«به خدای ناشناخته» اثری است از جان استاین بک (نویسندهی آمریکایی و برندهی نوبل ادبیات، از ۱۹۰۲ تا ۱۹۶۸) که در سال ۱۹۳۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی فردی به نام جوزف میپردازد که در مزرعهای کوچک با خانوادهاش زندگی میکند.
دربارهی به خدای ناشناخته
به خدای ناشناخته نام یک کتاب ادبی است که توسط جان استاینبک، نویسندهی اهل آمریکا نوشته شده است. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است.
رمان به خدای ناشناخته، روایت زندگی کارگرِ کشاورزی است که برای تحقق رؤیاهای خود، پدر و برادرانش را ترک میکند و به غرب آمریکا میرود، توفیق او در تحقق رؤیاهایش با یک ارتباط جسمی و روحی با طبیعت همراه است. مردی که گویی با زمین حرف میزند و آن را میفهمد و به درکی ویژه درباره آن رسیدهاست.
این کتاب حاصل روحیه همدردی با کارگران مزارع و دشواری های خاص حاکم بر زندگی آنها است. اشتاین بک در این رمان بیش از هرچیز به جنبههای انسانی ماجرا توجه دارد و بر رابطهی درونی میان انسان و طبیعت تمرکز میکند. متن اثر حال و هوای شاعرانهای دارد، البته این شاعرانگی نه صرفاً در نثر و زبان که در محتوای اثر خودنمایی میکند.
به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بندهوار شکرگزار است.
کتاب به خدای ناشناخته در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۱۱۶۰۰ رای و حدود ۱۰۰۰ نقد و نظر است.
داستان به خدای ناشناخته
جوزف همراه پدر و برادرانش در مزرعهای زندگی میکند اما به نظر میرسد مزرعه چندان بزرگ نیست و در غرب قیمت زمین ارزان است جوزف میخواهد مزرعه را ترک کند و به غرب برود و پدر دعای خیر را بدرقه او میکند. جوزف آدم عجیبی است جوری ناشناخته و خداوار آدمی که با زمین پیوند دارد و زمین را درک میکند با زمین حرف میزند و روح آب و زمین و پدرش را متوجه میشود. جوزف در سرزمین جدید پا میگیرد و حس میکند و وظیفه او حفاظت از روح زمین است.
بخشی از به خدای ناشناخته
خوانیتو خیره شده بود و با انگشتهایش کارد بلندی را که از کمرش آویزان بود، لمس میکرد، اما روماس فقط خندید و به طرف جوزف برگشت و با لحنی تحقیرآمیز گفت «خوانیتو به خودش میگوید که بالاخره یک روز با این کارد یک نفر را خواهم کشت، همین طوری به خودش مغرور است اما خوب میداند که جراتش را ندارد و همین امر باعث میشود که زیاد به خودش نبالد. »
بعد رو به خوانیتو کرد «برو یک تکه چوب بردار تیز کن و بیا و غذایت را بخور، بعدا میتوانی درباره کاستیلی بودن صحبت کنی، خاطر جمع باش که هیچ کس ترا نمیشناسد.»
جوزف ماهی تابه را زمین گذاشت و با نگاه استفهام آمیزی به روماس نگریسته از او پرسید «چرا مسخره میکنی؟از این کار چه نفعی میبری؟کاستیلی بودن چه ضرری برای تو دارد؟»
«آقای وین، او دروغ میگوید. حرفهایش همه دروغ است و اگر این دروغ را باور کنی یک دروغ دیگر خواهد گفت. یک هفته بعد هم پسرعموی ملکه اسپانیا خواهد شد. این جا خوانیتو یک ارابه ران است، یکی از آن ارابه رانها حسابی ولی من نمیتوانم شاهزاده بودنش را تحمل کنم.»
اما جوزف سرش را تکان داد و بار دیگر ماهی تابه را برداشت. بی آن که سرش را بلند کند، گفت «فکر میکنم او کاستیلی است، چشمانش هم آبی است و اگر گذشتهاش چیز دیگری است نمیدانم ولی حس میکنم او یک کاستیلی است.»
چشمان خوانیتو با شنیدن حرفهای جوزف حالت غرورآمیزی به خود گرفت و گفت «متشکرم آقا، هرچه میگوئید راست است. » قدش را راست تر کرد و ادامه داد «آقا، ما هم دیگر را بهتر درک میکنیم.»
جوزف گوشت را سرخ کرد، آن را در بشقابهای حلبی گذاشت و قهوه را ریخت. او نیز به نرمی لبخندی زد و گفت «پدرم خدایش را خدا میداند و براستی هم خداست.»
چنانچه به کتاب «به خدای ناشناخته» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی آثار جان استاین بک در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
28 اسفند 1401
به خدای ناشناخته
«به خدای ناشناخته» اثری است از جان استاین بک (نویسندهی آمریکایی و برندهی نوبل ادبیات، از ۱۹۰۲ تا ۱۹۶۸) که در سال ۱۹۳۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی فردی به نام جوزف میپردازد که در مزرعهای کوچک با خانوادهاش زندگی میکند.
دربارهی به خدای ناشناخته
به خدای ناشناخته نام یک کتاب ادبی است که توسط جان استاینبک، نویسندهی اهل آمریکا نوشته شده است. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است.
رمان به خدای ناشناخته، روایت زندگی کارگرِ کشاورزی است که برای تحقق رؤیاهای خود، پدر و برادرانش را ترک میکند و به غرب آمریکا میرود، توفیق او در تحقق رؤیاهایش با یک ارتباط جسمی و روحی با طبیعت همراه است. مردی که گویی با زمین حرف میزند و آن را میفهمد و به درکی ویژه درباره آن رسیدهاست.
این کتاب حاصل روحیه همدردی با کارگران مزارع و دشواری های خاص حاکم بر زندگی آنها است. اشتاین بک در این رمان بیش از هرچیز به جنبههای انسانی ماجرا توجه دارد و بر رابطهی درونی میان انسان و طبیعت تمرکز میکند. متن اثر حال و هوای شاعرانهای دارد، البته این شاعرانگی نه صرفاً در نثر و زبان که در محتوای اثر خودنمایی میکند.
به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بندهوار شکرگزار است.
کتاب به خدای ناشناخته در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۴ با بیش از ۱۱۶۰۰ رای و حدود ۱۰۰۰ نقد و نظر است.
داستان به خدای ناشناخته
جوزف همراه پدر و برادرانش در مزرعهای زندگی میکند اما به نظر میرسد مزرعه چندان بزرگ نیست و در غرب قیمت زمین ارزان است جوزف میخواهد مزرعه را ترک کند و به غرب برود و پدر دعای خیر را بدرقه او میکند. جوزف آدم عجیبی است جوری ناشناخته و خداوار آدمی که با زمین پیوند دارد و زمین را درک میکند با زمین حرف میزند و روح آب و زمین و پدرش را متوجه میشود. جوزف در سرزمین جدید پا میگیرد و حس میکند و وظیفه او حفاظت از روح زمین است.
بخشی از به خدای ناشناخته
خوانیتو خیره شده بود و با انگشتهایش کارد بلندی را که از کمرش آویزان بود، لمس میکرد، اما روماس فقط خندید و به طرف جوزف برگشت و با لحنی تحقیرآمیز گفت «خوانیتو به خودش میگوید که بالاخره یک روز با این کارد یک نفر را خواهم کشت، همین طوری به خودش مغرور است اما خوب میداند که جراتش را ندارد و همین امر باعث میشود که زیاد به خودش نبالد. »
بعد رو به خوانیتو کرد «برو یک تکه چوب بردار تیز کن و بیا و غذایت را بخور، بعدا میتوانی درباره کاستیلی بودن صحبت کنی، خاطر جمع باش که هیچ کس ترا نمیشناسد.»
جوزف ماهی تابه را زمین گذاشت و با نگاه استفهام آمیزی به روماس نگریسته از او پرسید «چرا مسخره میکنی؟از این کار چه نفعی میبری؟کاستیلی بودن چه ضرری برای تو دارد؟»
«آقای وین، او دروغ میگوید. حرفهایش همه دروغ است و اگر این دروغ را باور کنی یک دروغ دیگر خواهد گفت. یک هفته بعد هم پسرعموی ملکه اسپانیا خواهد شد. این جا خوانیتو یک ارابه ران است، یکی از آن ارابه رانها حسابی ولی من نمیتوانم شاهزاده بودنش را تحمل کنم.»
اما جوزف سرش را تکان داد و بار دیگر ماهی تابه را برداشت. بی آن که سرش را بلند کند، گفت «فکر میکنم او کاستیلی است، چشمانش هم آبی است و اگر گذشتهاش چیز دیگری است نمیدانم ولی حس میکنم او یک کاستیلی است.»
چشمان خوانیتو با شنیدن حرفهای جوزف حالت غرورآمیزی به خود گرفت و گفت «متشکرم آقا، هرچه میگوئید راست است. » قدش را راست تر کرد و ادامه داد «آقا، ما هم دیگر را بهتر درک میکنیم.»
جوزف گوشت را سرخ کرد، آن را در بشقابهای حلبی گذاشت و قهوه را ریخت. او نیز به نرمی لبخندی زد و گفت «پدرم خدایش را خدا میداند و براستی هم خداست.»
چنانچه به کتاب «به خدای ناشناخته» علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی آثار جان استاین بک در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، جان استاین بک، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب