مردی که می‌خندد

«مردی که می‌خندد» اثری است از ویکتور هوگو (نویسنده‌ی فرانسوی، از ۱۸۰۲ تا ۱۸۸۵) که در سال ۱۸۶۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای زندگی فردی می‌پردازد که در کودکی یتیم شده و زندگی سختی را گذرانده است.

درباره‌ی مردی که می‌خندد

مردی که می‌خندد نام رمانی از ویکتور هوگو نویسنده و شاعر فرانسوی است. ویکتور هوگو این رمان را در بروکسل نوشت و آن را در آوریل سال ۱۸۶۹ منتشر کرد. داستان کتاب در اوائل قرن هجدهم و در انگلستان روی می‌دهد.

مردی که می خندد اثر ویکتور هوگو داستانی جذاب است که به عمق شرایط انسانی می پردازد و مضامین هویت، عشق و انعطاف پذیری روح انسان را در برابر ناملایمات بررسی می کند. داستان این رمان در قرن هفدهم انگلستان اتفاق می‌افتد و ما را با گوین پلین، پسر جوانی آشنا می‌کند که به‌طور غم‌انگیزی در اثر یک عمل بی‌رحمانه انتقام‌آمیز از هم می‌آید. چهره او که به طرز عجیبی تغییر یافته و شبیه یک پوزخند همیشگی است، لقب «مردی که می خندد» را برای او به ارمغان می آورد و او را به عنوان یک فرد طرد شده در جامعه نشان می دهد.

هوگو به طرز ماهرانه‌ای روایتی سرشار از نمادگرایی و احساسات را به هم می‌پیوندد، در حالی که گوین پلین در دنیایی حرکت می‌کند که هم از او می‌ترسد و هم او را مسخره می‌کند. گوینپلین علیرغم بدشکلی جسمانی اش، دارای قلبی مهربان و روحی نجیب است که او را به یک قهرمان جذاب و دلسوز تبدیل می کند. سفر او به کاوشی تکان دهنده در مورد پیچیدگی های زیبایی و زشتی و روش هایی می شود که جامعه اغلب افراد را بر اساس ظواهر سطحی قضاوت می کند.

در قلب داستان یک داستان عاشقانه تلخ بین گوین پلین و دیا نهفته است، دختری نابینا که او را از یک زندگی فقر و ناامیدی نجات می دهد. پیوند آنها فراتر از دنیای فیزیکی است و قدرت دگرگون کننده عشق و ارزش ذاتی روح هر انسانی را برجسته می کند. هوگو از طریق روابط خود، مضامین پذیرش، همدلی و معنای واقعی زیبایی را بررسی می کند و خوانندگان را به چالش می کشد تا فراتر از سطح نگاه کنند و انسانیت دیگران را در آغوش بگیرند.

در پس زمینه مبارزات شخصی گوین پلین، هوگو پرتره ای زنده از انگلستان قرن هفدهم را ترسیم می کند و تحولات اجتماعی و سیاسی آن دوران را با جزئیات خیره کننده به تصویر می کشد. از خیابان‌های شلوغ لندن گرفته تا عظمت دادگاه‌های اشرافی، این رمان خوانندگان را در جهانی مملو از زندگی و سرزندگی غرق می‌کند و در عین حال جریان‌های تاریک‌تر فقر، فساد و بی‌عدالتی را که در زیر سطح پنهان شده‌اند، آشکار می‌کند.

همانطور که گوین پلین با هویت و جایگاه خود در جهان دست و پنجه نرم می کند، درگیر شبکه ای از دسیسه و خیانت می شود و در نهایت با نیروهایی که به دنبال استثمار و دستکاری او برای منافع خود هستند، مقابله می کند. هوگو در طول سفر خود، نقدی سخت از ساختارهای اجتماعی که نابرابری و به حاشیه رانده شدن را تداوم می بخشد، ارائه می دهد و از خوانندگان می خواهد تا وضعیت موجود را به چالش بکشند و برای جهانی دلسوزتر و عادلانه تر تلاش کنند.

«مردی که می‌خندد» به‌عنوان یک شاهکار ادبیات جاودانه است که مضامین و شخصیت‌های آن با خوانندگان نسل‌ها طنین‌انداز می‌کنند. رمان هوگو از طریق داستان سرایی تند و بینش عمیق خود، قدرت همدلی، انعطاف پذیری روح انسانی، و جستجوی پایدار برای عشق و پذیرش در دنیایی را به ما یادآوری می کند که اغلب اوقات فقط زیبایی ظاهری را ارج می نهد.

کتاب مردی که می‌خندد در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۲۴ با بیش از ۱۳ هزار رای و ۹۰۸ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از جواد محبی به بازار عرضه شده است.

داستان مردی که می‌خندد

کتاب مردی که می‌خندد روایت زندگی بسیار غم‌انگیز کودکی به نام گوین پلین است که از بدو تولد بی خانمان می‌شود و هیچگاه خانواده خود را ندیده‌است، او توسط کومپراچیکوها (خریداران بچه) خریداری شده و در ۱۰ سالگی از آن‌ها جدا می‌شود، گوین پلین طبق اتفاقاتی که در خلال داستان رخ می‌دهد جان یک دختر بچه یک ساله‌ی نابینا را نجات می‌دهد (البته آن دختر بچه مادرزاد نابینا نبوده‌است بلکه در یک سالگی بر اثر سرما نابینا می‌شود.

گوین پلین پس از اینکه کومپراچیکوها وی را در ساحل پرتلند جا گذاشته و خودشان فرار می کنند در میان برف و سرما و بدون هدف به راه خود برای یافتن سرپناهی ادامه می دهد. در میانه راه و در شب هنگام، به جسد زنی برخورد می کند که طفلی در آغوش دارد. سرما باعث مرگ مادر و نابینایی دختر بچه وی می گردد).

سپس گوین پلین همراه با آن دختر بچه که اکنون او نیز بی‌خانمان است، نزد یک مرد تنها به نام اورسوس بزرگ می‌شوند و به خاطر قیافه‌ی زشت و مضحک گوین پلین که بسیار برای اجرای نمایش خوب و مناسب است و مردم را به خنده می‌اندازد به اجرای نمایش در شهرها می‌پردازند.

اصل داستان نیز در مورد عشق گوین پلین و آن دخترک که دئا نام دارد، می‌باشد، در اواخر داستان مشخص می‌شود که قیافه زشت گوین پلین نیز که گویی همیشه بر آن لبخند نقش بسته‌است به دلیل جراحی است که کسانی که با پدر وی دشمنی داشته‌اند روی آن انجام داده‌اند.

پدر گوین پلین از اشخاص بزرگ کشور و از لردهای انگلستان بوده و گوین پلین نام اصلی خود را که «لرد کلانچارلی» است بازمی‌یابد و می‌فهمد که یک لرد است و زمین‌ها و کاخ‌های بسیاری از آن اوست و این دست سرنوشت بوده که تاکنون او را اینگونه همراه با سختی و بدبختی بار آورده‌است. اما سرانجام عشق گوین پلین و دئا نیز بسیار ناراحت‌کننده و دردناک است.

در انتهای داستان ، دئا به علت دور افتادن از گوین پرین بیمار شده و دچار ضعف و هذیان‌گویی می شود.در همان زمان گوین پرین که تصور می‌کرد اورسوس و بقیه، خانه خود را ترک کرده اند و وی تنها مانده به فکر خودکشی می افتد.

در لحظه ای که می خواست تصمیم خود را عملی کند، هومر گرگ اورسوس گوین پلین را پیدا کرده و او را به نزد دئا می برد. با رسیدن گوین، حال دئا بهتر نشده و در نهایت می میرد. گوین پلین نیز پس از مشاهده مرگ معشوق خود ، خود را به دریا انداخته و خودکشی می کند.

بخش‌هایی از مردی که می‌خندد

آدم خسیس نابیناست چون طلا را مشاهده می کند ولی از دیدن ثروت عاجز است و کسی که ولخرجی می کند نیز نابیناست؛ او آغاز کار را می بیند ولی از مشاهده ی پایان آن عاجز است. زن عشوه گر هم نابیناست چون زشتی های وجود خویش را مشاهده نمی کند.

دانشمند هم نابینا است چون از دیدار جهل خویش محروم است. انسان شرافتمند هم نابیناست چون آدم دغل و کلاه بردار را مشاهده نمی کند. آدم دغل نیز نابیناست چون خداوند را نمی تواند ببیند. من نیز نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که گوش های شما کر است.

………………..

عشق حقیقی هرگز فرو نمی نشیند. روی هیزم سوخته را خاکستر می گیرد، ولی ستارگان، تابناکی خود را از دست نمی دهند.

……………….

می دانم که بهشت اغنیا بر دوزخ فقرا بنا شده است.

 

اگر به کتاب مردی که می‌خندد علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار ویکتور هوگو در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.