قصر به قصر

«قصر به قصر» اثری است از لویی فردینان سلین (نویسنده‌ی فرانسوی، از ۱۸۹۴ تا ۱۹۶۱) که در سال ۱۹۵۷ منتشر شده است. این کتاب به روایت تلاش عده‌ای از مقامات دولتی برای حفظ جان خود و خانواده‌هایشان در جریان جنگ جهانی دوم می‌پردازد.

درباره‌ی قصر به قصر

قصر به قصر رمانی از لویی فردینان سلین نویسنده فرانسوی‌ست که اولین‌بار در سال ۱۹۵۷ منتشر شد. «قصر به قصر» مانند رمان‌های سفر به انتهای شب و مرگ قسطی روایت زندگی خود سلین است. در رمان سفر به انتهای شب، سلین راوی جوانی خودش بود. در مرگ قسطی روایت‌گر دوران کودکی و نوجوانی و حالا در قصر به قصر راوی دوران کهولت و پیری خودش است.

در حقیقت، کتاب قصر به قصر شرح سه دوره «قصرنشینی » سلین است، اول «زیگمارینگن» کاخِ دودمانِ شهریاران نیمه‌افسانه‌ای هوهنتزولرن که منتهی اینک آخرین پناهگاه همه‌‌ی پس‌مانده‌های توفان جنگ دوم جهانی شده است. پایانه‌ای که در آن زندگی هرروزه به ساعت‌شماری فرارسیدنِ به قول سلین، زمان، پِخ‌پِخ می‌گذرد.

دوره‌‌ی دوم، زندگی زندان و دربه‌دری بدنامی و مطرودی است. دوره‌‌ی سوم، دوره‌‌ی نهایی، زندگی سال‌های آخرِ سلینِ پزشکِ گوشه‌گرفته، با تک‌وتوک مریض‌هایی از خود او فقیرتر.

کتاب قصر به قصر در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۲ با بیش از ۱۲۰۰ رای و ۱۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از مهدی سحابی به بازار عرضه شده است.

داستان قصر به قصر

داستان رمان قصر به قصر در آلمان و در اواخر جنگ جهانی دوم می گذرد. نیروهای متفقین کنترل نسبی اوضاع را در دست گرفته اند و اعضای دولت ویشی فرانسه، در قصری با راه های مخفی و مخفیگاه های زیرزمینی فراوان از انظار پنهان شده اند. حدود هزار و چهارصد نفر از مقامات دولتی و همسران، خدمتکاران و محافظان آن ها به همراه خود سلین، همسرش، گربه ی خانگی این زوج و یکی از دوستان او در این قصر حضور دارند و تلاش می کنند تا با وجود تهدیدهایی مرگ بار از زمین و آسمان، از این شرایط باورنکردنی و بسیار سخت، جان سالم به در ببرند.

بخش‌هایی از قصر به قصر

راستش را بخواهید، همین طوری بین خودمان، آخرِ کارم دارد از شروعش هم بدتر می‌شود… گو اینکه شروعش هم همچو تعریفی نداشت… باز می‌گویم، در «کوربه‌ووآ» دنیا آمدم، استانِ «سِن »… تا حال هزار بار این را گفته‌م… بعد از کلی رفتن‌ها و برگشتن‌ها دارم واقعاً به بدترین صورت به ته خط می‌رسم… ممکن است بگویید مسأله سنّ است.

خب البته!… سنّ هم هست!… در شصت و سه سالگی و خرده‌ای، بینهایت مشکل است که آدم بتواند دوباره برای خودش موقعیتی جور کند… دوباره مشتری‌هایی جمع کند… از این‌ور آن‌ور!… داشت یادم می‌رفت!… پزشکم من… در حرفه پزشکی، بین خودمان باشد، بی‌رودرواسی، مشتری به هم‌زدن فقط کارِ علم و وجدان نیست… قبل از هر چیز، بالاتر از هر چیز، کار جاذبه شخصی‌ست… جاذبه شخصی بعد از شصت سالگی؟

می‌شود کار آدمک خیاطخانه را کرد، یا کاسه کوزه توی موزه… شاید!… به درد بعضی‌هایی خورد که دنبال چیزهای غیرعادی‌اند، دنبال معما!… امّا برای خانم‌ها؟… آدم پیر هر چقدر هم که به سرووضعش برسد، عطر بزند، رنگ و جلا بزند به خودش؟… تازه می‌شود مترسک! مشتری غیر مشتری، دکتر غیر دکتر، مایه چندش است!… اگر طلا بارش باشد چه؟… این یک حرفی!… تحملش می‌کنند؟

اِی‌ی! شاید!… امّا پیر موسفید رنگ و رو رفته باشی و بی‌پول هم باشی؟… برو گم‌شو!… گوش کنید ببینید زن‌های مشتری چه می‌گویند، همین‌طوری، توی کوچه خیابان، توی مغازه‌ها… درباره یک دکتر جوان… «وای، اگر بدانید خانم‌جان!… اگر بدانید!… چه چشمی دارد این دکتر! چه چشمی، خانم!… فوراً فهمید مسأله‌م چیست!… به‌ام قطره داد! ظهر و شب!… چه قطره‌ای!… معجزه می‌کند این دکتر جوان!…” امّا خودتان… صبر کنید، ببینید درباره خودتان چه می‌گویند!… «غرغرو، بی‌دندان، بیسواد، قوزو، همه‌ش در حال اخ‌وتف…» حسابتان پاک است!

سرنوشت دست زن‌هاست و شر و ورشان!… مردها قانونگزاری می‌کنند، خانم‌ها به کار اصلی می‌رسند، کار جدی: آرای عمومی!… تأمین مشتری‌های ثابت یک طبیب کار خانم‌هاست!… هواتان را ندارند؟… چاره‌ش خودکشی‌ست… خودتان را بیندازید توی رودخانه!… خانم‌های مشتری عقب‌مانده ذهنی‌اند؟ به اندازه گاو سرشان نمی‌شود؟… چه بهتر! هرچه خنگ‌تر باشند، هر چقدر کندذهن‌تر باشند، آن‌قدر احمق که نشود هیچ کاری‌شان کرد، اهمیت‌شان بیشتر می‌شود!

سرنوشت‌ساز!… روپوشت را دربیار و چیز میزهات را جمع کن!… چیز میزهات؟… مال من را که همه را دزدیدند، «مون‌مارتر»!… همه را!… خیابان «ژیراردون»!

باز هم می‌گویم… هر چقدر بگویم باز کم است!… وانمود می‌کنند حرف‌هام را نمی‌شنوند… درست همان چیزهایی که باید شنید!… در حالی که حرف حساب می‌زنم… صاف و پوست‌کنده!… آدم‌هایی، به قول خود «آزادیبخش‌ها» ، «انتقامجوها»، ریختند توی خانه‌م، بزور، همه چیزم را برداشتند و بردند «شپش بازار»!

همه چیز یکجا!… اغراق نمی‌کنم، سند و مدارک دارم، شاهد دارم، اسم می‌آرم… همه کتاب‌ها و وسایل کارم، مبل‌هام، دست‌نوشته‌هام!… همه خرت و پرتم!… هیچ چیزم را نتوانستم پیدا کنم… بگو یک دستمال، یک صندلی!… همه چیزم را فروختند، حتی دیوارها را!… خانه‌م، همه چیز!… حراج!… به باد!… دیگر بیشتر چه بگویم! نظرتان را می‌خواهید بگویید! نگفته دارم می‌شنوم!… خب بعله، طبیعی است! بعله! که همچو چیزی به سر شما نمی‌آید! محال است به سرتان بیاید! که همه پیش‌بینی‌های لازم را کرده‌ید!

کمونیست‌تر از هر میلیاردری… پوژادیست‌تر از خودِ پوژاد، روسِ اصیل مثل ودکا، امریکایی‌تر از بوفالو بیل!… بعله که با همه ندار اید، با همه آنهایی که مهم‌اند، با «لژ»، با «هسته»، با «صلیب»، با «تأمینات»!… وَرانزوی تازه‌اید از هر کسی بیشتر… اصلاً مسیر تاریخ از لاپای شما رد می‌شود!… برادر افتخاری؟… البته!… نوکر جلاد؟ خواهیم دید!… برق‌انداز گیوتین؟… هه! هه!

 

چنانچه به کتاب قصر به قصر علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار لویی فردینان سلین در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.