6 فروردین 1401
از پاریز تا پاریس
کتاب «از پاریز تا پاریس» نوشتهی محمد ابراهیم باستانی پاریزی (نویسندهی اهل پاریز از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان، از ۱۳۰۴ تا ۱۳۹۳) سفرنامهای است مشتمل بر چندین بخش که از کودکی نویسنده در روستای پاریز شروع شده و جزییات سفرهای بسیار او تا پاریس را شرح میدهد.
از «پاریز تا پاریس» برای اولین بار در سال ۱۳۵۱ به چاپ رسید و تا کنون بیش از ده بار تجدید چاپ شده است. استاد باستانی پاریزی در رابطه با این کتاب میگویند:
«این مجموعه چند سفرنامه است، شرح کوتاهی از سفرها که خود مقدمه سفری بزرگ هستند: سفر درون، آن سفری که در باب آن گفتهاند: صاحبدلان همیشه سفر در وطن کنند. روزگار من بیشتر در سفرها طی شد، سفرهایی که نخستین آن از کوهستان پاریز شروع شد و اعجابانگیزترین آنها سفر به آکسفورد است. این کتاب شامل خاطرات من از این سفرهاست.»
همانگونه که بیان شد این کتاب مجموع چند سفرنامه با پنج مقدمه و هشت بخش جداگانه زیر:
۱ـ در کنار فرات: سفرنامه عراق،۲ـ جشن هنر: سفرنامه شیراز، ۳ـ در خاک پاک، ۴ـ شهر تبریز است و کوی گلستان: سفرنامه تبریز، ۵ـ پردههایی از میانپرده: سفرنامه رومانی، ۶ـ هزاره بیهقی: سفرنامه مشهد، ۷ـ از پاریز تا پاریس: سفرنامه اروپا، ۸ـ کنگرهای در اکسفورد.
این کتاب مملو از اصطلاحات و دانستنیهایی است که خواه به محل زندگی شخص وی در پاریز و خواه به مکانهایی که به آن سفر کرده بود، برمیگردد. از خرجین پر از نان خشکه و پوست پنیر تا شکمبه قرمه و مغزو، از جوزاقند تا کشک خلال، دکتر «محمدابراهیم باستانی پاریزی» توشهی سفرهای سادهی اولیهاش و نحوهی صورت گرفتن این مسافرتها را تعریف میکند.
او مخاطب خود را گاهی بر پشت چهارپا مینشاند و رختخوابش را نیز پشت همان مرکب میبندد تا ده فرسنگ مسیر را یک شبه همراه وی گز کند و گاهی او را در یک هواپیمای بزرگ و مجلل با بوفههای پذیرایی متعدد مینشاند تا شهر را زیر نورافکن هواپیما تماشا کند. از تجربهی مسافرت در سالنهای آراسته و فیلمهای سینمایی که در مسیر برای مسافران پخش میشد تا تعاملات مسافران با هم سخن میگوید و اینکار را چنان گرم و صمیمی انجام میدهد که گویی سفر هم اکنون جریان دارد.
کتاب «از پاریز تا پاریس» در وبسایت معتبر goodreads دارای امتیاز ۳.۶۶ با بیش از ۲۷۰ رای و ۱۸ نقد و نظر است.
بخشهایی از کتاب از پاریز تا پاریس
نخستین روزی که از پاریز خارج شدم(۱۳۱۶) سیرجان را آخر دنیا حساب میکردم و امسال(۱۳۴۹) که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیدهام اما چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هر جا میرود، گمان میکند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است، در صورتی که دنیا بی پایان است…
… چه خوش گفتهاند که «امپراطوریهای بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند، معمولاً از سوءهاضمه میمیرند.».
وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامهی از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایتاده، معلم کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشتها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتور هوگو.
در پاکستان نام های خیابانها و محلات اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است. خیابان های بزرگ دو طرفه را شاهراه می نامند، همان که ما امروز اتوبان می گوییم! بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آنجاها به کار می برند و واقعا برای ما تازگی دارد در اینجا ذکر می کنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیّتی دارد و به قول معروف چه رُلی بازی می کند.
نخستین چیزی که در سر بعضی کوچهها می بینید تابلوهای رانندگی است. در ایران ادارهی راهنمایی و رانندگی بر سر کوچهای که نباید از آن اتومبیل بگذرد می نویسد: عبور ممنوع و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان می کنید تابلو چه باشد؟ راه بند! فارسی سرهی سره و مختصر و مفید، حداکثر سرعت را در آنجا حداکثر رفتار تابلو زده اند! و توقف ممنوع را پارکینگ بند اعلام کرده اند.
تاکسی که مرا به قونسلگری ایران درکراچی می برد کمی از قونسلگری گذشت، خواست به عقب برگردد،یکی از پشت سر به او فرمان می داد، در چنین مواقعی ما می گوییم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاکستانی می گفت: واپس، واپس،بس! و این حرفها در خیابانی زده شد که به شاهراه ایران موسوم است.
این مغازههایی را که ما قنادی می گوییم (و معلوم نیست چگونه کلمهی قند صیغهی مبالغه و صفت شغلی قناد برایش پیدا شده و بعد محل آن را قنادی گفته اند؟) آری این دکانها را در آنجا شیرینکده نامند! از اسم روزنامههای معتبر می گذریم که به نام ستاره کراچی و آغاز و امروز و شیعه و امثال آن منتشر می شوند.
آنچه ما هنگام مسافرت اسباب و اثاثیه می خوانیم، در آنجا سامان گویند. سلام البته در هر دو کشور سلام است. اما وقتی کسی به ما لطف می کند و چیزی می دهد یا محبتی ابراز می دارد،
ما اگر خودمانی باشیم می گوییم: ممنونم، متشکرم، اگر فرنگی مآب باشیم می گوییم مرسی اما در آنجا کوچک و بزرگ، همه در چنین موردی می گویند: مهربانی! واقعا بهتر از این تعبیری برای ابراز تشکر دارید؟ ما اصرار داریم که بگوییم پارک فلان و پارک بهمان پارک نیاوران را پلاک هم روی آن زدهایم.
اما آنها بزرگترین پارک شهر خود را جناح باغ تابلو زدهاند. آنچه ما شلوار گوییم در آنجا پاجامه خوانده می شود. این قطار سریع السیر را در آنجا تیز خرام میخوانند! جالبترین اصطلاح را در آنجا من برای مادر زن دیدم، آنها این موجودی را که ما مرادف با دیو و غول آوردهایم خوش دامن گفتهاند. واقعا چقدر دلپذیر و زیباست.
برای آشنا شدن با سفرنامههای دیگری، بخش معرفی سفرنامهها در وبسایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.
عالی
سفرنامه جذابی است.