قلعه‌ی سفید

«قلعه‌ی سفید» اثری است از اورهان پاموک (نویسنده‌ی اهل ترکیه و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، متولد ۱۹۶۲) که در سال ۱۹۸۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت رفاقت یک دانشمند اهل عثمانی با برده‌ای رومی می‌پردازد.

درباره‌ی قلعه‌ی سفید

قلعه‌ی سفید رمانی از نویسنده ترکی اورهان پاموک است. رمان قلعه‌ی سفید، اثری جذاب در ادبیات داستانی تاریخی و رساله ای چندوجهی درباره‌ی مفهوم هویت و روابط مردمان شرق و غرب به حساب می آید.

در قرن هفدهم، پژوهشگری جوان و ایتالیایی که از ونیز به مقصد ناپل در حرکت است، اسیر شده و به قسطنطنیه منتقل می شود. او در آن جا به خدمت دانشمندی موسوم به هوجا، به معنی استاد، گرفته می شود. این فرد، دقیقا همزاد اوست. طی چندین سال، او به هوجا علوم و فناوری های غربی، از پزشکی گرفته تا آتش بازی، را آموزش می‌دهد اما استاد اطلاعات بیشتری از او می‌خواهد: چرایی همزاد بودن این دو نفر و این که آیا آن‌ها می‌توانند در صورت دانستن خصوصی‌ترین رازهای هم، هویت‌شان را با هم عوض کنند یا خیر.

اورهان پاموک، نویسنده‌ی سرشناس ترک و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، در این رمان تاریخی، علاوه‌بر این‌که مواجهات مردم عثمانی را با فرهنگ و دانش غربی نشان می‌دهد، می‌کوشد در این اثر خود، گوشه‌ای از عواطف انسانی و واقعیت‌های حیات بشری را نیز نمایش بدهد. رابطه‌ی ارباب-بردگی و پیچیدگی‌های آن، یکی از اصلی‌ترین موضوعاتی است که بخش‌ گسترده‌ای از درون‌مایه‌ی این کتاب را به خود اختصاص داده.

پاموک با قلم استادانه‌اش نشان می‌دهد که چطور تعاملات میان دو انسان، وقتی پای قدرت در میان باشد، رنگی دیگر به خود می‌گیرند. اثر حاضر، در عین حال که تلاقی میان شرق و غرب عالم و رویارویی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را برایتان ترسیم می‌کند، این فرصت را در اختیارتان قرار می‌دهد تا در حین مطالعه‌ی رخدادهای تاریخی، مجالی اندک برای پی بردن به وجوه گوناگون انسانیت نیز داشته باشید.

یکی از موضوعاتی که در این داستان مورد توجه نویسنده قرار گرفته، تفاوت نوع نگرش انسان‌ها نسبت به دانش است. اورهان پاموک این نوع از تفاوت را با نشان دادن دیدگاه برده‌ی ایتالیایی و اربابش نسبت به علم نشان می‌دهد. ارباب علم را مانند ابزاری می‌داند که می‌تواند حس جاه‌طلبی او را ارضا کرده و موفقیت‌های بزرگی را برایش رقم بزند.

از سوی دیگر، برده‌ی او دانش را وسیله‌ای می‌داند که برای کمک کردن به دیگران استفاده می‌شود. به این نکته هم باید اشاره کنیم که به نظر می‌رسد علم قهرمان ایتالیایی این داستان بیشتر به دانش مدرن و امروزی شباهت دارد. گویی نسخه‌ی تازه‌ای از دانش را ارائه می‌دهد اما علم ارباب با جزم‌اندیشی همراه شده و شیوه‌ی علم‌اندوزی قدما را می‌نمایاند.

البته، محرک ارباب-برده درون مایه اصلی رمان قلعه سفید است. استاد در سرتاسر داستان تلاش به القا کردن مافوق بودن و برتری را بر گوینده داستان (دانشمند ونیزی) دارد. خواه با تمسخر کردن او یا به رخ کشیدن ضعف و دون‌مایگی او به عنوان یک برده. با این حال استاد تلاش می‌کند تا از او دانش بیشتری کسب کند و هنگامی که دانشمند ونیزی از در اختیار دادن دانش بیشتر به او خودداری می‌کند ناامید و خشمگین می‌شود.

 رابطه ارباب-برده هنگامی که هردو متوجه می‌شوند که می‌توانند هویت خود را عوض کنند، رو به زوال می‌رود. قدرت دانش نیز یکی دیگر از درون‌مایه‌های اصلی رمان است. راوی داستان و استاد هر دو خردمند شناخته می‌شوند با این حال در ابتدا هیچ‌کدام به راستی نمی‌توانستند ادعا کنند که دارای دانش بیشتری هستند.

دانش راوی داستان امروزی تر است و علمی تر به نظر می‌رسد حال آنکه دانش استاد از یک فیلتر زبانی رد شده و همراه با جزم‌اندیشی است. همچنین گوینده داستان از دانش خود برای کمک کردن استفاده می‌کند در حالی که استاد دانش را به عنوان ابزاری برای رسیدن به جاه‌طلبی‌هایش مورد استفاده قرار می‌دهد.

کتاب قلعه‌ی سفید در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۴۸ با بیش از ۱۵ هزار رای و ۱۲۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از عین‌له غریب، ارسلان فصیحی و نرگس خامه‌ای به بازار عرضه شده است.

داستان قلعه‌ی سفید

ماجرای کتاب قلعه‌ی سفید در قرن هفدهم میلادی می‌گذرد. زمانی که قهرمان داستان سوار بر کشتی، از ونیز عازم نپال می‌شود ولی به‌جای این‌که به مقصد برسد، به اسارت ترکان عثمانی درمی‌آید. درست هنگامی که کشتی بر فراز دریای بی‌کران در حال پیشروی بوده، ناگهان قایق‌های پارویی از میان مه غلیظ سر می‌رسند و کشتی و اهالی آن را به اسارت خود درمی‌آورند.

فاتحان، پس از اعدام ناخدا و پرتاب کردن ناوبانان به دریا، به سراغ سایر مسافران کشتی، از جمله شخصیت اول داستان می‌روند تا هر کدام را به کاری بگمارند. قهرمان این رمان که جوانک دانشمندی است و در فیزیک، هیئت، نجوم و صنعت تبحر بالایی دارد، به خاطر کتاب‌های طبابتی که ترک‌ها در صندوقچه‌ی وسایلش می‌بینند، به‌عنوان طبیب معرفی می‌شود تا موقتاً از رنج پارو زدن برای عثمانی‌ها در امان باشد.

اما این فقط آغاز ماجراست! این جوان ایتالیایی که اتفاقاً راوی کتاب هم هست، به خوبی می‌داند که زندگی‌اش برای همیشه دگرگون شده و قرار است فصل جدیدی از حیات خود را آغاز کند.

سرانجام جوان ایتالیایی به بردگی یکی از اهالی عثمانی درمی‌آید. همین اتفاق، فرصتی را در اختیار او قرار می‌دهد تا بتواند ذکاوت و دانش خود را به اربابش نشان بدهد. او به ارباب خود کمک می‌کند که اعتباری نزد پاشا کسب کند و به تقرب او برسد. پاشا هم به نوبه‌ی خود توجه سلطان را به این ارباب و برده جلب می‌کند. در نهایت، سلطان تقاضای عجیبی را مطرح می‌کند که تنها با هوش و استعداد فراوان جوان ایتالیایی و اربابش امکان‌پذیر خواهد بود: ساخت سلاحی آهنین و بسیار نیرومند.

بخش‌هایی از قلعه‌ی سفید

محله‌به‌محله و کوچه‌به‌کوچه‌ی شهر را زیر پا می‌گذاشتم. طاعون، به‌رغم لغو قرنطینه و همه‌ی اقدامات پیش‌گیرانه، شتابان از شهر بیرون می‌رفت؛ گویی نمی‌خواست بر «پیروزی بزرگ» استاد سایه بیندازد و از طمطراقش بکاهد. گاه فکری می‌شدم که چرا از این‌که ظلماتِ دهشتناکِ مرگ ما را ترک می‌کند احساس تنهایی می‌کنم.

گاه دلم می‌خواست جای خواب‌هایی که پادشاه برای استاد تعریف می‌کرد و طرح‌هایی که استاد برای پادشاه، از همان مباحث پیشین خود بگوییم. حتی اگر بیم بیماری و هراس از مرگ را در دو سوی خود حس می‌کردم، باز حاضر بودم مثل سابق در برابر آینه‌ای که دیگر به دیوار نبود پهلوی او بایستم تا ساعت‌ها از جرئت و جسارت سخن برانیم.

اما اکنون دیرزمانی بود که استاد مرا حتی تحقیر هم نمی‌کرد یا لااقل این‌گونه می‌نمود. از آن بدتر این‌که احساس می‌کردم حتی همین هم برای او حوصله‌سربر است.

گاه برای سوق دادن او به روزگار خوش گذشته، می‌اندیشیدم که باز باید دو سوی میز بنشینیم و بنویسیم. برای تحریک او، دو سه‌بار هم خود به‌تنهایی پشت میز ‌نشستم و ‌نوشتم: از وحشتِ شیوعِ بیماری، رابطه‌ی وحشت با شرارت، شرارت‌های ایام جوانی که پیش‌تر به خواست او می‌نوشتم.

اما استاد نه‌تنها خود ننوشت بلکه حتی به نوشته‌های من هم گوش نداد و با قوت و قدرتی که به نظر بیش‌تر از استیصال من می‌گرفت تا از «پیروزی بزرگِ» خودش، گستاخانه گفت که پیش‌تر هم می‌دانسته آن نوشته‌ها مزخرف محض است و اگر از سر دلتنگی، با اکراه به آن بازی‌های ابلهانه تن درمی‌داده، یک از آن بوده که ببیند دست‌آخر به کجا می‌انجامد و دودیگر این‌که مرا بیازماید، و همان روز که من او را مبتلا به طاعون پنداشته و در بستر احتضار به حال خود رها کرده و گریخته بودم پی برده بود که من چگونه آدمی هستم: خطاکار! و افزود که از دید او آدم‌ها دو گونه‌اند: بری از خطا چون او، خطاکار چون من.

 

چنانچه به کتاب قلعه‌ی سفید علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های تاریخی در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه نیز آشنا شوید.