پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

«پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید» اثری است از میچ آلبوم (نویسنده‌ی آمریکایی، متولد ۱۹۵۸) که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده است. این کتاب به روایت داستان فردی می‌پردازد که حین کمک به دختربچه‌ای در پارک کشته شده و در بهشت افرادی را ملاقات می‌کند.

درباره‌ی پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید یک رمان به قلم میچ آلبوم است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده‌است.

این کتاب داستان زندگی و مرگ مردی به نام اِدی است که در حال نجات دختربچه ای در پارک شهربازی می‌میرد و به بهشت می‌رود و آنجا با پنج نفر روبرو می‌شود که در زندگی وی تأثیر قابل توجهی داشته‌اند. این کتاب توسط هایپریون منتشر شد و به مدت ۹۵ هفته در لیست پرفروش‌ترین نیویورک تایمز قرار گرفت.

دنباله ای بر کتاب پنج نفری در بهشت ملاقات می‌کنید، با نام نفر بعدی که در بهشت ملاقات می‌کنید، در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. این داستان اتحاد آسمانی ادی با آنی، دختر کوچکی را که در کتاب اول در زمین نجات داد، روایت می‌کند. داستان به شدت تأکید می‌کند که چگونه زندگی و خسارتها با هم تلاقی می‌کنند و نه تنها هر زندگی مهم است، بلکه این که هر پایان دیگری نیز یک آغاز جدید است. این کتاب در صدر لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت.

کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید در وب‌سایت goodreads دارای امتیاز ۳.۹۸ با بیش از ۶۹۹ هزار رای و ۲۷ هزار نقد و نظر است. در ایران نیز این کتاب با ترجمه‌هایی از مژگان حسن زاده، سعید نیک‌منش، ودود جوانی، سمیرا کاظمی، پاملا یوخانیان، شادان مهران‌مقدم و غیره منتشر شده است.

داستان پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

داستان پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید از جایی شروع می‌شود که در تولد ۸۳ سالگی اِدی، تعمیرکار وسایل بازی در پارک تفریحی «روبی پیِر»، به دلیل کابل یکی از ترن‌های هوایی خراب شده و در راه متوقف می‌شود. دو نفر از پرسنل، سواران این دستگاه را نجات می‌دهند و همه می‌دانند که این دستگاه در حال سقوط است.

اِدی متوجه دختری می‌شود که قبلاً در پارک دیده بود (ایمی/آنی) درست زیر آن دستگاه ایستاده که در صورت سقوط روی او خواهد افتاد. اِدی خود را به سمت دختر پرتاب می‌کند و قصد دارد او را به یک سمت ایمن بکشاند. اِدی یک انفجار را احساس می‌کند، نوری می‌زند، دست‌های یک دختر کوچک را در خودش احساس می‌کند و بعد هیچ چیز نیست، و او می‌میرد.

ادی سپس خود را بیدار می‌بیند و متوجه می‌شود که احساس جوانی و انرژی بیشتری می‌کند و در حالی که در بهشت است، به مرور با پنج نفر مختلف در زمان‌های گوناگون دیدار می‌کند.

فهرست مطالب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

  • پایان
  • سفر
  • فرود
  • اولین نفری که ادی در بهشت ملاقات کرد
  • یک داستان، با دو زاویۀ مختلف
  • درس اول
  • دومین نفری که ادی در بهشت ملاقات کرد
  • درس دوم
  • سومین نفری که ادی در بهشت ملاقات کرد
  • درس سوم
  • چهارمین نفری که ادی در بهشت ملاقات کرد
  • درس چهارم
  • پنجمین نفری که ادی در بهشت ملاقات کرد
  • درس آخر
  • سخن آخر

بخش‌هایی از پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

داستان دیگری در مورد اِدی گفته می‌شد. به عنوان یک سرباز، بارها در حملاتی شرکت داشت. شجاع بود. حتی مدالی هم گرفته بود. امّا در اواخر خدمتش با یکی از مردان گروهان خودش درگیر شده بود. علّت جراحتش هم همان بود. هیچ‌کس نفهمید سر آن یکی سرباز چه بلایی آمد. هیچ‌کس نپرسید.

در حالی که فقط ۱۹ دقیقه از زندگی‌اش باقی بود، اِدی برای آخرین‌بار روی یک نیمکت آلومینیومی نشست. بازوان کوتاه و عضلانی‌اش را مانند باله‌های یک سگ دریایی روی سینه‌اش گذاشت. پاهایش بر اثر تابش آفتاب سرخ شده بودند و روی زانوی چپش هنوز جای زخم وجود داشت.

در حقیقت، بیشتر قسمتهای بدن اِدی نشانگر موقعیتهایی بود که جان سالم به در برده بود. انگشتانش در اثر شکستگیهای مختلف در زاویه‌های ناجوری شکسته بودند. بینی‌اش بارها به قول خودش در «دعواهای کافه‌ای» شکسته بود. صورت پهنش شاید زمانی جذاب بوده، مانند صورت یک مشت‌زن قبل از اینکه مشتهای زیادی بخورد.

حالا اِدی فقط خسته به نظر می‌رسید. مکان همیشگی‌اش همین‌جا بود. پشت بازی «خرگوش» که در سالهای ۱۹۸۰ به جایش بازی «رعدوبرق» بود، در دهه ۱۹۷۰ «مارماهی آهنی»، در دهه ۱۹۶۰ «تابهای آب‌نباتی»، در دهه ۱۹۵۰ «شبح در تاریکی» و قبل از آن «صدف ستارگان». همان جایی که برای اولین‌بار اِدی، مارگریت را دیده بود.

…………………

شب‌های دیگر یا وقتی که پدر در ورق‌بازی بد می‌آورد، یا مشروبش ته می‌کشید و مادر هم در خواب بود، با عصبانیت به اتاق خواب ادی و جو می‌رفت و همان چند اسباب بازی‌شان را به در و دیوار می‌کوبید. و بعد کمربندش را باز می‌کرد.

آن‌ها را مجبور می‌کرد که به پشت بخوابند و هر شب به بهانه‌ای آن‌ها را به باد کتک می‌گرفت. ادی در این مواقع خدا خدا می‌کرد مادرش از خواب بیدار شود. اما اگر گاهی هم از خواب بیدار می‌شد، پدر فریاد می‌زد که بیرون باشد. و مادر در راهرو به دامنش چنگ می‌زد و این بسیار بدتر بود.

دست‌هایی که جام شخصیت ادی را منقش کرده بود، دست‌هایی پینه‌بسته، خشن و سرخ از خشم بود. او تا سنین جوانی همیشه با مشت و لگد و شلاق تنبیه می‌شد. و بعد از نادیده گرفتنش این دومین نوع تنبیه ادی بود. صدمۀ ناشی از خشونت. کم‌کم کار به جایی رساند که ادی از صدای پدر که از راهرو به طرف اتاقش می‌آمد، حتی نوع تنبیهش را حدس می‌زد.

اما با همۀ این احوال، و برخلاف همۀ ‌این بدخلقی‌های پدر، ادی در خلوت پدر را می‌ستایید. او ستایش را به این صورت یاد گرفته بود، پیش از آن که ستایش خدا، یا زنی را یاد بگیرد. یک پسر، معمولاً پدرش را می‌ستاید. حتی اگر احمقانه باشد و هیچ توجیه منطقی برای این کار نباشد.

گاه و بیگاه، پدر ادی با محبت‌های اندک خود مثل بازماندۀ آتشی که با دمیدن تندتر ‌شود، روی بی‌علاقه‌گی‌اش به ادی سرپوش می‌گذاشت. هنگامی که ادی در حیاط مدرسه در خیابان چهاردهم مشغول بازی بیس‌بال بود، پدر پشت فنس‌ها می‌ایستاد و بازی او را تماشا می‌کرد. هر وقت که ادی در بیرون میدان اسمک می‌زد، پدر سر تکان می‌داد.

و وقتی که ادی از دعواهای خیابانی به خانه برمی‌گشت، پدر با دیدن دست زخمی یا لب شکافته‌اش می‌پرسید: «خوب بگو ببینم سر آن بدبخت چه آوردی؟» و ادی پاسخ می‌داد: «از پا درش آوردم.»

 

اگر به کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید علاقه دارید، می‌توانید در بخش معرفی آثار میچ آلبوم در وب‌سایت هر روز یک کتاب، با دیگر آثار این نویسنده نیز آشنا شوید.