در زمان ما

«در زمان ما» اثری است از ارنست همینگوی (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۸۹۹ تا ۱۹۶۱) که  در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۴ داستان کوتاه با مضامین اجتماعی از این نویسنده است.

درباره‌ی در زمان ما

در زمان ما، عنوان اولین مجموعه داستان های کوتاه ارنست همینگوی است که در سال ۱۹۲۵ توسط بونی و لیوریت، نیویورک منتشر شد و مجموعه ای از داستان‌هایی است که در سال ۱۹۲۴ در فرانسه با عنوان در زمان ما منتشر شد. عنوان آن برگرفته از کتاب دعای مشترک انگلیسی است: « زمان ما را آرامش بخش، خداوندا».

تاریخچه انتشار مجموعه پیچیده بود. این کار با شش نگاره منثور منتشر شده توسط ازرا پاوند در نسخه ۱۹۲۳ آغاز شد، که همینگوی دوازده خط نوشته به آن اضافه کرد و در سال ۱۹۲۴ در پاریس به عنوان نسخه در زمان ما (با عنوان کوچک) منتشر شد. او چهارده داستان کوتاه برای نسخه ۱۹۲۵ نوشت، از جمله «کمپ هندی» و «رودخانه بزرگ دو دل»، دو تا از معروف‌ترین داستان‌های نیک آدامز.

مضامین داستان‌ها، از بیگانگی، از دست دادن، غم و اندوه، جدایی، ادامه کار همینگوی با داستان‌هایی است که شامل توصیف اعمال جنگ، گاوبازی و رویدادهای جاری است. این مجموعه به خاطر زبان یدکی و به تصویر کشیدن مورب احساسات، از طریق سبکی که به عنوان «نظریه حذف» همینگوی (نظریه کوه یخ) شناخته می‌شود. به گفته زندگی‌نامه‌نویس او، مایکل رینولدز، در میان قانون همینگوی، «هیچ‌کدام گیج‌کننده‌تر نیست… زیرا بخش‌های متعدد آن، بیوگرافی، ادبی، سرمقاله، و کتاب‌شناختی، حاوی تضادهای زیادی است که هر تحلیلی ناقص خواهد بود».

کتاب در زمان ما در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۷۵ با بیش از ۲۴ هزار رای و ۱۵۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از علی کاووسی و شاهین بازیل منتشر شده است.

محتوای در زمان ما

نسخه ۱۹۲۵ نیویورک با داستان‌های کوتاه «کمپ هندی» و «دکتر و همسر دکتر» آغاز می‌شود. این دو از نظر موضوعی به هم مرتبط هستند. آنها در میشیگان اتفاق می‌افتند و نیک آدامز را معرفی می‌کنند. نیک شاهد یک سزارین اورژانسی و یک خودکشی در داستان اول است. تنش بین والدینش در داستان دوم.

داستان بعدی، «پایان چیزی» نیز در میشیگان اتفاق می افتد و جزئیات جدایی نیک از دوست دخترش را شرح می دهد. داستان بعدی «ضربه سه روزه» است که در آن نیک و یکی از دوستانش مست می شوند. «جنگجو» درباره برخورد تصادفی نیک با یک جنگنده جایزه است.

«داستان بسیار کوتاه» که طولانی‌ترین فیلم در نسخه قبلی بود، در مرحله بعدی قرار می‌گیرد و پس از آن «خانه سرباز»، که در اوکلاهاما اتفاق می‌افتد، و «انقلابی‌گر» در ایتالیا می‌آید. سه داستان بعدی در اروپا اتفاق می‌افتند و ازدواج‌های نافرجام را شرح می‌دهند: «آقا و خانم الیوت»، «گربه در باران» و «خارج از فصل». آنها قبل از ظهور مجدد نیک در «برف متقاطع» که در سوئیس اتفاق می افتد قرار می گیرند.

داستان ماقبل آخر «پیرمرد من» مربوط به مسابقات اسب دوانی در ایتالیا و پاریس است و جلد با داستان دو قسمتی نیک آدامز «رود بزرگ دو دل» که در میشیگان اتفاق می افتد به پایان می رسد.

بخش‌هایی از در زمان ما

کنار ساحل دریاچه قایق پارویی دیگری نیز پهلوگرفته بود. دو نفر سرخ‌پوست منتظر ایستاده بودند نیک و پدرش در قسمت پاشنه قایق نشستند و سرخ‌پوست‌ها قایق را از ساحل هل دادند به‌طرف دریاچه و یکی از آنها پرید تو تا پارو بزند. عمو جورج ‘ نیز در قسمت پاشنه قایق پارویی اردوگاه نشست.

قایق‌ها در تاریکی شب روانه دریاچه شدند. نیک، در هوای مه‌آلود، صدای پاروی قایقی دیگر را که از آنها کلی جلوتر بود، می‌شنید سرخ‌پوست‌ها با ضربات منقطع سریع پارو می‌زدند. نیک توی بغل پدرش لم‌داده بود روی دریاچه هوا سرد بود. سرخ‌پوستی که قایق آنها را می‌راند به‌شدت پارو می‌زد؛ اما در آن هوای مه‌آلود قایق جلویی مدام فاصله‌اش را بیشتر می‌کرد.

نیک پرسید: «بابا کجا میریم؟» به اردوگاه سرخ پوستا، سراغ یه خانم سرخ‌پوست خیلی بدحال.

نیک گفت: «آها.»

در ساحل آن‌سوی، دریاچه قایق جلویی را دیدند که پهلوگرفته بود. عمو جورج توی تاریکی سیگار دود می‌کرد. سرخ‌پوست جوان قایق را به‌طرف بستر ساحل کشید عمو جورج به هر دو سرخ‌پوست سیگار داد.

آنها به دنبال سرخ‌پوست‌های جوان که فانوس به دست داشتند، از میان علفزار خیس پوشیده از شبنم به سمت بالای ساحل رهسپار شدند. بعد وارد جنگل شدند و پس از طی کوره‌راهی به جاده حمل چوب رسیدند که به میان تپه‌ها می‌رفت.

چون درخت‌های دو سوی جاده را بریده بودند، هوا روشن‌تر بود. سرخ‌پوست جوان ایستاد و با فوت فانوس را خاموش کرد و بعد همگی در امتداد جاده به راه افتادند.

………………………

قطار روى خط پیش مى‌رفت تا پشت تپه‌ى پوشیده از درخت‌هاى سوخته از دید خارج شد. نیک نشست روى کوله و بسته‌بندى چادرش که متصدى بار از درِ واگن حمل بار پرت کرده بود بیرون. شهر وجود خارجى نداشت، هیچ چیز به جز خطوط آهن و سرزمین لم‌یزرعِ سوخته باقى نمانده بود.

از سیزده سالن شهر سى‌نى که راسته‌ى خیابان اصلى را پر مى‌کردند، هیچ اثرى بر جا نمانده بود. پایه‌هاى ساختمان هتل مانسیون هاوس از زمین زده بود بیرون. سنگ‌هاى پى‌ها خرد و تکه‌تکه شده بود و این‌ها، تنها چیزهایى بودند که از شهر سى‌نى باقى مانده بود. آتش همه را با خاک یکسان کرده بود.

نیک به دامنه‌ى سوخته‌ى تپه نگاهى انداخت، انتظار داشت آن‌جا اثرى از خانه‌هاى پراکنده‌ى شهر بیابد؛ بعد از کنار خط سرازیر شد و رفت به طرف پل. رودخانه آن‌جا بود: مى‌خروشید و در برخورد با ستون‌هاى چوبى پل موج مى‌خورد و مى‌رفت. نیک به آب زلال روان که رنگ قهوه‌اى سنگ‌هاى بستر رودخانه را به خود گرفته بود چشم دوخت و به تماشاى قزل‌آلاها ایستاد که با کمک پره‌هاى بال‌هاى کنارى‌شان خود را ثابت و بى‌حرکت در آبِ روان نگه داشته بودند.

هنگامى‌که مشغول تماشا بود، ماهى‌ها با پیچ و تاب‌هاى سریع وضعیت خود را تغییر مى‌دادند تا باز بتوانند در جریان تند آب خود را ثابت نگه دارند. نیک مدت زیادى به تماشاى آن‌ها ایستاد.

جریان آب در برخورد به ستون‌هاى چوبین پل که در بستر رودخانه فرو رفته بودند نرم و سریع راه مى‌گشود و در برکه‌اى زیر پاى پل فرو مى‌ریخت. نیک از فراز سطح شفاف و محدب برکه به عمق آب چشم دوخته بود. آب، هر چند کمى تار بود، اما در ژرفاى برکه قزل‌آلاهاى زیادى را دید که خود را ثابت و بى‌حرکت نگه داشته بودند.

قزل‌آلاهاى بزرگ تهِ برکه بودند. نیک ابتدا آن‌ها را ندید. بعد در ژرفاى برکه قزل‌آلاهاى بزرگ را به چشم دید که سعى داشتند تن‌شان را روى کف قلوه‌سنگى، در میان غبار مملو از شن و ماسه‌ى برخاسته از خیزآب‌ها ثابت نگه دارند.

 

اگر به کتاب در زمان ما علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار ارنست همینگوی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.