خدایی پیدا بشه و اونو ازش بخره و راحتش کنه…»

خاله پس از آن که یک پک طولانی به قلیان زد و معلوم بود که از نفس دادن قلیان خیلی راضی است، و پس از اینکه نفس خود را تازه کرد، گفت: «… اون وقتا تو محل ما یه دختر ترشیده‌ای بود، بهش بتول می گفتن. راستش ما آخر نفهمیدیم از کجا پیداش شده بود. من خوب یادمه روزای عید فطر که می‌شد، با ییشای صناری که از این ور و اون ور جمع می‌کرد، متقالی، چیتی، چیزی تهیه می‌کرد و میومد تو مسجد «کوچه دردار» و وقتی نماز تموم می‌شد، پیرهن مراد بخیه می‌زد؛ ولی هیچ فایده نداشت.

بی‌چاره بختش کور کور بود. خودش می‌گفت: «نمی دونم، خدا عالمه! شاید برام جادو جنبلی، چیزی کرده باشن. من کاری از دستم بر نمیآدش. خدا خودش جزاشونو بده.» خلاصه یتیمچه بدبخت آخرسرا راضی شده بود به یه سوپر شوور کنه!

اگر تمایل دارید با سایر آثار جلال آل‌ احمد (نویسنده‌ی کتاب زن زیادی) آشنا شوید، می‌توانید از این لینک استفاده کنید.