سرخ سفید

«سرخ سفید» اثری است از مهدی یزدانی خرم (نویسنده‌ی زاده‌ی تهران، متولد ۱۳۵۸) که در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است. این کتاب به ماجرای جوان رزمی‌کاری می‌پردازد که قرار است در یک روز ۱۵ مسابقه را برای دریافت کمربند مشکی پشت سر بگذارد.

درباره‌ی سرخ سفید

«سرخ سفید» سومین رمانِ مهدی یزدانی‌خرم نویسنده و منتقد ادبی معاصر است. داستانی با حال و هوای انقلاب که از همین چند سال پیش و از خیابان معروف ۱۶ آذر آغاز می‌شود و خواننده را با خود به زمستان سال ۱۳۵۸ می‌برد. چندین داستان و روایت با موضوع انقلاب در این بازه زمانی اتفاق می‌افتند که باهم ارتباط پیدا می‌کنند.

رمان‌هایی که سبک نگارشی رفت و برگشت زمانی دارند و داستان‌هایی که در دل داستانی دیگر روایت می‌شوند جذابیت ویژه‌ای دارند. این داستان‌ها ذهن خواننده را وارد یک فضای مارپیچ می‌کند که نه با یک داستان و چند شخصیت بلکه با چندین داستان و چندین شخصیت همراه می‌شود. خرده روایت‌هایی که در این میان مربوط به حوادث تاریخی سال‌های قبلند و با تخیل تلفیق شده‌اند، می‌توانند جذابیت رمان را دو چندان کنند.

داستان سرخ سفید از دی‌ماه سال ۱۳۹۱ آغاز می‌شود اما در همین نقطه باقی نمی‌ماند. مهدی یزدانی خرم ما را به سی سال پیش می‌برد. و در این رفتن‌ها و برگشتن‌ها خرده‌روایتی از آدمی دیگر و شخصیتی دیگر نقل می‌شود که شاید روزی و شبی از این‌جا گذشته‌اند. از این رو شاید بتوان گفت برای خیابان شانزده آذر عبور یک کیوکوشین‌کای سی و سه ساله در دی ماه ۱۳۹۱ بی‌اهمیت‌ترین اتفاق در سی سال اخیر باشد.

لحظه‌ای که خواننده به انتهای کتاب سرخ سفید می‌رسد، ناگهان زاویه دید تغییر می‌کند، حضور ناگهانی راوی خواننده را آن‌چنان هیجان زده می‌کند که گویی کیوکوشین‌کای سی و سه ساله هم از این هیجان، برای مبارزه‌ای سخت نیرویی تازه می‌گیرد. این تغییر که به شدت غیرقابل پیش‌بینی است، آخرین چرخش دایره‌ایِ روایتی است که به پایان نزدیک می‌شود. و این بازگشت به نقطه آغازین خود نشانه‌ای از تکرارپذیری تاریخ است و یا مواجهه خواننده با این سؤال که آیا همه‌چیز دوباره اتفاق می‌افتد؟

نقطه قوت این داستان‌ها بکربودن قصه آدم‌هایش و جسارت و خلاقیت نویسنده است. انقلاب اگرچه ذاتا تحولی بنیادی در ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، در داستان «سرخ سفید» به تمام آدم‌های جامعه از هر طبقه و سنی، مرده و زنده، سرایت می‌کند تا جایی که شخصیت، ذات و منش آنها را تغییر می‌دهد. فرقی نمی‌کند جسد استالین و استخوان رضاخان باشند یا یک آدم معمولی در خیابان.

رمان سرخ سفید در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۶۸ با بیش از ۵۸۰ رای و ۱۰۰ نقد و نظر است.

داستان سرخ سفید

رزمی‌کار سی‌وسه ساله‌ای برای تبدیل کمربند قهوه‌ای‌اش به سیاه دان یک قرار است با پانزده مبارز درمبارزه‌ای یک دقیقه‌ای شرکت کند. وسط این مبارزات و در بحبوحه کمرگیری و لگد‌ها و ضربه‌ها، قصه آدم‌ها هم روایت می‌شود که نقطه عطف زندگی‌شان دی ماه۱۳۵۸ است.

رمان این‌گونه نقش می بندد و پیش می‌رود تا در هر مبارزه‌ای قصه‌ای تعریف شود. قصه کشیش یونانی آزادی‌خواه در برف و سرمای آن سال، قصه بازیکن بلاتکلیف باشگاه تاج تهران، قصه فروشنده کتابی که عاشق یک پزشک متخصص زنان ممنوع الکار شده و داستان‌های و خرده‌روایت‌هایی که نقطه پیوندشان مبارزات رزمی کار جوان است. شخصیت‌های زیادی در این اثر وجود دارند؛ از جنازه‌ امیرعباس هویدا گرفته تا استخوان‌های رضاخان و شخصیت‌های بسیار دیگر.

بخشی از سرخ سفید

وارد که می‌شود شروع می‌کند به گرم کردن… باشگاه بزرگ است و تاتامی‌هایش را تازه شُسته‌اند… اسفنجِ زیرِ پایش فرو می‌رود… بعد سن‌سی یامهی بلندی می‌دهد و می‌گوید همه مرتب بنشینند دور تاتامی… کیوکوشین‌کای سی و سه‌ ساله به اشاره‌ی سن‌سی می‌رود وسطِ تاتامی و پشتِ خطِ سمتِ راست می‌ایستد…

سن‌سی می‌گوید پانزده مسابقه‌ی یک‌دقیقه‌ای برای کمربندِ مشکی… قوانین رو همه می‌دونن… و می‌ایستد در عرضِ تاتامی برای قضاوتِ بازی‌ها و دو سه باتجربه را هم می‌گذارد برای کمک‌… کیوکوشین‌کای سی و سه‌ساله اولین حریفش را می‌بیند… جوانی با کمربندِ آبی… همه‌چیز آماده است… سن‌ سی اشاره می‌کند هر دو فایتر گارد بگیرند و بعدش هاجیمه…

بازی اول همیشه رُسِ آدم کارنابلد را بیشتر می‌کشد… همه حلقه زده‌اند دورِ تاتامی و منتظرند مسابقه چِفت و جور شود… کیوکوشین‌کای سی و سه‌ساله به حریفِ اولش احترام می‌گذارد… بازی شروع می‌شود… باید نفسش را مدیریت کند… حریفِ کمربند‌ آبی‌اش لاغر است و فِرز… می‌خواهد خودی نشان دهد حتماً… مدام می‌کوبد روی سینه‌اش و می‌کوبد، اما جان ندارد سوکی‌هایش… فقط اذیت می‌کنند…

هنوز تنش خشک است… یکی‌درمیان سوکی‌ها را رد می‌کند و منتظرِ فرصتی است برای تک زدن… برای تک‌ ضربه‌ای که کار را تمام کند… مبارزِ کمربند آبی چندباری خیز برمی‌دارد برای درو کردنش… برای خالی کردنِ پایش و انداختنش روی زمین… باتجربه‌تر از این حرف‌هاست و یک کمربندآبی پُرانگیزه زورِ درو کردنِ او را ندارد… پسر مدام پای تکیه‌گاه را می‌زند و کم‌کم سرش می‌آید پایین و کیوکوشین‌کای سی و سه ساله یکهو می‌بیند صورتِ بی‌دفاع را… درنگ نمی‌کند، درجا پای راست را، پای موافق را می‌کشد بالا و وقتی عصب‌های پای راستش پوستِ صورتِ عرق‌کرده را حس می‌کند مطمئن می‌شود کار تمام است…

ماواشی جودانِ جانانه‌اش می‌نشیند روی گونه‌ی چپ پسرِ کمربندآبی… یک جوشِ نسبتاً درشت که سر باز کرده زیرِ فشار ضربه‌ی پا خودش را خالی می‌کند… چرکِ سفیدِ جامدی که رگه‌هایی از خون درش است پخش می‌شود توی هوا… کسی چیزی نمی‌بیند… تکه‌ی چرکْ کوچک است و احتمالاً نتیجه‌ی شکلات‌هایی است که پسرکِ کمربند آبی مدام می‌لنباند…

 

اگر به کتاب «سرخ سفید» علاقه دارید، می‌توانید با مراجعه به بخش معرفی آثار مهدی یزدانی خرم در وب‌سایت هر روز یک کتاب با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.