آبلوموف

«آبلوموف» اثری است از ایوان گنچاروف (نویسنده‌ی اهل روسیه، از ۱۸۱۲ تا ۱۸۹۱) که در سال ۱۸۵۹ منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی یک اشراف‌زاده‌ی تنبل می‌پردازد.

درباره‌ی آبلوموف

«آبلوموف» یک کلاسیک روسی جاودانه است که توسط ایوان گونچاروف در سال ۱۸۵۹ نوشته شد و به عنوان یک کاوش عمیق در مورد شرایط انسانی، اینرسی اجتماعی و پیامدهای بی تفاوتی عمل می کند. این رمان در هسته خود زندگی شخصیت اصلی خود، ایلیا ایلیچ آبلوموف را ارائه می دهد که نمادی از بی حالی و رخوت است. کار گونچاروف که در پس زمینه روسیه قرن نوزدهم می گذرد، پرتره ای زنده از مردی را ترسیم می کند که در حالت سکون همیشگی فرو رفته است، که نمادی از نقد گسترده تری از رکود اجتماعی رایج در این کشور در آن زمان است.

این رمان با تصویری تکان دهنده از وجود آبلوموف آغاز می شود که مشخصه آن رخوت و بیزاری شدید او از تلاش است. آبلوموف مظهر «مرد زائد» اساسی است، یک ترانه رایج در ادبیات روسی، که مظهر سرخوردگی عمیق از جهان و تسلیم شدن منفعل به سرنوشت خود است. املاک ویران او به عنوان تجلی فیزیکی از وضعیت روانی او عمل می کند، و منعکس کننده پوسیدگی و بی توجهی است که زندگی او را تعریف می کند.

نثر استادانه گونچاروف به عمق روان آبلوموف می پردازد و لایه های شخصیت او را با جزئیات دقیق باز می کند. نویسنده از طریق روایت درون‌نگر و گفت‌وگوی کوبنده، خوانندگان را دعوت می‌کند تا در کارهای درونی ذهن آبلوموف پیمایش کنند و پیچیدگی‌ها و تضادهایی را که وجود او را تعریف می‌کنند، آشکار کند. آبلوموف علیرغم تنبلی ظاهری خود، دارای عقلی تیزبین و روحی حساس است که در زیر وزن اینرسی خود به دام افتاده است.

همانطور که روایت باز می‌شود، گونچاروف گروهی از شخصیت‌ها را معرفی می‌کند که به‌عنوان ورقه‌ای برای ماهیت منفعل آبلوموف عمل می‌کنند و تضاد بین بی‌حالی او و جاه‌طلبی‌شان را برجسته می‌کنند. از دوست پرانرژی اش استولز گرفته تا اولگای با روحیه، هر یک از شخصیت ها در خدمت به چالش کشیدن جهان بینی آبلوموف و برانگیختن درون نگری هستند. گونچاروف از طریق تعاملات خود، موضوعات عشق، دوستی و جاه طلبی را بررسی می کند و بینش های تکان دهنده ای را در مورد شرایط انسانی ارائه می دهد.

«آبلوموف» در قلب خود تأملی عمیق درباره ماهیت هستی است که خوانندگان را وادار می کند تا معنای زندگی و جستجوی خوشبختی را زیر سوال ببرند. در طول سفر آبلوموف، گونچاروف با مضامین وجودی دست و پنجه نرم می کند و تنش بین کنش و انفعال، جاه طلبی و رضایت را بررسی می کند. همانطور که رمان به اوج خود می رسد، خوانندگان مجبور می شوند با نگرش های خود نسبت به زندگی روبرو شوند و باعث تفکر در مورد انتخاب هایی می شود که سرنوشت ما را شکل می دهند.

در خاتمه، «آبلوموف» به عنوان یک شاهکار جاودانه ادبیات روسیه ایستاده است که نقدی کوبنده از رکود اجتماعی و کاوش عمیقی از وضعیت انسانی ارائه می دهد. رمان ایوان گونچاروف از طریق شخصیت‌پردازی غنی، نثر هیجان‌انگیز و عمق موضوعی عمیق خود همچنان خوانندگان را در طول نسل‌ها مجذوب خود می‌کند و به تفکر در مورد پرسش‌های جاودانه‌ای که تجربه انسانی را تعریف می‌کنند، دعوت می‌کند.

کتاب آبلوموف در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۱۲ با بیش از ۳۸ هزار رای و ۱۸۳۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌ای از سروش حبیبی به بازار عرضه شده است.

داستان آبلوموف

این رمان بر زندگی شخصیت اصلی، ایلیا ایلیچ آبلوموف تمرکز دارد. او یکی از اعضای طبقه متوسط رو به بالا و فرزند یکی از اعیان زمیندار قرن نوزدهم روسیه است. ویژگی بارز وی نگرش تنبل او نسبت به زندگی است. آبلوموف این ویژگی را به یک شکل هنری ارتقا می‌دهد و تجارت کوچک روزانه خود را از تخت خود انجام می دهد.

قسمت اول کتاب یک روز صبح آبلوموف را در رختخواب می بیند. او نامه ای از مدیر املاک کشورش، آبلوموفکا دریافت می کند که در آن توضیح می دهد که وضعیت مالی رو به وخامت است و او باید برای گرفتن برخی تصمیمات مهم به آنجا برود. اما او به سختی می‌تواند اتاق خواب خود را ترک کند، چه برسد به اینکه هزار مایل به داخل کشور سفر کند.

همانطور که او می خوابد، یک رویا رشد آبلوموف را در آبلوموفکا نشان می دهد. او هرگز ملزم به کار یا انجام وظایف خانه نیست و والدینش مدام او را برای تعطیلات و مسافرت ها یا به دلایل پیش پا افتاده از مدرسه می کشند. در مقابل، دوست او آندری استولتز که از پدری آلمانی و مادری روسی به دنیا آمده است، در محیطی سخت و منظم بزرگ شده است و او فداکار و سخت کوش است.

استولتز در پایان قسمت اول ملاقات می کند و در نهایت آبلوموف را از خواب بیدار می کند. با پیشرفت داستان، استولتز آبلوموف را به زن جوانی به نام اولگا معرفی می کند و آن دو عاشق هم می شوند. با این حال، بی‌تفاوتی و ترس او از حرکت رو به جلو بسیار زیاد است و زمانی که مشخص است که عروسی آنها را به تأخیر می‌اندازد و از سر و سامان دادن به امور خود اجتناب می‌کند، نامزدی آنها را لغو می‌کند.

آبلوموف بارها توسط «دوستان» خود تارانتیف و ایوان ماتویویچ، برادر صاحبخانه‌اش کلاهبرداری می‌کنند و استولتز باید هر بار آسیب را جبران کند. آخرین بار، آبلوموف در نهایت در فقر زندگی می‌کند، زیرا تارانتیف و ایوان ماتویویچ از او باج‌گیری می‌کنند تا از تمام درآمدش از املاک کشور، که بیش از یک سال طول می‌کشد تا استولتز وضعیت را کشف کند و ایوان ماتویویچ را به سرپرست خود گزارش دهد. در همین حین، اولگا روسیه را ترک می کند و از پاریس دیدن می کند، جایی که در خیابان به استولتز برخورد می کند. این دو با هم رابطه عاشقانه ای برقرار می کنند و در نهایت با هم ازدواج می کنند.

با این حال، حتی او نمی توانست بدون حداقل یک لحظه خودداری و هدفمندی زندگی را طی کند. وقتی رفتار تارانتیف در نهایت به پایین ترین حد می رسد، آبلوموف با او روبرو می شود، به او سیلی می زند و در نهایت او را از خانه بیرون می کند. مدتی قبل از مرگ او توسط استولتز ملاقات می کند، که به همسرش قول داده بود که آخرین تلاش را برای بازگرداندن وی به جهان انجام دهد. استولتز در طول این دیدار متوجه می شود که آبلوموف با صاحبخانه بیوه خود آگافیا پسنیتسینا ازدواج کرده و صاحب فرزندی به نام آندری به نام استولتز شده است.

استولتز متوجه می شود که دیگر نمی تواند به اصلاح وی امیدوار باشد و می رود. آبلوموف بقیه عمر خود را در یک آبلوموفکای دوم می گذراند و همچنان که در دوران کودکی از او مراقبت می شد توسط آگافیا پسنیتسینا نگهداری می شد. او می تواند غذایی را که او دوست دارد تهیه کند، از خانواده مراقبت کند و مطمئن شود که آبلوموف حتی یک فکر نگران کننده نداشته باشد.

در آن زمان وی از قبل سرنوشت خود را پذیرفته بود و در طول گفتگو از «آبلوموویت» به عنوان عامل واقعی مرگ خود یاد می کند. آبلوموف در خواب می میرد و سرانجام آرزوی خود را برای خوابیدن برای همیشه برآورده می کند. استولتز پس از مرگ پسرش را به فرزندی قبول می کند.

بخش‌هایی از آبلوموف

ایلیا ایلیچ آبلوموف، یک روز صبح در آپارتمان خود واقع در یکی از عمارت های بزرگ خیابان گاراخووایاتی که شمار ساکنان آن از جمعیت یک شهر مرکز ناحیه چیزی کم نداشت روی تخت در بستر خود آرمیده بود. مردی بود سی و دو سه ساله و میان بالا که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشه ای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود.

………………

حرکاتش، حتی در حال هیجان با نرمی و رخوتی مهار می شد که از گونهای لطف تنبلی خالی نبود. هرگاه غبار غمی بر روحش مینشست نگاهش تار می شد و چین بر پیشانی اش می افتاد و بازی تردید و اندوه و اضطراب در سیمایش آغاز می شد، اما این اضطراب به ندرت صورت اندیشه ای مشخص می گرفت و تقریبا هرگز به تصمیمی منجر نمی گردید، بلکه یک سر در آهی تحلیل می رفت و در بی دردی و چرت غرقه می‌شد.

………………

و به هر طرف نگاه می‌کرد که کلاهش را کجا بگذارد و چون هیچ جا را از خاک پاک نیافت آن را در دست نگه داشت. بعد دامن فراکش را بالا زد تا بنشیند اما چون با دقت به صندلی نگاه کرد منصرف شد و ایستاده ماند.

با لحن سرزنش گفت:

ــ شما هنوز در رختخوابید؟ این چه پیرهن خوابی است که تنتان است؟ مدت‌ها است که دیگر کسی از اینها نمی‌پوشد.

آبلوموف گفت:

ــ این پیرهن خواب کجا بود؟ یک جور ربدوشامبر شرقی است.

این را گفت و ربدوشامبرش را با لذت به دور خود پیچید.

والکوف پرسید:

ــ خوب، احوال سلامتی‌تان چطور است؟

آبلوموف خمیازه‌کشان گفت:

ــ ای آقا، سلامتی کجا بود؟ حالم هیچ خوب نیست. فشار خون می‌خواهد سرم را بترکاند. حال شما چطور است؟

جوان جواب داد:

ــ عیبی ندارم. سالم و سردماغم.

و با لحنی پراحساس افزود:

ــ خیلی سرحال!

ــ صبح به این زودی کجا بودید؟

ــ پیش خیاط بودم.

و جلو آبلوموف چرخی زد و گفت:

ــ فراک قشنگی برایم دوخته، نه؟

 

اگر به کتاب آبلوموف علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین رمان‌های جهان در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر نمونه‌های مشابه نیز آشنا شوید.