سپید دندان

«سپید دندان» اثری است از جک لندن (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۸۷۶ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۹۰۶ منتشر شده است. این کتاب ضمن روایت ماجراهای زندگی یک سگ به بیان مسائل اخلاقی و تقابل وحشی‌گری و تمدن می‌پردازد.

درباره‌ی سپید دندان

سپیددَندان رمانی از جک لندن نویسنده آمریکایی است. این رمان، نخست به صورت پاورقی در مجله آوتینگ در سال ۱۹۰۶ منتشر شد. داستان در جریان تب طلای کلوندایک رخ می‌دهد. جک لندن زندگی سگی را که خون گرگی دارد دنبال می‌کند. او در این رمان به مسائل اخلاقی، تقابل وحشی‌گری و تمدن انسانی می‌پردازد. این رمان مکمل دیگر رمان مشهور جک لندن به نام آوای وحش است.

در این کتاب، سپیددندان، نیمه‌سگ و نیمه‌گرگی است که تنها بازمانده از خانواده‌ی خود به حساب می‌آید. او در جهان پر از انزوای خود، خیلی زود یاد می گیرد که باید از قانون خشن مناطق شمالی پیروی کند: بکش یا کشته شو. اما هیچ چیز در زندگی سپیددندان نمی‌تواند او را برای مواجهه با صاحب بی‌رحمی آماده کند که او را به قاتلی سنگدل تبدیل می‌کند. ب

یشتر داستان این رمان از نقطه نظر حیوانات نوشته شده که به لندن اجازه می‌دهد در مسائلی همچون این که حیوانات دنیای خود و انسان‌ها را چگونه درک می‌کنند، کاوش کند. سپیددندان بر غرایز خود، و همچنین بر قدرت و اراده‌اش برای بقا تکیه می‌کند و درنهایت، با انسان‌ها به نوعی به صلح می‌رسد.

کتاب سپید دندان در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۱ با بیش از ۱۸۱ هزار رای و ۵۹۰۰ نقد و نظر است. هم‌چنین بد نیست بدانید برای اولین بار سپیددندان با ترجمه محمد قاضی به فارسی منتشر شده‌است؛ البته امروزه نسخه‌های متعددی از این کتاب با ترجمه‌هایی از محسین سلیمانی، کیومرث پارسای، بهار اشراق، داریوش شاهین، محمد قصاع، رضا مرتضوی، مهدی علوی، شیما محمدی و سید سودابه احمدی به بازار عرضه شده است. هم‌چنین باید اشاره کرد که تا کنون سه اقتباس سینمایی از این کتاب به عمل آمده است.

داستان سپید دندان

داستان از قبل از تولد سگی از نژاد گرگی، با دو مرد به نام‌های بیل و هنری و گله‌ی سگ سورتمه آنها آغاز می‌شود؛ آنها در سفری برای تحویل تابوت لرد آلفرد به یک شهر دور افتاده به نام فورت مک‌گوری در منطقه‌ای بالاتر از قلمرو یوکان هستند. زمانِ قحطی است و غذا کم و همچنین مهمات کمی دارند؛ از طرفی یک گله گرگ گرسنه، دو مرد را چند روزی است که تعقیب می‌کند.

با شروع رمان، آنها شش سگ سورتمه دارند، اما یک شب متوجه می‌شوند که هفت سگ منتظر غذا است. صبح روز بعد، با دیدن فقط پنج سگ مشکوک شده و در نهایت متوجه ماده‌گرگی می‌شوند که شبانه به کمپ می‌آید و سگ‌ها را فراری می‌دهد. وقتی در نهایت فقط دو سگ می‌ماند، بیل تصمیم می‌گیرد به گرگ شلیک کند، اما گله‌ی گرگ گرسنه او را می‌کشد.

هنری تنها می‌ماند، تنها با دو سگ و بدون مهمات و پس از چند روز راه‌پیمایی کوتاه مجبور می‌شود آتشی بسازد تا خود را در برابر گرگ‌ها محافظت کند. تا اینکه ذخیره چوبش تمام می‌شود و نمی‌تواند بیرون برود تا دنبال چوب بیشتری بگردد. در نهایت توسط گروهی مردم نجات می‌یابد.

قسمت دوم رمان دیدگاه روایی را به دیدگاه گرگ تغییر می‌دهد. پس از پایان قحطی، گله گرگ از هم جدا می‌شود و ماده‌گرگ با سه گرگ نر سفر می‌کنند تا اینکه یکی از گرگ‌ها به نام «یک چشم» دو گرگ دیگر را می‌درد. پس از آن، گرگ ماده و یک چشم با هم به راه می‌افتند تا زمانی که او برای به دنیا آوردن توله‌هایش ساکن شود. زمانی که توله‌ها هنوز کوچک هستند، قحطی دیگری پیش می‌آید و همه توله‌ها به غیر از یک توله‌گرگ خاکستری می‌میرند. این توله‌ی قوی و ماجراجو درس بیابان را می‌آموزد: «بخور یا خورده شو، بکش یا کشته شو».

در قسمت سوم، توله و مادر سرگردان به یک قبیله‌ی سرخپوست می‌رسند و مردی به‌نام بیدستر خاکستری برای توله اسم سپیددندان می‌گذارد. سپیددندان یادمی‌گیرد چطور در حضور انسان عمل کند. وقتی مادرش را از او می‌گیرند، سعی می‌کند او را تعقیب کند، اما به شدت توسط بیدستر خاکستری مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد؛ او به سرعت درس دیگری می‌آموزد – اطاعت از «انسان-خدا». مردی با نام اسمیت خوشگله، سپیددندان را از بیدستر خاکستری می‌خرد؛ مردی ظالم که با او به طرز وحشتناکی رفتار می‌کند.

او را دائماً مجبور به دعواهای خونین با سگ‌های دیگر می‌کند تا اسمیت بتواند شرط‌بندی‌ها را برنده شود. اما در طول مبارزه‌ای با یک بولداگ، سپیددندان در حالت سقط است که مردی به نام ویدون اسکات، فردی متمایز و مقتدر، دخالت می‌کند و مبارزه را متوقف می‌کند. علاوه بر این، اسکات به اسمیت پول می‌پردازد و او را تهدید به زندان می‌کند. سپس اسکات سپیددندان را با خود می‌برد.

سپیددندان تحت حمایت و شفقت ویدون اسکات به تدریج به او علاقه پیدا می‌کند. اسکات در بازگشت به خانه، کالیفرنیا در ابتدا قصد دارد سپیددندان را پشت سر بگذارد، اما فرار می‌کند و مخفیانه وارد کشتی می‌شود، سرآخر به همراه اسکات می‌رود. در سوء قصد یک محکوم فراری به نام جیم هال، به پدر اسکات سپیددندان جان او را نجات می‌دهد.

پدر اسکات معتقد است که کاری که او کرده فقط از دست یک گرگ برمی‌آید و زنان املاک اسکات نام او را گرگ مقدس می‌گذارند. رمان با سپیددندان در حال استراحت زیر آفتاب با توله‌سگ‌هایی که از جفتش یک سگ بردر کولی متولد شده‌اند به پایان می‌رسد.

فهرست مطالب سپید دندان

  • فصل اول: بوی گوشت
  • فصل دوم: گرگ ماده
  • فصل سوم: توله‌ی خاکستری
  • فصل چهارم: آتش به پا کن‌ها
  • فصل پنجم: راه و روش سرزمین وحشی
  • فصل ششم: جدا افتاده
  • فصل هفتم: قوانین خدایان
  • فصل هشتم: دشمن هم‌نوع
  • فصل نهم: فرمانروایی وحشت
  • فصل دهم: مرگ نزدیک است
  • فصل یازدهم: نمایش مهربانی
  • فصل دوازدهم: پیوند محکم می‌شود
  • فصل سیزدهم: سفر با کشتی بخار
  • فصل چهاردهم: سرزمین جنوبی
  • فصل پانزدهم: قلمرو خدا
  • فصل شانزدهم: پاداش قهرمان
  • فصل هفدهم: گرگ خوابیده

بخشی از سپید دندان

خیلی زود سپید دندان خواست تا بار دیگر به کندوکاو بپردازد. گرِی بیوِر را دید که چمباتمه زده بود و چند تکه چوب و مقداری خزه‌ی خشک روی زمین در کنارش بود. او تماشا کرد که گرِی بیوِر شاخ و برگ‌ها و تکه چوب‌ها را از بچه‌های سرخپوست می‌گرفت. چند دقیقه بعد در حالی که سپید دندان کنار زانوی گرِی بیوِر نشسته بود، دید بخاری عجیب از چوب‌ها و خزه بلند شد. حالا چوب‌ها به رنگ خورشید آسمان درآمده بودند!

سپید دندان چیزی از آتش نمی‌دانست. او به سمت آن کشیده شد؛ درست مثل نوری که او را در روزهای اول در غار فرامی‌خواند. به سمت آتش خزید. او خیلی نزدیک شد، دماغش آتش را لمس می‌کرد و هم‌زمان زبان کوچکش به سمت آن دراز شد.

برای لحظه‌ای فلج شد. سپس از شدت درد واق‌واق کرد. قبلاً با چنین دردی مواجه نشده بود. کیچه با شنیدن صدای فریادهای توله‌اش سعی کرد تا خودش را از درخت آزاد کند.

گرِی بیوِر خندید و به ران‌هایش کوبید. او به همه گفت که آن توله‌ی احمق چه کرده است. سپید دندان تلاش کرد تا دماغ سوخته‌اش را تسکین بدهد؛ ولی زبانش هم درد می‌کرد. در حالی که ناامیدانه تلاش می‌کرد تا برای کمک به مادرش برسد، در محاصره‌ی مردان و بچه‌های بیشتری که در حال خنده بودند، قرار گرفت.

حالا سپید دندان شرمساری را می‌شناخت. آتش او را آزار داده بود؛ ولی خنده‌ی آدم‌ها خیلی بیشتر او را آزرد.

وقتی شب فرارسید، سپید دندان دلش بیشتر و بیشتر برای خانه‌اش تنگ شد. این سرزمین خیلی پر سر و صدا بود. مردان خیلی قدرتمند بودند. جدال بین سگ‌ها هرگز پایان نمی‌یافت. همهمه هرگز قطع نمی‌شد.

 

چنانچه به کتاب «سپید دندان» علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار جک لندن در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.