«فارنهایت ۴۵۱» اثری است از ری بردبری (نویسنده و شاعر آمریکایی، از ۱۹۲۰ تا ۲۰۱۲) که در سال ۱۹۵۳منتشر شده است. این کتاب به روایت داستانی در یک فضای تخیلی میپردازد که در آنجا خواندن یا داشتن کتاب ممنوع است.
دربارهی فارنهایت ۴۵۱
فارنهایت ۴۵۱ یا ۴۵۱ درجهی فارنهایت، نام کتابی از ری بردبری نویسندهی آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی منتشر شده است. خود بردبری این کتاب را تنها کتاب علمی-تخیلی خود میداند. کتاب مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتابسوزان میپردازد و یکی از جنجالبرانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی شمرده میشود. بخشی از این کتاب در کتب درسی دبیرستانهای آمریکا آمده است.
۴۵۱ درجهی فارنهایت، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند (برابر با ۲۲۳/۷۸ سانتیگراد).
حکومتها در پی سانسورهای فرهنگی، برای منافع سیاسیشان گاهی کتابها را در ۴۵۱ درجه فارنهایت (دمای سوخت کاغذ) میسوزانند. «ری بردبری» در کتاب «فارنهایت ۴۵۱» جامعهای را در آینده تصویر میکند که در آن کتاب خواندن و تفکر جرم محسوب میشود. ری بردبری، در این رمان به نقد عواقب سانسور و کتابسوزی، کم شدن توجه انسان به ادبیات و کتاب، همچنین تاثیر خطرناک رسانههایی مانند تلویزیون بر سطح اطلاعات و دانش بشر میپردازد.
«ری بردبری» شاعر و نویسنده اوایل قرن بیستم بود که بیشتر داستانهایش خیالپردازانه و با درونمایهی وحشت و علمی-تخیلی است. او بیش از ۳۰ کتاب و ۶۰۰ داستان کوتاه نوشته و جوایز ادبی بسیاری را دریافت کرده. از جمله این جوایز، جایزه برام استوکر (جایزه ادبیاتِ وحشت)، جایزه ژول ورن، تالار مشاهیرِ علمیتخیلی و جایزه استاد اعظمِ نِبیولا (یکی از دو جایزه برترِ علمی-تخیلی و خیالپردازی) را میتوان نام برد.
یک ترجمه فارنهایت ۴۵۱ در سالهای قبل از انقلاب اسلامی به چاپ رسیدهاست که نثری متناسب با همان دوران دارد. ترجمه دیگری توسط علی شیعه علی از طریق نشر سبزان در سال ۱۳۹۰ در دو هزار نسخه منتشر و توزیع شد که فایل آن در اینترنت موجود است.
کتاب فارنهایت ۴۵۱ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۷ با بیش از ۲.۱ میلیون رای و ۶۵ هزار نقد و نظر است.
داستان فارنهایت ۴۵۱
داستان در جهانی اتفاق میافتد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب میشود، این مشخصات جامعهای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهولالهویه و نابالغ تشکیل میدهند. قرصهای شادی بخش و داروهای مسکن و خوابآور که نسیانآور نیز هستند با صفحههای بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هرگونه دغدغهای را برطرف میکنند.
آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضداجتماع بار میآورد، کتاب و هرچه خواندنی است عامل اصلی این انحراف شناخته میشود. مسئولیت بازیابی و سوزاندن کتابهای باقیمانده در این نظام به عهده آتشنشانی است. از آنجاییکه خانههای این شهر تخیلی ضدآتشند، کتابهای یافته را در همان محل اختفا به آتش میکشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده میکنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که دشمن امنیت ملی نامیده میشود، تعقیب کرده و به قتل میرساند. یونیفورم و کلاه مأموران آتشنشانی به نشان «سمندر» یا «آتشپرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بودهاست.
مونتاگ آتشنشانی است که از کار خود لذت میبرد. کار او سوزاندن کتابهای ممنوع است و از قضای روزگار تمام کتابها ممنوع هستند. اما یک باری که با کلهریس مککلهلن ملاقات میکند به او میفهماند که زندگیاش آنطور که فکر میکرده شاد نیست و این برای مونتاگ سرآغاز شیدایی است.
همان شب مونتاگ همسرش را در حالی مییابد که شیشهی قرص خواب را به تمامی بالا انداخته و رو به موت است و دیگر در همه چیز زندگی خود شک میکند. به زودی برای اولین بار کسی را میبیند که حاضر نشده همراه پلیسی که او را یافته برود، این زن مسن ترجیح میدهد با کتابهای خود بسوزد. این واقعه مونتاگ را وامیدارد که کتابی بردارد و بخواند.
بخشی از فارنهایت ۴۵۱
مونتاگ پرسید: «آره، اما خب آتیشنشانا، پس چی؟»
«آه» بیتی در غبار دود پیپش به جلو خم شد. «چه چیزی از این سادهتر و طبیعیتر؟ مدرسه که جای محقق، منتقد، ادنیشمند و نظریهپرداز دونده، پرنده، مسابقهدهنده، وصلهزن، قاپزن، کفزن، هوانورد و شناگر بیرون میده. روشنفکر هم که مد روز بود و همه جون میکندن تا یه جورایی این کلمه رو به اسمشون وصل کنن و بشن یه پا روشنفکر.
همیشه توی هول و ولا بودی. حتما اون پسره توی کلاس مدرسهتون یادت هست که به طرز عجیبی باهوش بود و بیشتر درسا را از بر بود و جواب تمام سؤالا را بلد بود، در حالی که بقیه بچهها مثل احمقای کلهگنده سر جاشون نشسته بودن و توی دلشون فحشبارونش میکردن. همین پسره نبود تو چند باری پشت سر هم از خجالتش دراومدی و با چماق افتادی به جونش؟ البته که خودشه. همه باید عین هم باشیم.
هون طور که قانون اساسی میگه، هیچ کی آزاد و برابر به دنیا نمییاد، اما با همه باید به طور برابر رفتار کرد. هر آدمی تصویری از دیگرونه، این جوری همه خوشحالن، چون دیگه هیچ کوهی نمیمونه که بالا رفتن ازش توی دلشون ترس بندازه، که خودشونو با اون قضاوت کنن. پس! هر کتابی مثل تفنگ پرهمسایهاس. بسوزونش. فرصت شلیکو ازش بگیر. توی ذهن آدما نفوذ کن.
کی میدونه چه کسی ممکنه هدف یه آدم کرم کتاب قرار بگیره؟ من یه لحظه هم امونشون نمیدم. و خب وقتی بالاخره خونهها کاملا ضد آتیش شد، تو تموم دنیا دیگه نیازی به آتیشنشانا برا اون کار قدیمی نموند. کار جدیدی بهشون دادن -به عنوان نگهبانهای آزادی ذهنیمون و برا تمرکز و ترس قابل درک منطقی از پاییندست شدن، مأمورای سانسور، قاضیا و افسرا هم همه دست به کار شدن. اینه چیزی که هستی، مونتاگ و البته من هستم.»
در رو به اتاق نشیمن باز شد. میلدرد آن جا ایستاده بود و نگاهشان میکرد – اول به بیتی و بعد به مونتاگ. پشت سرش دیوارها پر از آتشبازیهای سبز و زرد و نارنجی بود که رنگ میپاشیدند و با صدایی کاملا شبیه موسیقی طبل هندی، دهل و سنج میخروشیدند. دهانش تکان خورد و چیزی گفت و اما صدای بلند دستگاه مانع رسیدن صدای او شد.
بیتی پیپاش را به کف دست صورتیرنگ زد تا خاکسترهایش را وارسی کند. انگار نمادی هستند که برای معنایشان باید واکاوی و جست و جو شوند.
«باید بفهمی که تمدن ما اینقدر گسترده و بزرگه که نمیشه اقلیتامونو ناراحت و تحریک نکیم. از خودت بپرس، ما توی این کشور بیشتر از همه چی میخوایم؟ مردم میخوان شاد باشن، درسته؟ تو تموم زندگیت این نشیندی؟ مردم میگن میخوایم شاد باشیم. خب، واقعا نیستن؟ مدام به حنب و جوش درشون نمیآریم، سرگرمشون نمیکنیم؟ اصلا برای همین زندهایم، نه؟ برا لذت و خوشی، برا هیجان، نه؟ و باید اعتراف کنی که فرهنگمون برامون کلی از این چیزا میآره.»
«آره.»
چنانچه به کتاب فارنهایت ۴۵۱ علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی کتابهای علمی تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب با دیگر نمونههای مشابه آشنا شوید.
27 اسفند 1401
فارنهایت ۴۵۱
«فارنهایت ۴۵۱» اثری است از ری بردبری (نویسنده و شاعر آمریکایی، از ۱۹۲۰ تا ۲۰۱۲) که در سال ۱۹۵۳منتشر شده است. این کتاب به روایت داستانی در یک فضای تخیلی میپردازد که در آنجا خواندن یا داشتن کتاب ممنوع است.
دربارهی فارنهایت ۴۵۱
فارنهایت ۴۵۱ یا ۴۵۱ درجهی فارنهایت، نام کتابی از ری بردبری نویسندهی آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی منتشر شده است. خود بردبری این کتاب را تنها کتاب علمی-تخیلی خود میداند. کتاب مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتابسوزان میپردازد و یکی از جنجالبرانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی شمرده میشود. بخشی از این کتاب در کتب درسی دبیرستانهای آمریکا آمده است.
۴۵۱ درجهی فارنهایت، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند (برابر با ۲۲۳/۷۸ سانتیگراد).
حکومتها در پی سانسورهای فرهنگی، برای منافع سیاسیشان گاهی کتابها را در ۴۵۱ درجه فارنهایت (دمای سوخت کاغذ) میسوزانند. «ری بردبری» در کتاب «فارنهایت ۴۵۱» جامعهای را در آینده تصویر میکند که در آن کتاب خواندن و تفکر جرم محسوب میشود. ری بردبری، در این رمان به نقد عواقب سانسور و کتابسوزی، کم شدن توجه انسان به ادبیات و کتاب، همچنین تاثیر خطرناک رسانههایی مانند تلویزیون بر سطح اطلاعات و دانش بشر میپردازد.
«ری بردبری» شاعر و نویسنده اوایل قرن بیستم بود که بیشتر داستانهایش خیالپردازانه و با درونمایهی وحشت و علمی-تخیلی است. او بیش از ۳۰ کتاب و ۶۰۰ داستان کوتاه نوشته و جوایز ادبی بسیاری را دریافت کرده. از جمله این جوایز، جایزه برام استوکر (جایزه ادبیاتِ وحشت)، جایزه ژول ورن، تالار مشاهیرِ علمیتخیلی و جایزه استاد اعظمِ نِبیولا (یکی از دو جایزه برترِ علمی-تخیلی و خیالپردازی) را میتوان نام برد.
یک ترجمه فارنهایت ۴۵۱ در سالهای قبل از انقلاب اسلامی به چاپ رسیدهاست که نثری متناسب با همان دوران دارد. ترجمه دیگری توسط علی شیعه علی از طریق نشر سبزان در سال ۱۳۹۰ در دو هزار نسخه منتشر و توزیع شد که فایل آن در اینترنت موجود است.
کتاب فارنهایت ۴۵۱ در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۷ با بیش از ۲.۱ میلیون رای و ۶۵ هزار نقد و نظر است.
داستان فارنهایت ۴۵۱
داستان در جهانی اتفاق میافتد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب میشود، این مشخصات جامعهای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهولالهویه و نابالغ تشکیل میدهند. قرصهای شادی بخش و داروهای مسکن و خوابآور که نسیانآور نیز هستند با صفحههای بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هرگونه دغدغهای را برطرف میکنند.
آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضداجتماع بار میآورد، کتاب و هرچه خواندنی است عامل اصلی این انحراف شناخته میشود. مسئولیت بازیابی و سوزاندن کتابهای باقیمانده در این نظام به عهده آتشنشانی است. از آنجاییکه خانههای این شهر تخیلی ضدآتشند، کتابهای یافته را در همان محل اختفا به آتش میکشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده میکنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که دشمن امنیت ملی نامیده میشود، تعقیب کرده و به قتل میرساند. یونیفورم و کلاه مأموران آتشنشانی به نشان «سمندر» یا «آتشپرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بودهاست.
مونتاگ آتشنشانی است که از کار خود لذت میبرد. کار او سوزاندن کتابهای ممنوع است و از قضای روزگار تمام کتابها ممنوع هستند. اما یک باری که با کلهریس مککلهلن ملاقات میکند به او میفهماند که زندگیاش آنطور که فکر میکرده شاد نیست و این برای مونتاگ سرآغاز شیدایی است.
همان شب مونتاگ همسرش را در حالی مییابد که شیشهی قرص خواب را به تمامی بالا انداخته و رو به موت است و دیگر در همه چیز زندگی خود شک میکند. به زودی برای اولین بار کسی را میبیند که حاضر نشده همراه پلیسی که او را یافته برود، این زن مسن ترجیح میدهد با کتابهای خود بسوزد. این واقعه مونتاگ را وامیدارد که کتابی بردارد و بخواند.
بخشی از فارنهایت ۴۵۱
مونتاگ پرسید: «آره، اما خب آتیشنشانا، پس چی؟»
«آه» بیتی در غبار دود پیپش به جلو خم شد. «چه چیزی از این سادهتر و طبیعیتر؟ مدرسه که جای محقق، منتقد، ادنیشمند و نظریهپرداز دونده، پرنده، مسابقهدهنده، وصلهزن، قاپزن، کفزن، هوانورد و شناگر بیرون میده. روشنفکر هم که مد روز بود و همه جون میکندن تا یه جورایی این کلمه رو به اسمشون وصل کنن و بشن یه پا روشنفکر.
همیشه توی هول و ولا بودی. حتما اون پسره توی کلاس مدرسهتون یادت هست که به طرز عجیبی باهوش بود و بیشتر درسا را از بر بود و جواب تمام سؤالا را بلد بود، در حالی که بقیه بچهها مثل احمقای کلهگنده سر جاشون نشسته بودن و توی دلشون فحشبارونش میکردن. همین پسره نبود تو چند باری پشت سر هم از خجالتش دراومدی و با چماق افتادی به جونش؟ البته که خودشه. همه باید عین هم باشیم.
هون طور که قانون اساسی میگه، هیچ کی آزاد و برابر به دنیا نمییاد، اما با همه باید به طور برابر رفتار کرد. هر آدمی تصویری از دیگرونه، این جوری همه خوشحالن، چون دیگه هیچ کوهی نمیمونه که بالا رفتن ازش توی دلشون ترس بندازه، که خودشونو با اون قضاوت کنن. پس! هر کتابی مثل تفنگ پرهمسایهاس. بسوزونش. فرصت شلیکو ازش بگیر. توی ذهن آدما نفوذ کن.
کی میدونه چه کسی ممکنه هدف یه آدم کرم کتاب قرار بگیره؟ من یه لحظه هم امونشون نمیدم. و خب وقتی بالاخره خونهها کاملا ضد آتیش شد، تو تموم دنیا دیگه نیازی به آتیشنشانا برا اون کار قدیمی نموند. کار جدیدی بهشون دادن -به عنوان نگهبانهای آزادی ذهنیمون و برا تمرکز و ترس قابل درک منطقی از پاییندست شدن، مأمورای سانسور، قاضیا و افسرا هم همه دست به کار شدن. اینه چیزی که هستی، مونتاگ و البته من هستم.»
در رو به اتاق نشیمن باز شد. میلدرد آن جا ایستاده بود و نگاهشان میکرد – اول به بیتی و بعد به مونتاگ. پشت سرش دیوارها پر از آتشبازیهای سبز و زرد و نارنجی بود که رنگ میپاشیدند و با صدایی کاملا شبیه موسیقی طبل هندی، دهل و سنج میخروشیدند. دهانش تکان خورد و چیزی گفت و اما صدای بلند دستگاه مانع رسیدن صدای او شد.
بیتی پیپاش را به کف دست صورتیرنگ زد تا خاکسترهایش را وارسی کند. انگار نمادی هستند که برای معنایشان باید واکاوی و جست و جو شوند.
«باید بفهمی که تمدن ما اینقدر گسترده و بزرگه که نمیشه اقلیتامونو ناراحت و تحریک نکیم. از خودت بپرس، ما توی این کشور بیشتر از همه چی میخوایم؟ مردم میخوان شاد باشن، درسته؟ تو تموم زندگیت این نشیندی؟ مردم میگن میخوایم شاد باشیم. خب، واقعا نیستن؟ مدام به حنب و جوش درشون نمیآریم، سرگرمشون نمیکنیم؟ اصلا برای همین زندهایم، نه؟ برا لذت و خوشی، برا هیجان، نه؟ و باید اعتراف کنی که فرهنگمون برامون کلی از این چیزا میآره.»
«آره.»
چنانچه به کتاب فارنهایت ۴۵۱ علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی کتابهای علمی تخیلی در وبسایت هر روز یک کتاب با دیگر نمونههای مشابه آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: ادبیات جهان، تخیلی، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، ری بردبری، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب