داستان یک نام جدید

«داستان یک نام جدید» اثری است از النا فرانته (نویسنده‌ی ایتالیایی، متولد ۱۹۴۳) که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این کتاب دومین جلد مجموعه‌ی رمان‌های ناپلی است و به ادامه‌ی داستان جلد اول، دوست باهوش من، می‌پردازد.

درباره‌ی داستان یک نام جدید

«داستان یک نام جدید» رمانی است از النا فرانته، نویسنده‌ی ایتالیایی، که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. این کتاب دومین کتاب در مجموعه‌ی رمان‌های ناپلی است.

رمان‌های ناپلی یک رمان چهار قسمتی به نگارش نویسنده ایتالیایی النا فرانته، ترجمه شده توسط آن گلدشتاین و منتشر شده توسط نسخه‌های اروپایی است. رمان‌ها شامل قسمتهای زیر است:  دوست باهوش من  (۲۰۱۲)، داستان یک نام جدید (۲۰۱۲)، کسانی که می‌روند و کسانی که می‌مانند (۲۰۱۴) و داستان کودک گمشده (۲۰۱۵).

این مجموعه به عنوان یک داستان بیلدونزورامن یا داستان آینده‌ای شناخته شده‌است. النا فرنت در مصاحبه ای با مجله هارپر اظهار داشت که او چهار کتاب را «یک رمان» می‌نامد، که به‌طور سریالی به دلیل طول و مدت آن منتشر شده‌است. این مجموعه بیش از ۱۰ میلیون نسخه در ۴۰ کشور جهان فروخته‌است.

کتاب‌های رمان‌های ناپلی درباره‌ی زندگی دو دختر باهوش به نام‌های النا گرکو و لیلا سرولو، از دوران کودکی تا بزرگسالی و سالخوردگی است، که در تلاش برای ایجاد زندگی خوب برای خود در محله‌ای سرشار از خشونت، فقر فرهنگی و فقیر نشین در حومه ناپل ایتالیا که خانه آنها در آن واقع است هستند.این رمان‌ها از زبان النا گرکو نقل می‌شوند.

کتاب داستان یک نام جدید در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۴۳ با بیش از ۱۷۲ هزار رای و ۱۱۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از فریده گوینده، روح‌الله صادقی و سودابه قیصری به بازار عرضه شده  است.

افتخارات داستان یک نام جدید

  • قرار گرفتن در فهرست کتاب‌های پرفروش‌ نیویورک تایمز
  • نامزد جایزه‌ی بهترین کتاب ترجمه‌شده یا BTBA در سال ۲۰۱۴
  • نامزد جایزه‌ی ادبی بین‌المللی IMPAC دوبلین در سال ۲۰۱۵

خلاصه‌ی داستان یک نام جدید

دیگر هیچ چیز برای استفانو درست نخواهد شد، لیلا در طول ازدواجش با او سرد است. استیفن در ماه عسل به او تجاوز می‌کند و موجب شکاف بیشتر می‌شود. سولارا به تدریج پروژه کفش را گسترش می‌دهند و لیلا، علی‌رغم ستیزه‌جویی، مجبور است به آنها در فروشگاه کفش کمک کند.

همان‌طور که لیلا به شیوه‌های مختلف ادامه می‌دهد، شور و هیجان دارد، خانواده‌اش نگرانند که او هنوز باردار نشده‌است. دکترش دلیل این امر را استرس می‌داند و دارودی آرام بخش تجویز می‌کند. لیلا، ناامید است و تنها با النا صحبت می‌کند. النا، که درگیر مدرسه و پیشرفت فراینده در آن است در عین حال درگیر عشق نینو ساراتوره هم می‌باشد، موافقت کرده‌است که با آنها به ساحل برود، النا مطلقاً از کمبود علاقه نینو به او و حسادت او نسبت به استعداد نوشتنش بی اطلاع است.

به زودی النا و لیلا به‌طور فزاینده روز خود را با نینو صرف می‌کنند. به طرز شگفت‌انگیزی، لیلا و نینو همدیگر را دوست دارند و با استفاده از النا رابطه مخفی مشترک خود را شروع می‌کنند. احساس تنهایی، النا به دوناتو سرتره، پدر نینو، فرصت می‌دهد تا بکارت النا را بگیرد.

تعطیلات به پایان می‌رسد، لیلا باردار می‌شود او و نینو برنامه‌ریزی می‌کنند تا با هم فرار کنند. همه چیز آنگونه که باید پیش نمی‌رود و نینو ناگهان او را ترک می‌کند. لیلا در نهایت به شوهرش استفانو بازمی‌گردد. پس از تولد پسرش، او با این ایده که آموزش ابتدایی دوران کودکی مهمترین است، تلاش می‌کند تا به فرزند خود خواندن و نوشتن یاد بدهد.

پس از کشف این که استفانو با آدا کاپوسیو رابطه دارد، لیلا تصمیم می‌گیرد او را ترک کند تا آنها خوشبخت شوند. او پس از اینکه از انزو، دوست دوران کودکی و همسایه آنها که دوستش دارد قول می‌گیرد که از او محافظت کند، فرار می‌کند.

النا از دبیرستان فارغ‌التحصیل می‌شود در حالی که هیچ برنامه ای ندارد. پس از اینکه درباره‌ی یک دانشگاه رایگان در پیزا، مطلع می‌شود در امتحانات آن شرکت کرده و قبول می‌شود و می‌تواند به دانشگاه برود. النا زمان دشواری دارد به خاطر فقر آشکار و این واقعیت که او علاقه زیادی به کنشهای جنسی دارد.

در نهایت، او با پیترو آیرتا ملاقات می‌کند، که دارای خانواده بی‌اهمیت، خشک است ولی خودش مهربان است. با پیشنهاد او و پذیرش النا این دو پیش از فارغ‌التحصیل شدن دوست می‌شوند، النا یک داستان کوچک بر اساس زندگی اش می‌نویسد که حاوی یک داستان تخیلی از شب است که او بکارت خود را توسط دوناتو ساراتره از دست می‌دهند. النا کتاب را به پیترو می‌دهد.

او، به نوبه خود، به مادرش، آدل می‌دهد، که او هم آن را به ناشری می‌دهد، که بلافاصله پذیرفته و چاپ می‌شود. این کتاب منجر به موفقیت مالی و تحسین منتقدان برای الینا می‌شود؛ و ناامیدی، از اینکه هیچ‌کس از محله به این کتاب توجه نمی‌کند مگر اینکه در مورد مسائل جنسی توضیح دهد، حتی لیلا علاقه ای به آن نشان نمی‌دهد.

بخش‌هایی از داستان یک نام جدید

بهار ۱۹۶۶، در شرایطی بحرانی، لی‌لا جعبه‌ای فلزی حاوی هشت دفتر یادداشت را به من سپرد. گفت نمی‌تواند آن‌ها را در خانه نگه دارد چون می‌ترسید همسرش آن‌ها را بخواند. جعبه را بی‌هیچ حرفی پذیرفتم هرچند طعنه زدم که چقدر بند دور آن پیچیده! آن زمان، رابطه ما وحشتناک بود، اما انگار فقط برای من این‌گونه بود. در زمان‌های محدودی که همدیگر را می‌دیدیم، لیلا هیچ‌گونه ناراحتی‌ای بروز نمی‌داد، هیچ حرف کینه‌توزانه‌ای نمی‌زد و فقط محبتش را ابراز می‌کرد.

از من خواست قسم بخورم که تحت هیچ شرایطی جعبه را باز نکنم. قسم خوردم. اما به محض این‌که سوار قطار شدم، بندها را باز کردم، دفترچه‌ها را بیرون آوردم و خواندم.

دفتر خاطرات نبود، هرچند حوادث زندگی‌اش را از پایان دوره ابتدایی با جزئیات در آن نوشته بود. بیش‌تر به نظر شاهدی بود بر نظم شخصی شدیدی در نوشتن. صفحات پر از توصیفات بود:

شاخه‌های یک درخت، برکه‌ها، یک سنگ، برگی با رگه‌های سفید، ظرف‌های آشپزخانه، تکه‌های مختلف قهوه‌ساز، آتشدان، زغال‌سنگ و تکه‌های زغال، نقشه حیاط با تمام جزئیات، خیابان وسیع استاردونه، آهن زنگ‌زده‌ای که پشت برکه‌ها بود، باغ‌ها و کلیسا، پوشش گیاهی در طول راه‌آهن، ساختمان‌های جدید، خانه والدینش، ابزاری که پدر و برادرش برای تعمیر کفش استفاده می‌کنند، حالت بدنشان هنگام کار کردن و از همه بیش‌تر، رنگ‌ها، رنگ اشیاء در زمان‌های مختلف روز، اما فقط توصیفات نبود.

کلمات مجزا نیز به زبان محلی یا ایتالیایی نوشته شده بود که دور برخی، بدون هیچ نظری، دایره کشیده بود. تمرینات ترجمه یونانی و لاتین و صفحات کاملی به انگلیسی در باره مغازه‌های محله و کالاهایشان، گاری پر از سبزی و میوه که انزو اسکانو، هر روز در محله می‌چرخاند و گاهی الاغ را نگه می‌داشت و نظرات مختلفی از کتاب‌هایی که خوانده بود، فیلم‌هایی که در سالن کلیسا دیده بود و ایده‌های بسیاری که از بحث‌هایش با پاسکوئله و صحبت‌هایش با من برداشت کرده بود.

البته، نوشته‌ها پراکنده بود اما همه آنچه لی‌لا نوشته بود، به نظر مهم می‌آمد چون در صفحاتی که در یازده یا دوازده سالگی نوشته بود هم حتی یک خط نوشته بچگانه دیده نمی‌شد. جملات معمولا فوق‌العاده کامل بودند و توجه بی‌اندازه‌ای به نشانه‌گذاری کرده بود، دستخطش بسیار زیبا بود درست همان‌گونه که خانم اولیویرو یادمان داده بود. اما این‌جا و آن‌جا، انگار دارویی در رگ‌هایش جریان داشته باشد، نتوانسته بود نظمی را که به خود تحمیل کرده بود، رعایت کند.

در آن‌جا همه‌چیز از نفس افتاده بود، جملات ریتمی بیش‌ازحد هیجان‌زده داشتند، نشانه‌گذاری غیب شده بود. در کل خیلی طول نکشیده بود که دوباره به فضایی باز و روشن برگردد. احتمالا این هم برایش اتفاق افتاده بود که جایی ناگهان نوشتن را متوقف کرده و باقی صفحه را با نقاشی‌های کوچک از درختان پیچ‌وتاب‌خورده، کوه‌های دودگرفته و قوزکرده و صورت‌های مصمم پر کرده بود.

من مجذوب نظم و بی‌نظمی شدم و هرچه بیش‌تر می‌خواندم، بیش‌تر احساس فریب‌خوردگی می‌کردم. چقدر تمرین کرده بود تا نامه‌ای را که سال‌ها پیش برای من در ایسکیا فرستاده بود، بنویسد: همین بود که این‌قدر خوب آن را نوشته بود.

 

چنانچه به کتاب داستان یک نام جدید علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار النا فرانته در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.