«محاکمه» اثری است از فرانتس کافکا (نویسندهی آلمانی زبان، از ۱۸۸۳ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت محاکمهی یک فرد به جرمی نامعلوم و به دست حاکمی غیرقابل دسترسی میپردازد.
دربارهی محاکمه
محاکمه رمانی ناتمام از فرانتس کافکا است که اولین بار در سال ۱۹۲۵ چاپ شد. این کتاب از مشهورترین آثار کافکا است و داستان مردی است که به دست حاکمی خارج از صحنه و غیرقابل دسترسی، و به جرمی که هرگز ماهیتش نه برای خواننده و نه برای خودش مشخص نمیشود، دستگیر و مجازات میشود.
مانند سایر آثار کافکا محاکمه هم کامل نشد؛ اگرچه، فصلی دارد که در آن داستان به سرانجامی میرسد. پس از مرگ کافکا، دوست و فعال ادبی اش ماکس برود نوشتهها را برای چاپ آماده کرد.
رمان محاکمه یکی از سه رمان نویسندهی مشهور آلمانی فرانتس کافکا است که او آن را بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ نوشته است. محاکمه مانند بیشتر آثار کافکا تمام نشده است البته فصلی دارد که سرانجامی برای داستان در آن آمده است. به عقیدهی منتقدان نمیتوان این مسئله را به ناتوانی کافکا برای نوشتن پایان برای داستانهایش نسبت داد. مخصوصا که شواهدی وجود دارد که کافکا فصلهای ابتدایی و پایانی محاکمه را قبل از سایر بخشهای آن نوشته است.
رمان محاکمه که مشهورترین اثر کافکا به شمار میرود یک سال پس از مرگ او، سال ۱۹۲۵ اولین بار منتشر شد. رمان محاکمه اولین بار سال ۱۹۳۷ به انگلیسی برگردانده شد و در سال ۱۹۹۹ در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن بیستم به انتخاب روزنامهی لوموند فرانسه قرار گرفت. کافکا در نوشتن رمان محاکمه به شدت تحت تاثیر رمانهای «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» نوشتهی نویسندهی بزرگ قرن نوزدهم روسیه، فیودور داستایوفسکی قرار داشت.
کتاب محاکمه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۲۸۷ هزار رای و ۱۱ هزار نقد و نظر است.
ترجمه در ایران
محاکمه تاکنون پنج بار به فارسی برگردانده شده است:
- علیاصغر حداد، نشر ماهی
- امیرجلالالدین اعلم،نشر نیلوفر
- منوچهر بیگدلی خمسه، نشر نگارستان کتاب
- محمد رمضانی، نشر آسو
- حسینقلی جواهر چی، انتشارات فرخی (تحت شماره ۱۲۰۰ در بهمن ۱۳۵۴ در دفتر مخصوص کتابخانه ملی به ثبت رسیده است)
داستان محاکمه
صبح روز تولد سی سالگی جوزف کا، صندوقدار بانک، به طور ناگهانی سر و کلهی دو مرد ناشناس از سازمانی ناشناس در آپارتمانش پیدا میشود. دو مرد که هیچ توضیح خاصی نمیدهند تنها به او میگویند که بازداشت است و نمیتواند از آپارتمان خارج شود و دادرسی در جریان است.
آنها مطالبی نیز دربارهی لباسها و وسایلش به جوزف میگویند و از او میخواهند آنها را به انبار تحویل ندهد. مدتی بعد جوزف برای دادرسی به آدرسی تحت عنوان دادگاه خوانده میشود که در واقع یک اتاق زیر شیروانی است، جایی که انگار همه جوزف کا را میشناسند.
بخشی از محاکمه
چند شب بعد، وقتی کا. از راهرویی میگذشت که دفتر او را از پلکان اصلی جدا میکرد ــ اینبار او تقریبآ آخرین کسی بود که به خانه میرفت، فقط در بخش توزیع دو خدمتکار در شعاع نهچندان گستردهی یک لامپ مشغول کار بودند ــ از پشت یک در صدای ناله شنید، دری که تاکنون گمان میکرد در پس آن چیزی جز یک انباری وجود ندارد، بیآنکه خود نگاهی به درون آن انداخته باشد.
شگفتزده ایستاد و یکبار دیگر بهدقت گوش داد که ببیند آیا اشتباه نکرده است، چند لحظه چیزی شنیده نشد، ولی بعد دوباره صدای ناله به گوش رسید. نخست تصمیم گرفت یکی از خدمتکارها را بیاورد، چهبسا حضور یک شاهد ضرورت مییافت، ولی بعد دچار کنجکاوی مهارناپذیری شد و به یک ضرب در را باز کرد. همانطور که حدس زده بود با یک انباری روبهرو شد.
پشت در پر بود از اوراق چاپی بیمصرف و قدیمی، از جوهردانهای گِلی و خالی که دمر روی زمین افتاده بودند. ولی توی خودِ انباری سه مرد با پشت خمیده زیر سقفی کوتاه ایستاده بودند. شمعی که روی یک قفسه قرار داشت، مردها را روشن میکرد. کا. از فرط هیجان باعجله، ولی به صدایی نهچندان بلند پرسید: «اینجا چه میکنید؟» یکی از مردها که ظاهرآ بر آن دوی دیگر برتری داشت و زودتر به چشم میآمد، یکجور لباس چرمی تیره پوشیده بود که بازوها و گردن او را تا پایین سینه آزاد میگذاشت. او جواب نداد.
ولی آن دوی دیگر داد زدند: «آقا! قرار است ما را کتک بزنند، چون تو پیش قاضی تحقیق از ما شکایت کردی.» تازه در این لحظه کا. متوجه شد که آن دو فرانتس و ویلمِ نگهبان بودند و اینکه نفر سوم یک ترکه به دست گرفته بود تا آنها را کتک بزند. کا. گفت: «ولی» و به آن دو خیره شد، «من شکایت نکردم، فقط گفتم در اتاق من چه گذشت.
البته رفتار شما هم خیلی بیعیب و نقص نبود.» ویلم درحالیکه فرانتس میکوشید از دست نفر سوم پشت سر او پناه بگیرد، گفت: «آقا، اگر میدانستید چه حقوق کمی به ما میدهند، بهتر از این دربارهی ما قضاوت میکردید. من باید شکم یک خانواده را سیر کنم، این فرانتس هم میخواست ازدواج کند.
بالاخره هرکس سعی میکند هرطور شده پولی گیر بیاورد، با کار تنها، حتی سختترین کارها هم نمیشود به پول رسید. رختهای اعلای شما مرا وسوسه کرد. البته نگهبانها اجازه ندارند از این کارها بکنند، کار ما درست نبود، ولی طبق سنت رایج رخت و لباس به نگهبانها میرسد، همیشه همینطور بوده. باور کنید.
طبیعی هم هست، این چیزها برای شخص بداقبالی که بازداشت شده دیگر چه اهمیتی دارد؟ ولی اگر موضوع فاش شود، کار به مجازات میکشد.» ــ «من از چیزهایی که میگویید خبر نداشتم، خواهان مجازات شما هم نشدم. برای من اصل مطلب مطرح بود.»
ویلم رو به نگهبان دیگر گفت: «فرانتس، نگفتم که این آقا خواهان مجازات ما نشده؟ حالا خودت شنیدی که حتی خبر نداشت قرار است ما مجازات بشویم.» نفر سوم رو به کا. گفت: «نگذار با این حرفها دلت را به رحم بیاورند. مجازات عادلانه است و به همان اندازه هم حتمی.» ویلم گفت: «به حرف او گوش نکن» و ساکت شد تا فرصت بیابد و دست خود را که ترکه روی آن فرود آمده بود بهسرعت بهسمت دهان ببرد، «ما فقط به این دلیل مجازات میشویم که تو از دستمان شکایت کردهای، در غیر این صورت کسی کاری به کارمان نداشت، حتی اگر میفهمیدند چه کاری کردهایم.
به این میگویند عدالت؟ ما دو نفر، ولی بهخصوص من، مدتها بهعنوان نگهبان امتحان پس دادیم ــ خود تو حتمآ قبول داری که ما از نظر اداره خوب نگهبانی دادیم ــ ما میتوانستیم پیشرفت کنیم و حتمآ خیلی زود مثل این مرد خوشاقبال که کسی از دستش شکایت نکرده کتکزن میشدیم. چون چنین شکایتی واقعآ بهندرت پیش میآید، و حالا آقا، همه چیز از دست رفته، کار ما تمام است.
از این به بعد مجبوریم به کارهایی بهمراتب پستتر از نگهبانی تن بدهیم و درضمن فعلا باید این کتک بهشدت دردناک را تحمل کنیم.» کا. پرسید: «واقعآ ترکه اینقدر درد دارد؟» و ترکه را که کتکزن پیش روی او تاب میداد امتحان کرد.
ویلم گفت: «باید کاملا لخت بشویم.» کا. گفت: «که اینطور» و خوب به کتکزن نگاه کرد که مثل یک ملوان آفتابسوخته بود و چهرهای وحشی و شاداب داشت. پرسید: «راهی وجود ندارد که این دو نفر از کتکخوردن نجات پیدا کنند؟» کتکزن گفت: «نه» و لبخندزنان سر تکان داد.
سپس رو به نگهبانها با تحکم گفت: «برهنه شوید!» و رو به کا. ادامه داد: «نباید هر حرف اینها را باور کنی. اینها از ترس کتکخوردن عقلشان را کمی از دست دادهاند، مثلا چیزی که این یکی ــ ویلم را نشان داد ــ دربارهی امکان پیشرفت خود گفت، کاملا مسخره است.
ببین چه چاق است ــ اولین ضربههای ترکه در میان چربی کاملا محو میشود ــ میدانی چه چیزی او را اینطور چاق کرده؟ عادت دارد صبحانهی بازداشتشدهها را بخورد. مگر صبحانهٔ تو را نخورد؟ میبینی؟ ولی مردی با چنین شکمی هرگز نمیتواند کتکزن بشود، چنین چیزی محال است.» ویلم درحالیکه کمربند خود را باز میکرد، مدعی شد: «ولی کتکزنِ اینطوری هم هست.» کتکزن گفت: «نه» و ترکه را چنان به گردن او کشید که پشتش به لرزه افتاد.
«قرار نیست تو گوش کنی، باید لخت بشوی.» کا. گفت: «اگر بگذاری بروند، پاداش خوبی به تو میدهم» و بیآنکه مجددآ به کتکزن نگاه کند ــ اینگونه معاملهها از سوی هر دو طرف با نگاه بهزیرگرفته بهتر سامان میگیرد ــ کیف پول خود را بیرون آورد.
کتکزن گفت: «حتمآ خیال داری بعدآ از من هم شکایت کنی و باعث شوی کتک بخورم. نه، نه!» کا. گفت: «عاقل باش، اگر من میخواستم این دو نفر مجازات بشوند، سعی نمیکردم با پول آزادشان کنم، بلکه درِ اینجا را میبستم، نه چیزی میشنیدم و نه میدیدم و روانهی خانه میشدم. ولی میبینی که این کار را نمیکنم. پس دوست دارم اینها را آزاد کنم.
اگر میدانستم قرار است مجازات بشوند، یا حتی امکان میدادم که مجازات خواهند شد، هرگز از آنها اسم نمیبردم. چون به نظر من آنها مقصر نیستند. مقصر سازمان است، مقصر کارمندهای عالیرتبهاند.» نگهبانها به صدای بلند گفتند: «همینطور است!» و بلافاصله ضربهای بر پشت برهنهشان فرود آمد.
اگر به کتاب محاکمه علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی آثار فرانتس کافکا در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
28 بهمن 1401
محاکمه
«محاکمه» اثری است از فرانتس کافکا (نویسندهی آلمانی زبان، از ۱۸۸۳ تا ۱۹۲۴) که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است. این کتاب به روایت محاکمهی یک فرد به جرمی نامعلوم و به دست حاکمی غیرقابل دسترسی میپردازد.
دربارهی محاکمه
محاکمه رمانی ناتمام از فرانتس کافکا است که اولین بار در سال ۱۹۲۵ چاپ شد. این کتاب از مشهورترین آثار کافکا است و داستان مردی است که به دست حاکمی خارج از صحنه و غیرقابل دسترسی، و به جرمی که هرگز ماهیتش نه برای خواننده و نه برای خودش مشخص نمیشود، دستگیر و مجازات میشود.
مانند سایر آثار کافکا محاکمه هم کامل نشد؛ اگرچه، فصلی دارد که در آن داستان به سرانجامی میرسد. پس از مرگ کافکا، دوست و فعال ادبی اش ماکس برود نوشتهها را برای چاپ آماده کرد.
رمان محاکمه یکی از سه رمان نویسندهی مشهور آلمانی فرانتس کافکا است که او آن را بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵ نوشته است. محاکمه مانند بیشتر آثار کافکا تمام نشده است البته فصلی دارد که سرانجامی برای داستان در آن آمده است. به عقیدهی منتقدان نمیتوان این مسئله را به ناتوانی کافکا برای نوشتن پایان برای داستانهایش نسبت داد. مخصوصا که شواهدی وجود دارد که کافکا فصلهای ابتدایی و پایانی محاکمه را قبل از سایر بخشهای آن نوشته است.
رمان محاکمه که مشهورترین اثر کافکا به شمار میرود یک سال پس از مرگ او، سال ۱۹۲۵ اولین بار منتشر شد. رمان محاکمه اولین بار سال ۱۹۳۷ به انگلیسی برگردانده شد و در سال ۱۹۹۹ در لیست ۱۰۰ رمان برتر قرن بیستم به انتخاب روزنامهی لوموند فرانسه قرار گرفت. کافکا در نوشتن رمان محاکمه به شدت تحت تاثیر رمانهای «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» نوشتهی نویسندهی بزرگ قرن نوزدهم روسیه، فیودور داستایوفسکی قرار داشت.
کتاب محاکمه در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۶ با بیش از ۲۸۷ هزار رای و ۱۱ هزار نقد و نظر است.
ترجمه در ایران
محاکمه تاکنون پنج بار به فارسی برگردانده شده است:
داستان محاکمه
صبح روز تولد سی سالگی جوزف کا، صندوقدار بانک، به طور ناگهانی سر و کلهی دو مرد ناشناس از سازمانی ناشناس در آپارتمانش پیدا میشود. دو مرد که هیچ توضیح خاصی نمیدهند تنها به او میگویند که بازداشت است و نمیتواند از آپارتمان خارج شود و دادرسی در جریان است.
آنها مطالبی نیز دربارهی لباسها و وسایلش به جوزف میگویند و از او میخواهند آنها را به انبار تحویل ندهد. مدتی بعد جوزف برای دادرسی به آدرسی تحت عنوان دادگاه خوانده میشود که در واقع یک اتاق زیر شیروانی است، جایی که انگار همه جوزف کا را میشناسند.
بخشی از محاکمه
چند شب بعد، وقتی کا. از راهرویی میگذشت که دفتر او را از پلکان اصلی جدا میکرد ــ اینبار او تقریبآ آخرین کسی بود که به خانه میرفت، فقط در بخش توزیع دو خدمتکار در شعاع نهچندان گستردهی یک لامپ مشغول کار بودند ــ از پشت یک در صدای ناله شنید، دری که تاکنون گمان میکرد در پس آن چیزی جز یک انباری وجود ندارد، بیآنکه خود نگاهی به درون آن انداخته باشد.
شگفتزده ایستاد و یکبار دیگر بهدقت گوش داد که ببیند آیا اشتباه نکرده است، چند لحظه چیزی شنیده نشد، ولی بعد دوباره صدای ناله به گوش رسید. نخست تصمیم گرفت یکی از خدمتکارها را بیاورد، چهبسا حضور یک شاهد ضرورت مییافت، ولی بعد دچار کنجکاوی مهارناپذیری شد و به یک ضرب در را باز کرد. همانطور که حدس زده بود با یک انباری روبهرو شد.
پشت در پر بود از اوراق چاپی بیمصرف و قدیمی، از جوهردانهای گِلی و خالی که دمر روی زمین افتاده بودند. ولی توی خودِ انباری سه مرد با پشت خمیده زیر سقفی کوتاه ایستاده بودند. شمعی که روی یک قفسه قرار داشت، مردها را روشن میکرد. کا. از فرط هیجان باعجله، ولی به صدایی نهچندان بلند پرسید: «اینجا چه میکنید؟» یکی از مردها که ظاهرآ بر آن دوی دیگر برتری داشت و زودتر به چشم میآمد، یکجور لباس چرمی تیره پوشیده بود که بازوها و گردن او را تا پایین سینه آزاد میگذاشت. او جواب نداد.
ولی آن دوی دیگر داد زدند: «آقا! قرار است ما را کتک بزنند، چون تو پیش قاضی تحقیق از ما شکایت کردی.» تازه در این لحظه کا. متوجه شد که آن دو فرانتس و ویلمِ نگهبان بودند و اینکه نفر سوم یک ترکه به دست گرفته بود تا آنها را کتک بزند. کا. گفت: «ولی» و به آن دو خیره شد، «من شکایت نکردم، فقط گفتم در اتاق من چه گذشت.
البته رفتار شما هم خیلی بیعیب و نقص نبود.» ویلم درحالیکه فرانتس میکوشید از دست نفر سوم پشت سر او پناه بگیرد، گفت: «آقا، اگر میدانستید چه حقوق کمی به ما میدهند، بهتر از این دربارهی ما قضاوت میکردید. من باید شکم یک خانواده را سیر کنم، این فرانتس هم میخواست ازدواج کند.
بالاخره هرکس سعی میکند هرطور شده پولی گیر بیاورد، با کار تنها، حتی سختترین کارها هم نمیشود به پول رسید. رختهای اعلای شما مرا وسوسه کرد. البته نگهبانها اجازه ندارند از این کارها بکنند، کار ما درست نبود، ولی طبق سنت رایج رخت و لباس به نگهبانها میرسد، همیشه همینطور بوده. باور کنید.
طبیعی هم هست، این چیزها برای شخص بداقبالی که بازداشت شده دیگر چه اهمیتی دارد؟ ولی اگر موضوع فاش شود، کار به مجازات میکشد.» ــ «من از چیزهایی که میگویید خبر نداشتم، خواهان مجازات شما هم نشدم. برای من اصل مطلب مطرح بود.»
ویلم رو به نگهبان دیگر گفت: «فرانتس، نگفتم که این آقا خواهان مجازات ما نشده؟ حالا خودت شنیدی که حتی خبر نداشت قرار است ما مجازات بشویم.» نفر سوم رو به کا. گفت: «نگذار با این حرفها دلت را به رحم بیاورند. مجازات عادلانه است و به همان اندازه هم حتمی.» ویلم گفت: «به حرف او گوش نکن» و ساکت شد تا فرصت بیابد و دست خود را که ترکه روی آن فرود آمده بود بهسرعت بهسمت دهان ببرد، «ما فقط به این دلیل مجازات میشویم که تو از دستمان شکایت کردهای، در غیر این صورت کسی کاری به کارمان نداشت، حتی اگر میفهمیدند چه کاری کردهایم.
به این میگویند عدالت؟ ما دو نفر، ولی بهخصوص من، مدتها بهعنوان نگهبان امتحان پس دادیم ــ خود تو حتمآ قبول داری که ما از نظر اداره خوب نگهبانی دادیم ــ ما میتوانستیم پیشرفت کنیم و حتمآ خیلی زود مثل این مرد خوشاقبال که کسی از دستش شکایت نکرده کتکزن میشدیم. چون چنین شکایتی واقعآ بهندرت پیش میآید، و حالا آقا، همه چیز از دست رفته، کار ما تمام است.
از این به بعد مجبوریم به کارهایی بهمراتب پستتر از نگهبانی تن بدهیم و درضمن فعلا باید این کتک بهشدت دردناک را تحمل کنیم.» کا. پرسید: «واقعآ ترکه اینقدر درد دارد؟» و ترکه را که کتکزن پیش روی او تاب میداد امتحان کرد.
ویلم گفت: «باید کاملا لخت بشویم.» کا. گفت: «که اینطور» و خوب به کتکزن نگاه کرد که مثل یک ملوان آفتابسوخته بود و چهرهای وحشی و شاداب داشت. پرسید: «راهی وجود ندارد که این دو نفر از کتکخوردن نجات پیدا کنند؟» کتکزن گفت: «نه» و لبخندزنان سر تکان داد.
سپس رو به نگهبانها با تحکم گفت: «برهنه شوید!» و رو به کا. ادامه داد: «نباید هر حرف اینها را باور کنی. اینها از ترس کتکخوردن عقلشان را کمی از دست دادهاند، مثلا چیزی که این یکی ــ ویلم را نشان داد ــ دربارهی امکان پیشرفت خود گفت، کاملا مسخره است.
ببین چه چاق است ــ اولین ضربههای ترکه در میان چربی کاملا محو میشود ــ میدانی چه چیزی او را اینطور چاق کرده؟ عادت دارد صبحانهی بازداشتشدهها را بخورد. مگر صبحانهٔ تو را نخورد؟ میبینی؟ ولی مردی با چنین شکمی هرگز نمیتواند کتکزن بشود، چنین چیزی محال است.» ویلم درحالیکه کمربند خود را باز میکرد، مدعی شد: «ولی کتکزنِ اینطوری هم هست.» کتکزن گفت: «نه» و ترکه را چنان به گردن او کشید که پشتش به لرزه افتاد.
«قرار نیست تو گوش کنی، باید لخت بشوی.» کا. گفت: «اگر بگذاری بروند، پاداش خوبی به تو میدهم» و بیآنکه مجددآ به کتکزن نگاه کند ــ اینگونه معاملهها از سوی هر دو طرف با نگاه بهزیرگرفته بهتر سامان میگیرد ــ کیف پول خود را بیرون آورد.
کتکزن گفت: «حتمآ خیال داری بعدآ از من هم شکایت کنی و باعث شوی کتک بخورم. نه، نه!» کا. گفت: «عاقل باش، اگر من میخواستم این دو نفر مجازات بشوند، سعی نمیکردم با پول آزادشان کنم، بلکه درِ اینجا را میبستم، نه چیزی میشنیدم و نه میدیدم و روانهی خانه میشدم. ولی میبینی که این کار را نمیکنم. پس دوست دارم اینها را آزاد کنم.
اگر میدانستم قرار است مجازات بشوند، یا حتی امکان میدادم که مجازات خواهند شد، هرگز از آنها اسم نمیبردم. چون به نظر من آنها مقصر نیستند. مقصر سازمان است، مقصر کارمندهای عالیرتبهاند.» نگهبانها به صدای بلند گفتند: «همینطور است!» و بلافاصله ضربهای بر پشت برهنهشان فرود آمد.
اگر به کتاب محاکمه علاقه دارید، میتوانید با مراجعه به بخش معرفی آثار فرانتس کافکا در وبسایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.
کتابهای پیشنهادی:
توسط: علی معاصر
دستهها: اجتماعی، ادبیات جهان، داستان خارجی، رمان
۰ برچسبها: ادبیات جهان، فرانتس کافکا، معرفی کتاب، هر روز یک کتاب