روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده

«روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده» اثری است از محمود  دولت آبادی (نویسنده‌ی اهل سبزوار، متولد ۱۳۱۹) که در سه جلد در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی اهالی تلخ‌آباد کلخ‌چان سبزوار می‌پردازد.

درباره‌ی روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده

رمان روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده در سه کتاب در فاصله‌ی زمانی ده ساله، به چاپ رسیده‌است کتاب اول با عنوان «اقلیم باد» سال ۱۳۶۹ کتاب دوم «برزخ خس» سال ۱۳۷۲ و کتاب سوم با عنوان پایان جغد سال ۱۳۷۹ منتشر شده‌است. رمان روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده، تلخ‌کامی‌ها و چالش‌های اهالی تلخ‌آباد کلخ‌چان سبزوار را در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۰۱ تا بعد کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به تصویر کشیده و کوشیده‌است تا سر گذشت سه نسل از مردم این منطقه را بیان کند.

داستان روزگار سپری شده‌ی مردمان سالخورده فقط یک داستان شخصی نیست، بلکه یک غمنامه‌ی نمادین و داستانی جمعی است. دولت آبادی کمی هم سورئالیسم وارد این داستان کرده که فضایش را کمی متفاوت می‌کند. روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده مانند سایر کتاب‌ها دولت آبادی به اوضاع اجتماعی و فرهنگی هم توجه دارد و فقر و اختلاف فرهنگی در آن بسیار پر رنگ است.

سه جلد رمان روزگار سپری شده مردمان سالخورده در وب‌سایت goodreads به ترتیب دارای امتیاز ۳.۹۶، ۴.۰۹ و ۴.۰۵ هستند.

داستان روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده

وقایع رمان از روز مرگ پدر بزرگ سامون، استاد آبا، آغاز می‌شود و به صورت نقل خاطره پیگیری می‌شود پریشانی و مرگ‌اندیشی بر فضای رمان سایه گستر است.

استاد ابا در روزگار سلطنت ناصرالدین شاهِ قاجار به روستایِ تلخ‌آباد کلخ‌چان می‌آید. حاج‌کلیو و چالنگ بر مردم حکومت می‌کنند. استاد ابا در روستا به حرفه دلاکی و حجامت مشغول است؛ ازدواج می‌کند و دختری به نامِ خورشید و دو پسر به نام‌هایِ عبیدوس و یادگار دارد؛ سرانجام او می‌میرد و عبیدوس سرپرستِ خانواده می‌شود.

او پس از دو ازدواج ناموفق با عذرا ازدواج می‌کند و صاحبِ سه پسر به نام‌های سامون، نوران، سلیم و دختری به نامِ مهرگان می‌شود. سامون بزرگ می‌شود؛ درس می‌خواند و عازم تهران می‌شود و در چند جا از جمله تئاتر کار می‌کند؛ داستان و نمایشنامه می‌نویسد و کم‌کم اعضای خانواده خود را به تهران می‌برد و زندگی دشوار و فلاکت‌باری را دنبال می‌کند؛ با آذین ازدواج می‌کند.

سامون دستگیر و دو سال زندانی می‌شود و با مبارزان سیاسی آشنا می‌شود. ماجراهای رمان، یادکرد تمام این شوربختی‌ها و تلخی‌های روزگار است که در ذهنِ سامون می‌گذرد و سیری داستان‌گونه از ماجراهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی ایران از زمان حکومت رضاشاه تا اوایل انقلاب در سال ۱۳۵۷ را نشان می‌دهد.

بخشی از روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده

عمو یادگار حقیقتاً گم شده است. او اول از خانه گریخته، بعد از کلخچان و به‌زودی معلوم می‌شود خود را ناچار دیده تا از شهر و ولایت برود.

عمو یادگار در بازگشت از سفر شکست‌خورده‌اش در خط طرق، دیگر نتوانست در خانه‌ی عبدوس دوام بیاورد. خواری و تلخکامی آن سفر همیشه با عمو یادگار ماند، اما ظاهراً این نتیجه را داشت که او فکر کند به‌جز تلخاباد کلخچان، خانه‌ی عبدوس و پشت کنده‌ی تختکشی جاهای دیگری هم در دنیا وجود دارد که شاید بتوان لقمه نانی آن جاها درآورد و کوفت کرد.

اما هیچ معلوم نشد که چرا او، پیش از آن که نقشه‌ی فرار را عملی کند، به صرافت این فتاد که سر را دو، پاها را چهارتا کند؛ و مایه‌ی تعجب خاص و عام شد وقتی چنان ناگهانی با دختر شازده، زن شازده و خود شازده که خشتکش زمین را جارو می‌کرد، از دهات کوه میش به تلخاباد کلخچان وارد شد، راه به راه آمد خانه‌ی برادرش و گفت می‌خواهد برود زنش را عقد کند و آمده تا از عبدوس اجازه بخواهد.

-«بابات هم اجازه‌اش را داد.»

-«چه می‌توانستم بگویم؟ گفتم بگذار برود پی بختش.»

-«و بنا شد روز عید غدیر زنم را عقد کنم.»

-«من دیگر ماندگار شهر شده بودم عمه جان که برادرکم آمد خانه‌ام. دختر شازده یک الف بچه بود هنوز. لاغر و باریک ماریک. آن سال‌‎ها همه زوغوریت کش بودند. چشمگک‌هاش بل بل می‌زد دخترو. براشان نقل و نبات گذاشتم کنار نعلبکی و چای آوردم و گفتم ان شاءالله که مبارک است. برارکم یادگار کاری بود، کاسب بود، جان سخت بود، باشد که علیل بود. غروب که شد دست زنش را گرفت و رفت، گفتم برو به امان خدا و برایشان دعا کردم. زن یادگار نوه‌ی عموی زن عبدوس بود. نوه عموی عذرا. دیگر چه بهتر.»

برای آشنایی با دیگر آثار نویسنده‌ی روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده، به بخش معرفی آثار محمود دولت ‌آبادی در وب‌سایت هر روز یک کتاب مراجعه کنید.