گرگ دریا

«گرگ دریا» اثری است از جک لندن (نویسنده‌ی آمریکایی، از ۱۸۷۶ تا ۱۹۱۶) که در سال ۱۹۰۴ منتشر شده است. این کتاب داستان فرد روشن‌فکری را راویت می‌کند به بر اثر غرق شدن کشتی، اسیر گروهی ملوان خشن می‌شود.

درباره‌ی گرگ دریا

گرگ دریا رمانی از جک لندن نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۰۴ منتشر شد و به سرعت با استقبال خوانندگان روبرو گشت.

جک لندن در این رمان داستان روشن فکری به نام هامفری وان ویدن را بیان می‌کند که بر اثر غرق کشتی اسیر گروهی ملوان خشن به سرپرستی شخصی به نام ولف لارسن می‌شود که او را با کشتی خود به دریاهای دوردست می‌برند. ولف لارسن مردی است بی‌اخلاق و خشن که قدرت بدنی زیادی دارد و در عین حال (مانند خود جک لندن) خودآموخته است و کتاب‌های زیادی خوانده است.

داستان با ورود زنی به نام ماد بروستر که شاعر مشهوری است صورت دیگری می‌گیرد و هامفری که عاشق ماد شده در جزیره‌ای دورافتاده با همکاری او از پس ولف برمی‌آید. جک لندن در این رمان به ابرانسان نیچه نظر داشته و در داستان به بزرگان عرصه ادب و اندیشه مانند هربرت اسپنسر، عمر خیام، ایپولیت تن، شکسپیر و جان میلتون اشاره دارد.

این کتاب پر از اصطلاحات دریانوردی است و جک لندن در نوشتن آن (مانند بسیاری از دیگر رمان‌های خود) از تجربه زندگی خود بهره گرفته است.

در کتاب گرگ دریا دغدغه‌ی اصلی جک لندن افشای ستم و بهره‌کشی ناعادلانه از انسان‌ها است، وی صحنه‌هایی که تصویر کرده را با چشم خود دیده است و قهرمان‌های داستان های او معمولا کسانی هستند که با آن‌ها معاشرت داشته است. آثار جک اندن و از جمله رمان گرگ دریا،گاهی رنگ شدید ناتورالیستی به خود می گیرند و غالبا تجزیه و تحلیل های بسیار دقیق اجتماعی هستند. او در این اثر می‌گوید: «زورمندان ناتوانان را می خورند که نیروی خود را حفظ کنند. خوشبخت ها پیش از همه می بلعند و بیش از همه حرکت می کنند».

کتاب گرگ دریا در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۴.۰۵ با بیش از ۲۹ هزار رای و ۱۷۰۰ نقد و نظر است. این کتاب در ایران با ترجمه‌هایی از جواد پیمان و فریدون حاجتی به بازار عرضه شده است.

داستان گرگ دریا

ماجرای رمان گرگ دریا از آن جا شروع می‌شود که جوانی به نام همفری ون ویدن که از خانواده مرفهی است، با کشتی عازم دیدار دوستش می شود. ولی کشتی ای که او با آن سفر را شروع می کند غرق می شود و ویدن به وسیله کارکنان یک کشتی شکاری به نام شبح نجاب پیدا می کند.

ناخدای کشتی یا همان گرگ دریا به ون ویدن اجازه نمی دهد که از کشتی خارج شود و از طریق کشتی دیگری روانه محل مورد نظرش شود. گرگ دریا ابتدا او را شاگرد یک آشپزی عقده ای می کند. ولی ماجراها به سمتی می رود که وایدن را به معاونت خود بر می گزیند. رفتار گرگ دریا به حدی وحشیانه است که ویدن هم مانند کارکنان دیگر کشتی به این نتیجه می رسد که باید او را به قتل برساند.

در این میان اتفاقی رخ می دهد که ویدن را از محیط و افکار خشونت بارش جدا می کند. قضیه از این قرار است که کشتی شبح، چند نفر را که در قایقی سرگردانند از آب می‌گیرد. در میان این افراد دختر نویسنده ای وجود دارد که ویدن به تدریج به او علاقه مند می شود و در عین حال از سوء نظر ناخدا به دختر می ترسد.

ویدن متوجه می شود که تنها یک حریف برای گرگ دریا وجود دارد که همان برادرش است. مردی وحشی تر از گرگ دریا که ناخدای یک کشتی شکاری بزرگ است. کشتی های دو برادر تقریباً همزمان به محل تجمع خوک های دریای می رسند و آن جا درگیر رقابت با یکدیگر می شوند.

یک شب ویدن دختر را در چنگال ناخدا گرفتار می بیند و به کمک او می شتابد. ویدن با این که می داند حریف ناخدا نیست‌، ضربه ای به سر او می زند و شانس می آورد که ناخدا دچار یکی از سردردهای مزمن و سختش می شود و وایدن و دختر را رها می کند. بلافاصله بعد از این ماجرا ویدن به این نتیجه می رسد که باید به اتفاق دختر که ماد نام دارد، با قایقی از کشتی بگریزند.

آنها برنامه خود را به سرعت عملی می کنند و پس از مدتی سرگردانی در دریا به جزیره‌ای می‌رسند. هنوز مدت کوتاهی از سکونت آنها در جزیره نگذشته که می بینند کشتی شبح یعنی همان کشتی گرگ دریا به ساحل می رسد. ولی در این کشتی جز ناخدا که نابینا شده است کس دیگری نیست. چراکه برادر گرگ دریا توانسته بر او پیروز شود و کارکنانش را هم به استخدام خود در آورد.

ویدن و ماد فرصت را مناسب می بینند که با کشتی شبح از جزیره فرار کنند. ولی همچنان از گرگ دریا می ترسند. چراکه او با وجود بیماری و نابینایی هر لحظه منتظر ضربه زدن به آنها است. سرانجام آنها با وجود آزار و اذیت های گرگ دریا کشتی را تعمیر می کنند. بیماری گرگ دریا هم در این مدت پیشرفت می کند. او به تدریج فلج می شود و تمام توانایی های جسمی و حسیش را از دست می دهد و سرانجام هم می میرد و به وسیله ویدن و ماد در دریا دفن می شود.

بخش‌هایی از گرگ دریا

آخرین رشته ارتباط او باد نیا قطع شد، اما هنوز در میان توده گوشت و پوست زنده بود. جان و روان آن مرد، عجیب زنده بود و پیرامونش‌ را دیوارهای پوست و گوشت و استخوان های مرده گرفته بود. نمی دانم‌ تا کی آن همه هوش‌ و ذکاوت خارق ‌العاده وسیع زنده بود. بی‌حر کت بودن بدنش ما را متقاعد ساخت که‌ او مرده است. اما من بخوبی می دانم که روان وى در آن سکوت و ظلمتی که جسمش برایش فراهم کرده‏ بود می سوخت و می‌ساخت.

اما نه! بی شک جان او از بدنش جدا شده بود. من از آن‌ شخص با آن خصوصیات عجیب روحانی و جسمانی هیچ اطلاع واقعی ندارم. آن‌ روان شرک و مدهش بدن را نمی شناخت دنیا را قبول‌ نداشت. فقط خودش‌ را می شناخت و یگانه همدم ویار شفیقش دریای ظلمانی عمیق و کران تا بکرانی بود که او در آن غوطه میخورد»

در یک چنان معرکه هولناک آن همه خونسردی و آرامش واقعا حیرت انگیز بود! او سرنوشت را با آنچه در دل داشت استقبال می نمود و قدم به قدم پا به پای آن می رفت و با کمال خونسردی ضرباتی که بر پیکر زندگی و هستیش کوفته میشد تحمل می نمود! همانطور که به آرنج خود تکیه کرده بود نگاه آرام  خیال انگیزی به ما و به کشتی ما انداخته بود تو گویی می خواست بفهمد که کدام  نقطه‌ از کشتی ما مورد اصابت کشتی او قرار خواهد گرفت و به فریاد غضب آلود ناخدای ما که می گفت: عاقبت آنچه نباید بکنی کردی! کوچکترین اعتنا و توجه نمیکرد!

از خود پرسیدم آن نگاهش برای چه بود؟ آیا چشمان ما بر خلاف اراده، خود بخود با هم صحبت میکردند؟ من خوب می دانستم که چشمان من بدون آنکه خود آ گاه باشم و آن ها را رام کنم با چشمان ماد گفتگو می کردند. ولی آیا ماد آرزوی دل مرا درآ نها هم دیده بود که با چشمانش به من پاسخ میداد؟ آن نگاه های عشوه گر و آن اشعه شعله ور و رقصان که در چشمانش می دیدم.

صحبت چشمان عشاق چه می توانست باشد. ولی این هم نبود،نه، امکان نداشت آن باشد. من هنوز زبان چشم ها را نیاموخته بودم. فقط کتاب خوانده بودم و بس. و حال یکمرتبه عاشق شده بودم. من در عشق او سوختم و ساختم و آن را تحمل کردم و بالاخره روزی بر آن چیره شدم.

 

اگر به کتاب گرگ دریا علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی برترین آثار جک لندن در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.