پروژه‌ی رزی

«پروژه‌ی رزی» اثری است از گرام سیمسیون (نویسنده‌ی نیوزیلندی – استرالیایی، متولد ۱۹۵۶) که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان یک استاد ژنتیک می‌پردازد که علی‌رغم هوش سرشار، در ارتباط با دیگران موفق نیست.

درباره‌ی پروژه‌ی رزی

رمان پروژه‌ی رزی اولین اثر نویسنده استرالیایی گرام سیمسیون است که در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده و ترجمه فارسی آن در سال ۱۳۹۵ توسط نشر مرکز و همچنین انتشارات کتابسرای تندیس به چاپ رسیده‌است.

داستان این رمان درباره‌ی پروفسور دان تیلمن است که استاد ژنتیک است و هرچند هوش سرشاری دارد در ارتباط اجتماعی با دیگران موفق نیست. این مشکلات باعث شده‌است که او نتواند شریک زندگی مناسبی برای خودش دست و پا کند.

«پروژه‌ی رزی» نوشته گرام سیمسیون یک کمدی عاشقانه لذت بخش و دلچسب است که حول محور دان تیلمن، یک استاد ژنتیک بسیار باهوش اما از نظر اجتماعی بی دست و پا است. زندگی دان به دقت سازماندهی شده است و از برنامه ای دقیق پیروی می کند که کارایی را به حداکثر می رساند و عدم اطمینان را به حداقل می رساند.

دنیای او مجموعه‌ای از روال‌هاست که بر اساس منطق و عقل اداره می‌شود و جای کمی برای خودانگیختگی یا ابراز احساسات باقی می‌گذارد. علیرغم موفقیتش در دانشگاه، دان به دلیل رفتارهای نامتعارف و دیدگاه سفت و سختش نسبت به زندگی، برای ایجاد روابط عاشقانه معنادار تلاش کرده است.

در سی و نه سالگی، دان تصمیم می گیرد که وقت آن است که همسری پیدا کند. با این حال، تلاش‌های قبلی او برای قرار ملاقات فاجعه‌بار بوده است، و او را به این نتیجه رساند که روش‌های قراریابی مرسوم برای شخصی مانند او بی‌اثر هستند. در تلاش برای یافتن شریک کامل، او پروژه همسر را ابداع می کند، یک رویکرد علمی برای دوستیابی که شامل یک پرسشنامه جامع شانزده صفحه ای است که برای فیلتر کردن نامزدهای نامناسب طراحی شده است.

این پرسشنامه بسیار دقیق است و جنبه هایی مانند وقت شناسی، گیاهخواری، عادات سیگار کشیدن و توانایی های ریاضی را پوشش می دهد. دان معتقد است که با حذف شرکای بالقوه ای که معیارهای دقیق او را برآورده نمی کنند، می تواند همسر سازگاری بیابد که به طور یکپارچه در زندگی ساختاریافته او قرار می گیرد.

نقشه دان از نظر او منطقی و بی‌خطر به نظر می‌رسد، اما دوستانش جین و کلودیا که روان‌شناس هستند، ملاحظات خود را دارند. جین، یک فاحشه‌گر سریالی که در تلاش است تا با زنانی از کشورهای مختلف بخوابد، و کلودیا، که همدل‌تر و فهمیده‌تر است، سعی می‌کنند دان را به سمت رویکردی انعطاف‌پذیرتر و بازتر به روابط هدایت کنند. علیرغم توصیه آنها، دان در روش شناسی علمی خود ثابت قدم می ماند و مطمئن است که او را به شریک ایده آل خود می رساند.

همه چیز با ورود رزی ژرمن به دفتر دان تغییر می کند. رزی کاملا برعکس چیزی است که دان در یک همسر به دنبال آن است. او خودجوش، بی نظم، اغلب دیر می‌گذرد و سیگار می‌کشد، ویژگی‌هایی که فوراً او را بر اساس معیارهای پروژه همسر رد صلاحیت می‌کرد. رزی به دنبال تخصص دان در زمینه ژنتیک است تا به او کمک کند تا پدر بیولوژیکی خود را شناسایی کند، تلاشی که او سال ها در آن بوده است. در ابتدا، دان موافقت می کند که صرفاً به دلیل کنجکاوی علمی و فرصتی برای اعمال دانش خود در یک مشکل واقعی به او کمک کند.

همانطور که دان و رزی با هم پروژه پدر را آغاز می کنند، یک پیوند غیرمنتظره بین آنها شروع می شود. طبیعت پر جنب و جوش و غیرقابل پیش بینی رزی، روتین های سفت و سخت دان را به چالش می کشد و او را از منطقه راحتی خود بیرون می راند. دان در طول ماجراجویی‌های آن‌ها طیفی از احساسات و موقعیت‌ها را تجربه می‌کند که در تمام طول زندگی‌اش به دقت از آن اجتناب کرده است. نفوذ رزی شروع به باز کردن دنیای منظم دان می کند و هرج و مرج و همچنین هیجان و حسی از خودانگیختگی را ایجاد می کند که او قبلاً هرگز آن را ندیده بود.

سفر دان با رزی فقط کمک به او برای یافتن پدرش نیست. تبدیل به سفری برای خودشناسی می شود. او شروع به زیر سوال بردن باورهای خود و قوانین سختگیرانه ای که بر زندگی خود تحمیل کرده است می کند. روند یافتن پدر رزی شامل چندین قسمت طنز و تکان دهنده است که در طی آن مهارت های اجتماعی دان مورد آزمایش قرار می گیرد و درک او از آنچه که یک رابطه معنادار را تشکیل می دهد عمیقاً تغییر می کند.

دان شروع به درک این موضوع می کند که عشق و همراهی تنها با منطق اداره نمی شود، بلکه با همدلی، درک و تمایل به پذیرش نقص ها نیز کنترل می شود. از سوی دیگر، رزی خود را مجذوب دیدگاه منحصربه‌فرد دان در مورد زندگی می‌کند. با وجود عجیب و غریب او، او صداقت و مهربانی را در او می بیند که نادر است.

از طریق تعامل آنها، رزی نیز دستخوش دگرگونی می شود و یاد می گیرد که از ویژگی هایی که دان را خاص می کند، قدردانی کند. او به او کمک می‌کند تا دنیا را از دریچه‌ای متفاوت ببیند، دریچه‌ای که توسط تجزیه و تحلیل علمی محدود نمی‌شود، اما با ارتباط انسانی و عمق عاطفی غنی شده است.

روایت با تعادل کاملی از شوخ طبعی و قلب آشکار می شود، و باعث می شود خوانندگان ریشه دان و رزی را در حالی که روابط نامتعارف خود را هدایت می کنند، کنند. گرام سیمسیون به طرز ماهرانه‌ای دنیای درونی دان را به تصویر می‌کشد و به خوانندگان این امکان را می‌دهد تا مبارزات و پیروزی‌های او را از منظری عمیقاً شخصی درک کنند. توسعه شخصیت غنی و ظریف است، و بینش هایی را در مورد نحوه عملکرد ذهن دان و اینکه چگونه رزی به آرامی اما مطمئناً به کاتالیزوری برای تغییر در زندگی او تبدیل می شود، ارائه می دهد.

پروژه‌ی رزی فقط یک داستان عاشقانه نیست. داستانی است در مورد در آغوش گرفتن تفاوت ها و یافتن زیبایی در غیرمنتظره ها. تبدیل شدن دان از مردی که به کارهای روزمره خود وابسته است به فردی که به عشق و غیرقابل پیش بینی بودن زندگی علاقه دارد، هم تاثیرگذار و هم الهام بخش است. این رمان مضامین پذیرش، رشد و درک این موضوع را بررسی می‌کند که کمال یک توهم است و شادی واقعی اغلب در کاستی‌هایی است که یاد می‌گیریم آنها را گرامی بداریم.

همانطور که داستان پیشرفت می کند، رابطه رو به رشد دان با رزی به او درس های ارزشمندی در مورد انعطاف پذیری، شفقت و اهمیت بیرون رفتن از منطقه راحتی می دهد. سفر آنها پر از حوادث ناگوار طنز، لحظات صمیمانه، و شکوفایی تدریجی یک عاشقانه است که هنجارهای مرسوم را به چالش می کشد. در پایان، برنامه ریزی دقیق زندگی دان وارونه می شود، اما در این فرآیند، او احساس عمیق تری از تحقق و ارتباط را کشف می کند.

رمان «پروژه‌ی رزی» نوشته گرام سیمسیون، رمانی جذاب و قابل تامل است که برای هر کسی که تا به حال در دنیای عشق و روابط احساس کرده که جای خود را ندارد، طنین انداز می شود. به ما یادآوری می‌کند که گاهی اوقات بهترین چیزها در زندگی زمانی اتفاق می‌افتند که انتظارش را نداریم و عشق، در همه اشکالش، سفری است که ارزش آن را دارد. از طریق داستان دان و رزی، به خوانندگان یادآوری می شود که سازگاری واقعی در مورد علامت زدن فرم‌ها نیست، بلکه یافتن کسی است که ما را همان گونه که واقعا هستیم بپذیرد و دوست داشته باشد.

کتاب پروژه‌ی رزی در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۲ با بیش از ۵۵۹ هزار رای و ۴۶ هزار نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از نرگس جلالتی و مهدی نسرین به بازار ارائه شده است.

داستان پروژه‌ی رزی

دان تیلمن یک پروفسور ژنتیک استرالیایی است که روزهای خود را صرف سازماندهی زندگی خود کرده است با این توقع که ناکارآمدی را کاهش دهد، خود را به عنوان یک فرد بهبود بخشد و او را به فردی شادتر تبدیل کند. او به خوبی با دیگران تناسب ندارد، که باعث شده دان از قرار ملاقات و داشتن یک زندگی عاشقانه رضایت بخش جلوگیری کند.

این چیزی است که او را گیج می کند، زیرا او معتقد است که ضریب هوشی، سلامت جسمانی، مالی و موقعیت اجتماعی او در غیر این صورت باید او را به یک همسر جذاب تبدیل کند.

دان پس از گذراندن وقت با بهترین دوست و همکار زن خود جین و همسرش کلودیا، ایده پروژه‌ی همسر را مطرح می کند، پرسشنامه ای که به یافتن همسر ایده آل کمک می کند. به نظر می رسد که این امر در تئوری آسانتر انجام می شود، زیرا پرسشنامه او نمی تواند یک زن راضی کننده ایجاد کند و بسیاری از نامزدهای بالقوه را از خود دور می کند.

اندکی بعد، جین او را با رزی آشنا می‌کند، متصدی بار که به سرعت او را به‌عنوان نامناسب با معیارهایش حذف می‌کند. با وجود این، دان به سرعت جذب او می‌شود و حتی تا آنجا پیش می‌رود که به او کمک کند تا پدر بیولوژیکی‌اش را پیدا کند، مردی که مادرش پس از یک جشن فارغ‌التحصیلی با او خوابید – وظیفه‌ای که دان آن را «پروژه پدر» می‌نامد.

مادرش مرده است و رزی نمی تواند از او پاسخ بخواهد. آنها فقط می توانند به این اطلاعات برسند که پدرش در مهمانی شرکت کرده است. این دو موفق می‌شوند اکثر شرکت‌کنندگان را از طریق آزمایش DNA از بین ببرند، کاری که دان مخفیانه در آزمایشگاه دانشگاه تحت عنوان یک پروژه رسمی انجام می‌دهد.

با گذشت زمان، رزی شروع به به چالش کشیدن بیشتر و بیشتر عادات و فرضیات دان می‌کند، و وقتی فاش می‌کند که او به عنوان یک متصدی بار کار می‌کند تا زمانی که در مقطع دکترای روان‌شناسی کار می‌کند، به عنوان متصدی بار کار می‌کند، دست به کار می‌شود.

او همچنین متوجه می‌شود که بخشی از دلیلی که رزی برای یافتن پدر بیولوژیکی خود بسیار ناامید است، رابطه نامطلوب او با ناپدری‌اش فیل است. دان همچنین سرانجام با زنی آشنا می‌شود که تمام معیارهای او را برآورده می‌کند، اما متوجه می‌شود که کاملاً جذب او نشده است.

در نهایت، پروژه‌ی پدر همه افراد به جز چند نفر را حذف می کند، که دو نفر از آنها مستلزم سفر دان و رزی به شهر نیویورک هستند. زمانی که رزی به آنجا می‌رسد، دان را مجبور می‌کند در ازای یک سفر خودجوش در شهر، برنامه‌هایش را رها کند، که برای او لذت‌بخش است. رابطه‌ی آن‌ها به اوج خود می رسد، اما رزی نظر خود را تغییر می دهد زیرا مطمئن نیست که رابطه با دان واقعاً می تواند به نتیجه برسد.

 آن دو به استرالیا برمی گردند، جایی که دان «پروژه پدر» را ادامه می دهد و متوجه می شود که دوستش جین ممکن است در واقع پدر رزی باشد زیرا او نیز در مهمانی شرکت کرده است (به عنوان مربی ژنتیک برای گروه پزشکی مادر رزی) و همچنین بسیار بداخلاق است.

پس از کمی تفکر، دان تصمیم می گیرد که جین را آزمایش کند و همچنین سعی خواهد کرد تا رزی را متقاعد کند که با خودش ازدواج کند، زیرا متوجه شده است که واقعاً جذب او شده است. علیرغم تلاش برای تغییر برای مطابقت با آنچه او معتقد است دان به آن نیاز دارد، رزی وقتی می گوید که مانند دیگران احساس عشق نمی کند توسط رزی طرد می شود.

با این حال، این رد باعث می شود دان متوجه شود که او واقعاً رزی را دوست دارد. او همچنین تصمیم می‌گیرد با پدرش فیل به خاطر مسائل پدرش روبه‌رو شود، زیرا رزی احساس می‌کرد که مورد بی‌توجهی قرار گرفته است، زیرا معتقد بود فیل شغل خود را بر او اولویت می‌دهد و به قول خود برای رفتن به دیزنی لند عمل نمی‌کند، حرکتی که او آن را نماینده روابط آنها می‌داند.

رزی ناگزیر متوجه می شود که جین ممکن است پدر واقعی او باشد و در این مورد به همراه همسرش کلودیا که تلاش می کرد زن زنی او را نادیده بگیرد، با او روبرو می شود. دان درست به موقع به صحنه می رسد تا فیل را ببیند که به جین ضربه می زند (همانطور که فیل در زمان بارداری با مادر رزی قرار ملاقات می گذاشت)، پس از آن دان و رزی با هم آشتی کردند و او موافقت کرد که با او ازدواج کند.

رزی نیز با پدرش فیل آشتی می کند و پس از ازدواج با دان، هر دو برای شروع دوباره به نیویورک می روند. کتاب با انجام آزمایش نهایی دان بر روی نمونه ای از DNA فیل به پایان می رسد. این آزمایش تایید می کند که فیل بالاخره پدر بیولوژیکی او بوده است و کل این موضوع توسط مادر رزی به دلیل سهل انگاری ژن در توضیح قوانین وراثت رنگ چشم برای دانش آموزانش مطرح شده است. بنابراین، رزی به پدر بیولوژیکی خود پی می برد و رابطه عاشقانه پنهانی مادرش راز باقی می ماند.

بخش‌هایی از پروژه‌ی رزی

شرابمان را در رستوران تمام نکرده بودیم. برای جبران کمبود الکل یک شات تکیلا برای خودم ریختم. تلویزیون را روشن کردم و کامپیوترم را راه انداختم و برای بار آخر کازابلانکا را زدم جلو.

آن صحنه‌ای را دیدم که شخصیت همفری بوگارت از استعاره‌ی نخود لوبیا استفاده می‌کند تا بی‌اهمیت بودن رابطه‌اش با شخصیت اینگرید برگمن را در یک جهان پهناور بیان کند و شرافت و منطق را بر هوس‌های احساسی و خودخواهانه‌اش مقدم شمارد. آن‌چه فیلم را این‌قدر گیرا کرده بود، سرگشتگی و تصمیم‌گیری در پی آن بود.

اما تماشاچی برای چیز دیگری اشک می‌ریزد. آن‌ها عاشق هم بودند و نمی‌توانستند با هم باشند. این جمله را برای خودم تکرار کردم، به امید بروز واکنشی احساسی. چیزی برون نیامد. برایم مهم نبود. خودم به‌قدر کافی مشکل داشتم.

زنگ در به صدا در آمد، برای لحظه‌ای گفتم شاید رزی باشد، اما همین‌که آیفون تصویری را فشار دادم چهره‌ی کلودیا ظاهر شد.

کلودیا گفت: «حالت خوب است، دان؟ می‌شود بیایم بالا؟»

«خیلی دیر است.»

صدای کلودیا وحشت‌زده بود. «دان؟ چه‌کار کرده‌ای؟»

گفتم: «ساعت ۱۰:۳۱ است. برای مهمان خیلی دیر است.»

کلودیا دوباره گفت: «حالت خوب است؟»

«خوبم. تجربه‌ی بسیار مفیدی بود. مهارت‌های اجتماعی تازه‌ای یاد گرفتم. و پروژه‌ی همسریابی را برای همیشه فیصله دادم. مثل روز روشن است که من به درد زن‌ها نمی‌خورم.»

چهره‌ی جین هم پشت آیفون پیدا شد. «دان، می‌شود بیاییم بالا چیزی بنوشیم؟»

«فکر الکل را از سرت بیرون کن.» هنوز نصف لیوان تکیلا دستم بود. مؤدبانه داشتم دروغ می‌بافتم تا از معاشرت پرهیز کنم. آیفون را خاموش کردم.

چراغ پیغام‌گیر تلفن خانه‌ام چشمک می‌زد. والدین و برادرم بودند که برایم تبریک تولد گذاشته بودند. دو روز پیش که مادرم به عادت یکشنبه عصرش تماس گرفته بود با او حرف زده بودم. این سه‌هفته‌ی اخیر، دلم می‌خواست خبری از خودم بدهم، اما ذکری از رزی به میان نیاورده بودم.

بااستفاده از دکمه‌ی اسپیکرفون همه با هم آهنگ «تولدت مبارک» را برایم خوانده بودندیا دست‌کم مادرم خوانده بود و از دو عضو دیگر خانواده‌ام عاجزانه تقاضا کرده بود مشارکت کنند.

مادرم پیغام گذاشته بود: «اگر قبل از ۱۰:۳۰ برگشتی خانه، زنگ بزن،» ساعت ۱۰:۳۸ بود، اما بر آن شدم که مته به خشاش نگذارم.

مادرم گفت: «ساعت ۱۰:۳۹ است. تعجب کردم زنگ زدی.» معلوم بود که انتظار مته به خشخاش نگذاشتن از من نداشته، که البته مسبوق به سابقه است، اما به هر حال از اینکه زنگ زده بودم خشنود به‌نظر می‌رسید.

مادرم گفت: «هی. خواهر گری پارکینسون تو را در فیس‌بوک دیده است. دختر موقرمزی که باهات بود کیست؟»

«دختری که می‌دیدمش.»

 

اگر به کتاب پروژه‌ی رزی علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین داستان‌های عاشقانه در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار مشابه نیز آشنا شوید.